گنجور

 
صائب تبریزی

خوبان دلم به زلف گره‌گیر بسته‌اند

دیوانه مرا به دو زنجیر بسته‌اند

جمعی که زیر چرخ نفس راست کرده‌اند

از بیم جان چو صبح دو شمشیر بسته‌اند

از رشک قاصدان سخنساز عاشقان

مکتوب خود به بال و پر تیر بسته‌اند

جمعی که فتح باب ز گردون طمع کنند

دل بر گشاد غنچه تصویر بسته‌اند

این کم عنایتی است که از لطف بی‌دریغ

بر روی می‌کشان در تزویر بسته‌اند

در روزگار غنچه ما اهل حل و عقد

چون گل حنا به ناخن تدبیر بسته‌اند

در پیش راه باده گلگون طلسم عقل

سدی است کز شکر به ره شیر بسته‌اند

صائب ز عقل و کشمکش او چه فارغند

آنان که دل به زلف گره‌گیر بسته‌اند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

تا بر گل تو جعد گره‌گیر بسته‌اند

در گردنم ز زلف تو زنجیر بسته‌اند

از تنگنای عشق تو جستن ره خلاص

مشکل توان، که رخنه تدبیر بسته‌اند

قومی که می‌دهند نشان از تو، غافلند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

گر اهل عقل کار به تدبیر بسته‌اند

دیوانگان مدار به تقدیر بسته‌اند

بر کف نهاده ما سر تسلیم پیش دوست

گر عاقلان قرار به تدبیر بسته‌اند

ما خوانده سر عشق ز رخسار نیکوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه