گنجور

 
امیر شاهی

چو شمشاد قدت در گلشن آمد

خلل در کار سرو و سوسن آمد

بیادت چشم از آن بر گل نهادم

که بوی یوسف از پیراهن آمد

ز تیرش سهم دادندی مرا خلق

سخن نشنیدم، آخر بر من آمد

پشیمان بود یار از خون عشاق

ولی بهر منش در گردن آمد

سزای دوستی دانست شاهی

که از کویت به کام دشمن آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ره عشاق بی ما و من آمد

ورای عالم جان و تن آمد

درین ره چون روی کژ چون روی راست

که اینجا غیر ره بین رهزن آمد

رهی پیش من آمد بی نهایت

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه