گنجور

 
امیر شاهی

چو ساقی آن قدح لاله گون بگرداند

دلم خیال لبش در درون بگرداند

صبا ز لعل تو تا غنچه را دهد بویی

هزار بار دلش را بخون بگرداند

به پیر عقل بگوئید، تا برای خدا

عنان ز صحبت اهل جنون بگرداند

گرفتم آنکه براند رقیبم از در تو

دل مرا ز وفای تو چون بگرداند؟

ز لوح وصل چه خواند به بخت بد، شاهی

مگر نوشته گردون دون بگرداند