گنجور

 
امیر شاهی

چو ساقی آن قدح لاله گون بگرداند

دلم خیال لبش در درون بگرداند

صبا ز لعل تو تا غنچه را دهد بویی

هزار بار دلش را بخون بگرداند

به پیر عقل بگوئید، تا برای خدا

عنان ز صحبت اهل جنون بگرداند

گرفتم آنکه براند رقیبم از در تو

دل مرا ز وفای تو چون بگرداند؟

ز لوح وصل چه خواند به بخت بد، شاهی

مگر نوشته گردون دون بگرداند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

چو جان خیال لبش در درون بگرداند

درون پرده دلم را به خون بگرداند

اگر چه عقل به تدبیر میکشد دل را

فسون چشم تواش با فنون بگرداند

خرد که موی شکافد به فن و دانش و هوش

[...]

میلی

عنان چو از پی صید زبون بگرداند

مرا که صید زبونم،‌ به خون بگرداند

ز بزم چون رود آن مست یک زمان بیرون

دلم هزار گمان در درون بگرداند

حجاب عشق دلم را به خویش نگذارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه