گنجور

 
امیر شاهی

خدنگ او که بجان مژده هلاک برد

نوید عیش بدلهای دردناک برد

به خاکپای تو مردن، رقیب را هوس است

روا مدار که این آرزو بخاک برد

دلم بکوی تو دامن کشان رود، ترسم

که سوی خانه گریبان چاک چاک برد

بنامه شرح جدایی کجا تواند داد

کسی که نام تو با خود به ترس و باک برد؟

به ششدرغمت این نیم جان که شاهی راست

امید هست که آید فراق و پاک برد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

ز بهر تیر تو میلِ (میلم) بهر مغاک برد

شدیم خاک که میلش مگر به خاک برد

ز بهر دوختن چاک سینه مژگانت

گذر ز سینۀ مجروح چاک چاک برد

ز لعل نوش تو دل خواست شربت عنّاب

[...]

فیاض لاهیجی

کسی ز کوی تو تا چند حبیب چاک برد!

دل آرد و چو برد جان دردناک برد!

به چشم پاک توان دید روی جانان را

که دایم آینه فیض از نگاه پاک برد

به آرزوی تو هر روز آفتاب برآید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه