گنجور

 
امیر شاهی

تا ز شب بر مهت نقاب افتاد

سایه بالای آفتاب افتاد

در رخم تا بناز خنده زدی

نمکی بر دل کباب افتاد

مردم دیده را ز مژگانت

خار در جایگاه خواب افتاد

شیشه زان سر نهد بپای قدح

که حریف تنک شراب افتاد

در چمنها بنفشه بیتاب است

تا به زلف تو پیچ و تاب افتاد

گرد روی تو خط زنگاری

سبزه ای بر کنار آب افتاد

حاجت باده نیست شاهی را

که ز جام لبت خراب افتاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

شعله عزم او شهاب افتاد

قطره جود او سحاب افتاد

ذات صاحب چو بحر پاک آمد

گوهرش رشک در ناب افتاد

او چو پیش پدر شد از خجلی

[...]

شاهدی

بر گلت از عرق گلاب افتاد

چون خیال قدت در آب افتاد

شد پریشان چو زلف مشکینت

ابر بر روی آفتاب افتاد

بر خیالت چو خیمه زد دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه