تا ز شب بر مهت نقاب افتاد
سایه بالای آفتاب افتاد
در رخم تا بناز خنده زدی
نمکی بر دل کباب افتاد
مردم دیده را ز مژگانت
خار در جایگاه خواب افتاد
شیشه زان سر نهد بپای قدح
که حریف تنک شراب افتاد
در چمنها بنفشه بیتاب است
تا به زلف تو پیچ و تاب افتاد
گرد روی تو خط زنگاری
سبزه ای بر کنار آب افتاد
حاجت باده نیست شاهی را
که ز جام لبت خراب افتاد