سروی از باغ ارم سایه بر این خاک انداخت
که به تیغ مژه در هر جگری چاک انداخت
چند گاهی دلم از داغ بتان ایمن بود
باز عشق آمد و این شعله به خاشاک انداخت
عقلم از بادیه عشق تو بیمی میداد
همتم رخت در این راه خطرناک انداخت
همه از رشک خط و عارض رنگین تو بود
چمن اوراق گل و سبزه که بر خاک انداخت
شاهی آن سهم سعادت که نشان میدادند
ناوکی بود که آن غمزه بیباک انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پرتو شمع رخت عکس بر افلاک انداخت
قرص خورشید شد و سایه بر این خاک انداخت
برقی از شعشعه طلعت رخشان تو جست
شعله در خرمن مشتی خس و خاشاک انداخت
خوش بران رخش که عشقت فلک سرکش را
[...]
تا به تیغ ستم اندر دل من چاک انداخت
آه سوزنده من شعله در افلاک انداخت
هر خدنگی که بزد بر دل پر درد مرا
کشته سرو روان سایه براین چاک انداخت
مکشم از جگر خسته من پیکان را
[...]
چون صبا راه به خاک من غمناک انداخت
بوی گلبرگ کسی در کفن چاک انداخت
سر خون ریختن بیگنهی داشت مگر؟
که مرا کار به آن غمزه بیباک انداخت
هر گه آن شمع بتان، خنجر بیداد کشید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.