گنجور

 
میلی

چون صبا راه به خاک من غمناک انداخت

بوی گلبرگ کسی در کفن چاک انداخت

سر خون ریختن بیگنهی داشت مگر؟

که مرا کار به آن غمزه بی‌باک انداخت

هر گه آن شمع بتان، خنجر بیداد کشید

آتش تفرقه در جمع هوسناک انداخت

مژده باد ای دل آزرده که صیّادوشی

آمد و در سرم اندیشه فتراک انداخت

آه میلی سبب گرمی بی‌دردان شد

آتشی باز به مشت خس و خاشاک انداخت