ای که در بزم طرب جام دمادم میزنی
خون دل ناخورده چند از عاشقی دم میزنی؟
ضایع آن نازی که با اهل تنعم میکنی
حیف از آن تیری که بر دلهای بیغم میزنی
باز کن از خواب ناز آن نرگس رعنا که عمر
میرود چون دور گل، تا چشم بر هم میزنی
میگشایی طره و دلها به غارت میبری
مینمایی چهره و آتش به عالم میزنی
میکنی محروم از این در شاهی درمانده را
دست رد بر سینه یاران محرم میزنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم میزنی
کشته گردد عالمی تا چشم بر هم میزنی
نیست ممکن بیش ازین بیداد گر سنگیندلی
بر وفاداران خود سنگ جفا کم میزنی
دانه در دام بهر صید مرغی مینهی
[...]
از وصال خویش با من هر زمان دم می زنی
دم به دم بر آتشم آبی چو شبنم می زنی
چشم می پوشی و عالم را به عالم می زنی
می دهی صد وعده و فی الحال بر هم می زنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.