گنجور

 
شاهدی

خطت طعنه بر مشک و عنبرزده

قدت سرو را سایه بر سر زده

دو چشمت به مستی و غارت گری

به هر گوشه ملکی به هم بر زده

ز شوق دو لعل شکر بار تو

مگس را ببین دست بر سر زده

خجلت شده بدر بر مه هلال

به رویت چو لاف برابر زده

به شاهی معارض شده شاهدی

شده منفعل زو و بر در زده

ولیکن به اکسیر الفاظ پاک

سبق برده و سکه بر زر زده

 
 
 
امیر شاهی

زهی عشقت آتش بجان در زده

خطت کار خلقی بهم بر زده

چه ما را به سنگ جفا میزنی

قدح با حریفان دیگر زده؟

رخت نانوشته خط سبز خویش

[...]

یغمای جندقی

نه جز شمع در محفلش سر زده

نه جز حلقه کس حلقه بر در زده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه