گنجور

 
کمال خجندی

لب یار برهم چرا زد ز پسته

چه موجب شکستن ز مشتی شکسته

شکر پیش آن لب دروغیست شیرین

بیا به چندین گره بر نی قند بسته

بر آن آب عارض خط نازک او

ر غباریست بر خاطر ما نشسته

بچینم به مژگان همه خار راهش

کز آسیب پایم نگردند خسته

نسیم صبا باد دستش دو پاره

که زلفت دو تای تو گیرد دو دسته

نه مهریست بر بسته دل را بروبست

که چون لاله داغیست از سینه رسته

کمال ار به آتش برد چون سپندت

مگو با کس این سر مگر جسته جسته

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

لبت چشمه و خضر گردش نشسته

نبات است کز طرف کوثر برسته

تعالی الله آخر که دیده ست لعلی

میانش ز دردانه ها رسته رسته

از آن رسته ها گویی افتاد در شک

[...]

جلال عضد

زهی زلف تو نرخ سنبل شکسته

به زنجیر زلفت دل خسته بسته

دلم را ازین بیش مشکن که هرگز

نبوده ست بازار گرمم شکسته

بشد عاشق زار تا در رخت دید

[...]

امیر شاهی

زهی از خطت نرخ عنبر شکسته

قدت سرو را دست بر چوب بسته

غباریست خطت نشسته بر آن لب

بلی، خط یاقوت باشد نشسته

ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند

[...]

شاهدی

اگر از دهان تو زد لاف پسته

نرنجی که آید به خدمت شکسته

و گر دم زد از جعد زلفت بنفشه

بیارند پیش تواش دست بسته

به رقص ایم از شادمانی در آن دم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه