زهی از خطت نرخ عنبر شکسته
قدت سرو را دست بر چوب بسته
غباریست خطت نشسته بر آن لب
بلی، خط یاقوت باشد نشسته
ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند
کسانی که از خار گردند خسته
دلم بسته شد در شکنهای زلفت
از آنروی گشتم چنین دلشکسته
تو جایی که باشی، که باشند خوبان؟
ز خاشاک با گل نبندند دسته
در این باغ، روزی که نارسته بودم
چو لاله نبودم ز داغ تو رسته
دل شاهی از زلف خوبان هراسد
چو آهوی از دام صیاد جسته