تو ای بلبل گهی از نالة خود شاد کن ما را
اگر از ناله وامانی دمی فریاد کن ما را
فراغت هر سر مو را به بند صد هوس دارد
کجایی ای گرفتاری، بیا آزاد کن ما را
به یاد ما نمیگوییم خاطر رنجه کن دایم
فراموشت اگر کردیم گاهی یاد کن ما را
دل از کی مجاز افسرده شد بزم حقیقت کو
بس است ای عشق شاگردی، کنون استاد کن ما را
سبکروحی سر معراج دارد، ناتوانی هم
به بال تست پرواز ای نفس امداد کن ما را
به حرمان دل نهادن شوخی حسن طلب دارد
خرابیها بس است ای آرزو آباد کن ما را
سر آسودهای دارم من و فیّاض من یارب
نصیبِ زلفِ فتراکِ غم صیاد کن ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حس تنهایی، آرزوها و دردهای زندگی است. شاعر به مسیرة خود و تأثیرات آن بر روحش اشاره میکند. او به دنبال شادی و آرامش است اما در عوض با ناامیدی و فریب مواجه میشود. درونمایههای مختلفی چون عشق، رنج و همچنین زیباییهای زندگی و زمانه در این شعر به تصویر کشیده شده است. شاعر در نهایت به تضاد میان آرزوها و واقعیتهای زندگی میپردازد و نشان میدهد که هر چند سعی در رهایی دارد، اما همچنان در قید و بند مشکلات و ناامیدیهاست.
هوش مصنوعی: ای بلبل، گاهگاهی با نغمههای دلانگیزت ما را شاد کن؛ اگر در لحظهای نمیتوانی از نالهات فرار کنی، حداقل یک فریاد بزن و ما را به حال خود درآور.
هوش مصنوعی: هر مشکلی یا غمی که داریم، مانند بندهایی است که ما را اسیر کردهاند. در این میان، ما به دنبال آزادی و رهایی از این گرفتاریها هستیم و تمنا داریم که کسی بیاید و ما را نجات دهد.
هوش مصنوعی: ما به یاد تو نیستیم، پس نیازی نیست که همیشه خودت را دچار زحمت کنی. اگر به فراموشی سپردیم، گاهی هم به یاد ما باش.
هوش مصنوعی: دل برای چه افسرده شده وقتی که بزم حقیقت آنقدر فراوان است؟ ای عشق، ما را از شاگردی خارج کن و به ما آموزش ده.
هوش مصنوعی: روحی سبک و آزاد به عرش و عروج میرسد، اما این ناتوانی که داریم، به بال پرواز ما کمک کن ای نفس، تا ما نیز به اوج برسیم.
هوش مصنوعی: دل سپردن به ناکامی، شوخی محبت را میطلبد. دیگر خرابکاری بس است، ای آرزو! ما را آباد کن.
هوش مصنوعی: من در آرامش و آسودگی هستم و از تو، ای دادرس، میخواهم که بخشی از غم و اندوهی که بر دوشِ صیاد قرار دارد را به من عطا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خرابیم، از دل ای بیرحم گهگه یاد کن ما را
سگ کوی توییم، آخر به سنگی شاد کن ما را
دلم بار دگر لاف علامی میزند جایی
بیا ای غم به مرگ تو مبارکباد کن ما را
درت کعبه است و ما ارباب حاجت، رحمتی فرما
[...]
چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را
بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را
زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت
ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را
اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی
[...]
بیا ای قاصد از کویش، زغم آزاد کن مارا
پیامی گر نداری، از دروغی شاد کن مارا
همیگویی که آخر میدهم داد غریبان را
بیا اوّل شهید خنجر بیداد کن مارا
برو عهدی که با اغیار هم نو بستهای، بشکن
[...]
بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را
ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود
که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را
خمارم رهبر دشت فنا گردید ای ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.