چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم
روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم
من آن صیدم کز آهوی تو در دل تیرها دارم
گرم دولت بود، خود را به فتراک تو بر بندم
ز ضعف دل چو سویت میفرستم نامه، میخواهم
که روزی خویش را بر بال مرغ نامه بر بندم
ترا کز عشق سوزی نیست، سرو و گل تماشا کن
مرا باری نماند آن دل که بر یار دگر بندم
فدای تیغ جانان کن سر سودا زده، شاهی
که میخواهم که با او عهد و پیمانی ز سر بندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات احساسات عمیق عاشقانه خود را بیان میکند. او نمیتواند خود را در جمع جوانان محبوبش قرار دهد و به تنهایی در گوشهای از غم و اندوه نشسته است. شاعر خود را مانند صیدی میداند که به عشق معشوقش تیرهایی در دل دارد و اگر شرایط مناسب باشد، خود را در دام عشق او خواهد انداخت. او از ضعف دلش شکایت دارد و میخواهد نامهای برای محبوبش بفرستد تا امیدی برای آیندهاش داشته باشد. او تاکید میکند که عشقش به محبوبش چنان عمیق است که دیگر به معشوقی دیگر فکر نمیکند و حاضر است برای آنکه با محبوبش پیمانی ببندد، جان خود را فدای او کند.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم خود را در میان پیروان تو ثابت کنم، به گوشهای از درد و رنج خواهم رفت و خود را در آنجا محبوس میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند یک صید هستم که به خاطر عشق تو در دل تیرهای زیادی حس میکنم. زندگیام وابسته به خوبی و خوشبختی توست و خودم را به دام تو میاندازم.
هوش مصنوعی: چون از دلتنگی و اضطراب به سمت تو نامه مینویسم، آرزو دارم روزی این نامه را بر روی پرندهای بگذارم تا به دست تو برساند.
هوش مصنوعی: تو که از عشق سوزی نداری، به تماشای سرو و گل بپرداز. اما بدان که دیگر دلی برای بستن به یار جدید نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: فدای شمشیر محبوبم میشوم، کسی که میخواهم با او عهد و پیمان جدیدی ببندم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم
دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم
به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم
ره میخانه برگیرم در طامات بربندم
چو عریان مانم از هستی قباهای بقا دوزم
[...]
همه شب با دل خود نقش آن دلدار بربندم
مگر ممکن بود کاین دیده بیدار بربندم
جگر از عاشقی خون گشت و کن زینم نمی بایست
معاذالله کاین تهمت به زلف یار بربندم
مژه در چشم من شد خار و خواب از دیده رفت، اکنون
[...]
به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم
همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم
به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود
فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم
دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر
[...]
ز چاک سینه اشکم سر کند گر چشم تر بندم
چه عقل است این که بر دیوانه در ویرانه در بندم
نپنداری ندارد رشک بر هم مو به موی او
شود زلفش پریشان، دل چو بر موی کمر بندم
ببندد کاشکی بند نقابش، گو بمیرم من
[...]
خوش آن خلوت که چون آیی به روی غیر در بندم
تو بگشایی میان و من پی خدمت کمر بندم
نگاری کز رخش یک لحظه نتوانم نظر بندم
نمیدانم چه سان از کوی او رخت سفر بندم
چه طرفی زآشیان بستند مرغان تا درین گلشن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.