گنجور

 
قدسی مشهدی

ز چاک سینه اشکم سر کند گر چشم تر بندم

چه عقل است این که بر دیوانه در ویرانه در بندم

نپنداری ندارد رشک بر هم مو به موی او

شود زلفش پریشان، دل چو بر موی کمر بندم

ببندد کاشکی بند نقابش، گو بمیرم من

ز دستم چون نمی‌آید که خلقی را نظر بندم

چو دانم پر نخواهد زد به کویش گر ملک گردد

چرا مکتوب خود بر بال مرغ نامه‌بر بندم؟

نیفتد کاش دست کشتگان از کار، تا من هم

به دست خویشتن شاید به فتراک تو سر بندم

نمی‌خواهد مدد، پیکان زهرآلوده نازش

پی لذت چرا الماس بر زخم جگر بندم؟

ز فیض ابر چشمم بشکند بازار طوبی را

توجه فی‌المثل گر بر نهال بی‌ثمر بندم

من و سرو قدیم خویشتن قدسی، نیم مرغی

که هر روز آشیان تازه بر شاخ دگر بندم

 
 
 
انوری

بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم

دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم

به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم

ره میخانه برگیرم در طامات بربندم

چو عریان مانم از هستی قباهای بقا دوزم

[...]

امیرخسرو دهلوی

همه شب با دل خود نقش آن دلدار بربندم

مگر ممکن بود کاین دیده بیدار بربندم

جگر از عاشقی خون گشت و کن زینم نمی بایست

معاذالله کاین تهمت به زلف یار بربندم

مژه در چشم من شد خار و خواب از دیده رفت، اکنون

[...]

امیر شاهی

چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم

روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم

من آن صیدم کز آهوی تو در دل تیرها دارم

گرم دولت بود، خود را به فتراک تو بر بندم

ز ضعف دل چو سویت می‌فرستم نامه، می‌خواهم

[...]

شاهدی

به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم

همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم

به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود

فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم

دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر

[...]

طبیب اصفهانی

خوش آن خلوت که چون آیی به روی غیر در بندم

تو بگشایی میان و من پی خدمت کمر بندم

نگاری کز رخش یک لحظه نتوانم نظر بندم

نمی‌دانم چه سان از کوی او رخت سفر بندم

چه طرفی زآشیان بستند مرغان تا درین گلشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه