غم روی تو دارد دل، همین بس
نخواهد کرد از فکر چنین بس
دل و جان و خرد بردی و اکنون
سری مانده است ما را بر زمین بس
اگر بیند ترا با زلف پرچین
کند صورتگری نقاش چین بس
سگ کوی خودم خواندی، عفاالله
اگر من آدمی باشم، همین بس
دلی کز دولت وصل است مغرور
چو هجرانش بلایی در کمین بس
برای جیب گل، از گرد راهش
صبا را شمهای در آستین بس
تو با گل جام گیر و شاد بنشین
که شاهی را غم آن نازنین بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کمال تو تو میدانی یقین بس
که هستی اوّلین و آخرین بس
مرا درد تو در جان حزین بس
ز درمانهای دل ما را همین بس
به رضوان را بگو جنت ببندد
سر کوی توام خلد برین بس
پری را گو که با ما ناز مفروش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.