گنجور

 
شاهدی

مرا درد تو در جان حزین بس

ز درمانهای دل ما را همین بس

به رضوان را بگو جنت ببندد

سر کوی توام خلد برین بس

پری را گو که با ما ناز مفروش

جهان را ناز این یک نازنین بس

بده آهوی چین را سیر صحرا

ز چین زلف او بویی چنین بس

ز بهر روشنائی شب و روز

رخش خورشید و ماهش آن جبین بس

مرو ای شاهدی دیگر به گلشن

خطش ریحان و رویش یاسمین بس

 
 
 
امیر شاهی

غم روی تو دارد دل، همین بس

نخواهد کرد از فکر چنین بس

دل و جان و خرد بردی و اکنون

سری مانده است ما را بر زمین بس

اگر بیند ترا با زلف پرچین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه