گنجور

 
صائب تبریزی

ریخت دندانهاو در فکر لب نانی هنوز

مهره بازیچه گردون گردانی هنوز

شد بنا گوشت سفید و ظلمت غفلت بجاست

صبح روشن گشت و در خواب پریشانی هنوز

شاهراه کشور مرگ است هر موی سفید

ره نمایان گشت ودر رفتن گرانجانی هنوز

شد بلند، آوازه طبل رحیل کاروان

از پریشان خاطری در فکر سامانی هنوز

قامت خم گشته چوگان است گوی مرگ را

تو همان سرگرم بازی همچوطفلانی هنوز

گرچه پیری در سر دست تو گیرایی نهشت

با هزاران آرزو دست و گریبانی هنوز

شد طناب عمر سست و خیمه بیرون زد حواس

در سرانجام عمارت سخت بنیانی هنوز

در چنین وقتی که می باید به خود پرداختن

واله خال و خط رخسار خوبانی هنوز

در چنین وقتی که صائب ساده لوحیهاست باب

تو ز کوته بینشی در جمع دیوانی هنوز

 
 
 
جلال عضد

باز می ناید دل ما از پریشانی هنوز

می نهد پیش بتان بر خاک پیشانی هنوز

در وفا و عهد و پیمان تو می آرم به سر

عهد و عمر و تو همان بدعهد و پیمانی هنوز

رو بپوش از هر نظر بر حسن خود، خواری مکن

[...]

امیر شاهی

عید شد، ما را دل دیوانه زندانی هنوز

گل شکفت از گریه، چشمم ابر نیسانی هنوز

سبزه تر خاست زان لب‌ها و من رفتم ز هوش

ناچشیده جرعه‌ای زان راح ریحانی هنوز

گر بدانی سوز من، رحم آیدت بر روز من

[...]

هلالی جغتایی

عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز

وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمیدانی هنوز

یک نظر دیدیم دیدارت وزان عمری گذشت

دیدها بر هم نمی آید ز حیرانی هنوز

چیست چندین التفات آشکارا با رقیب؟

[...]

وحشی بافقی

هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز

وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز

سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان

جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز

ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه