گنجور

 
وحشی بافقی

هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز

وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز

سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان

جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز

ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن

خوب می‌گویی ولی او را نمی‌دانی هنوز

گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا

در رخش پیداست آثار پشیمانی هنوز

وحشی از طرز سخن بگذر که اینجا عام نیست

طرز خاص نکته پردازان کاشانی هنوز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جلال عضد

باز می ناید دل ما از پریشانی هنوز

می نهد پیش بتان بر خاک پیشانی هنوز

در وفا و عهد و پیمان تو می آرم به سر

عهد و عمر و تو همان بدعهد و پیمانی هنوز

رو بپوش از هر نظر بر حسن خود، خواری مکن

[...]

امیر شاهی

عید شد، ما را دل دیوانه زندانی هنوز

گل شکفت از گریه، چشمم ابر نیسانی هنوز

سبزه تر خاست زان لب‌ها و من رفتم ز هوش

ناچشیده جرعه‌ای زان راح ریحانی هنوز

گر بدانی سوز من، رحم آیدت بر روز من

[...]

هلالی جغتایی

عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز

وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمیدانی هنوز

یک نظر دیدیم دیدارت وزان عمری گذشت

دیدها بر هم نمی آید ز حیرانی هنوز

چیست چندین التفات آشکارا با رقیب؟

[...]

صائب تبریزی

ریخت دندانهاو در فکر لب نانی هنوز

مهره بازیچه گردون گردانی هنوز

شد بنا گوشت سفید و ظلمت غفلت بجاست

صبح روشن گشت و در خواب پریشانی هنوز

شاهراه کشور مرگ است هر موی سفید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه