بود که گریه بشوید خط گناه مرا
سفید روی کند نامه سیاه مرا
اگرچه خرمن عقلم بسوخت در ره عشق
خوشم که برق کرم پاک کرده راه مرا
خیال روی تو بست آنقدر بچشمم نقش
که لوح صورت چین کرد قبله گاه مرا
گهی که خرمن گل خوشه چین عارض تست
چه رنگ باشد ازو چهره چو کاه مرا
حذر نکر رقیب زابر گریه من
مگر به چشم نیاورد دود آه مرا
گناه اهلی از آن شد که دوست عفو کند
مگر شفیع کند اشک عذر خواه مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوقش است. شاعر میگوید که اگر اشکهایم بتوانند گناهانم را بشویند و قلب سیاه مرا سفید کنند، خوشحال میشود. او میگوید که حتی اگر عقلش در راه عشق بسوزد، از این موضوع ناراحت نیست و این احساسات را با ارزش میداند. شاعر به یاد چهرهٔ معشوقش است که آنقدر در خیال او نقش بسته که مانند قبلهای برایش شده. او همچنین به وضعیت خود اشاره میکند که با دیدن معشوقش، مانند خرمن گل در برابر زیباییاش میماند. در نهایت، او امید دارد که اشکهایش بتوانند در درخواست عفو از دوست موثر باشند.
هوش مصنوعی: در ایامی گریهای بر من نازل شد که آثار گناهانم را پاک کند و نامه سیاه و پر از خطای من را سفیدی بخشد.
هوش مصنوعی: اگرچه دانش و اندیشهام در مسیر عشق نابود شده، اما خوشحالم که وجود نیکو و محبتآمیز، راه روشنی برای من فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: تصویر چهرهات به قدری در چشمانم نقش بسته که چون لوحی از صورت، مسیری را برای من تعیین کرده است که به سوی تو میروم.
هوش مصنوعی: گاهی که خوشههای گل، زیبایی صورت تو را برداشت میکنند، رنگ چهرهام چون کاه خواهد بود.
هوش مصنوعی: مبادا رقیب از گریهام مراقبت نکند، مگر اینکه در چشمانش دود ناشی از آه من را ببیند.
هوش مصنوعی: اهل گناه به خاطر بخشش دوست، به گناه خود ادامه میدهند، مگر اینکه اشکهای پشیمانی من، واسطهای برای عذرخواهی شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بکشت غمزهٔ آن شوخ، بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
[...]
بسوخت آتش عشق تو بیگناه مرا
بدوخت ناوک چشمت به یک نگاه مرا
به شمع نسبت بالای دلکشت کردم
روا بود که بسوزی بدین گناه مرا
فتاده بر سر راه تو روی از آن مالم
[...]
اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا
فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا
چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت
برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا
گواه سوز درون اشک و چهره زرد است
[...]
بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا
هنوز آن غرورست کج کلاه مرا
هزار پاره ی الماس از گلم سر زد
اثر هنوز نه پیداست برق آه مرا
که برفشاند قبا بر من جراحت ناک
[...]
شهید عشق تو بیند چو دود آه مرا
در آفتاب قیامت شود پناه مرا
ازو اگر نکنم شکوه، منفعل گردم
که باز میرود آزرده بیگناه مرا
مرا مگو که نیفتادهای هنوز از پا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.