چو حق خواجه را آن سعادت بداد
که بر اسب دولت سواری کند
بجود آب روزی هر بی نوا
بباران ادرار جاری کند
بآب سخا آن کند با فقیر
که با خاک ابر بهاری کند
بماء کرم سایل خویش را
چو گل در چمن چهره ناری کند
کسی را که حق داد بر خلق دست
نشاید که جز حق گزاری کند
بعدل ار تو یاری کنی خلق را
بفضل ایزدت نیز یاری کند
ز مظلوم شب خیز غافل مباش
که او در سحرگاه زاری کند
بسا روز دولت چو روشن چراغ
که ظلم شب آساش تاری کند
تو محتاج سرگشته را دست گیر
که تا دولتت پایداری کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر بخت یکباره یاری کند
برو طبع من کامگاری کند
چو خرسند بد خوب کاری کند
چو خشم آیدش بردباری کند
کزین زردپوشم بیاری کند
بمن بر کنون بخت زاری کند
همی در جهان شهریاری کند
به مردم بر از کینه خواری کند
تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.