در باغ دهر چون گل گر سر به سر جمالی
در روز زندگانی گر جمله مه چو سالی
با لطف طبع اگرچه در قلب روح روحی
با حسن روی اگرچه بر روی حسن خالی
این نکته نیست دعوی نزدیک اهل معنی
کز من چو دور ماندی ریحان بی سفالی
گرچه به شه نشانی، لشکرشکن چو سامی
ورچه به پهلوانی رستم هنر چو زالی
بی جان حسن معنی صورت به کار ناید
گر تو جمال یوسف یا یوسف جمالی
تا بدر تام گردی از آفتاب دانش
هر روز {نور} می گیر اکنون که چون هلالی
روحست علم و در تن جان قالبست او را
کس را مباد نفسی از روح علم خالی
چون خانهٔ نهادت زین دانه خالی آمد
کر جامه شعرپوشی چون کاه در جوالی
از علمهای قالی اصلاح حال می کن
تا رمزهای حالی دانی ز نقش قالی
تا می زند طبیعت بر چنگ لهو ناخن
زاستاد همچو بربط محتاج گوشمالی
تو ذرهٔ حقیری واز آفتاب عرفان
گر تو شرف پذیری خورشید بی زوالی
می جوی تا نمانی بی حاصل از مکارم
می کوش تا نباشی بی بهره از معالی
با اهل جهل منشین کآن پایه یی است نازل
با اهل علم بنشین کین مجلسی است عالی
خوش گوی باش با خلق از هر دری که گویی
خارج منال چون نی از هر دمی که نالی
محبوب مردم آمد عاقل بنرم گویی
شایستهٔ شکر شد طوطی بخوش مقالی
فارغ مباش یکدم از بندگی ایزد
اکنون که چون من آزاد از بند جاه و مالی
فردا که دل ز غصه دنیا خراب گردد
اندوه دین نیارد گشتن در آن حوالی
مال و عیال اینجا بی شک وبال مردند
شاذ آنک بگذراند عمری ببی وبالی
از بهر مال قارون چون گنج در زمین شد
بر چرخ چارم آمد عیسی ز بی عیالی
هر باطلی که کردی از بهر آن بمحشر
می دان یقین که از حق در معرض سؤالی
از بحر خاطر خود چندین در نصیحت
بر تو نثار کردم از نظم این لآلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شوریده کرد ما را عشق پری جمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی
با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی
[...]
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
[...]
اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی
پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی
از بهر دوست خواهم هم جان و هم جهان را
چون دیگران نباشم در بند جاه و مالی
ای اشتیاق جانم بگذار تا بخسبم
[...]
ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی
بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی
چون ماه عید جویم هر شب تو را، ولیکن
ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی
ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد
[...]
با آنکه بی نصیبم از مال و جاه دنیا
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
بر هیچکس دلم را حسرت نبود هرگز
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.