سحرگاهان که باد از سوی گل عنبرفشان آید
چو گل جامه درم کانم ز گل بوی نشان آید
نگارا، دیده در ره مانده ام وین آرزو در دل
که یارب، نازنین یاری چو تو بر من چسبان آید
حذر کن از دم سرد گرفتاران، مباد آن دم
کزینسان، تندبادی بر چنان سرو روان آید
غمت هر شب رسد در کشتنم، وانگه امان یابم
که از بهر شفاعت را خیانت در میان آید
بدینسان چون زید عاشق که از بهر خراش آن
زبان خنجر شود در دل چو نامت بر زبان آید
مکش چندین مسلمان را که جانی مانده در قالب
نه آن مرغی ست جان کو باز سوی آشیان آید
به رسم بندگی بپذیر، خسرو را، چه کم گردد؟
به سلک بندگانت گر غلامی رایگان آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساساتی عمیق و عاشقانه سخن میگوید. او در سحرگاهی که بوی گل عنبر را استشمام میکند، به یاد یار نازنینش میافتد و آرزو میکند که یار کنار او باشد. شاعر از خطرات ناشی از غم و دوری میگوید و به یاد میآورد که عشق همچون خنجر در دل او درد میکند. او همچنین به ناتوانی انسانها در مقابل تقدیر و غم زندگی اشاره میکند و در پایان از مقام بندگی و عشق به خسرو سخن میگوید، تأکید بر این دارد که هیچ چیز از مقام بندگی کم نمیکند.
هوش مصنوعی: در صبح زود که باد معطر از سمت گلها میوزد، وقتی گلها را در بر میگیرم، بوی خوشی از آنها احساس میکنم.
هوش مصنوعی: عزیزم، من در انتظار تو هستم و آرزو دارم که کسی با زیبایی تو در کنارم باشد.
هوش مصنوعی: از صحبتهای بیاحساس و سرد افرادی که در سختیاند دوری کن، که ممکن است در همان لحظه، طوفانی بر سر کسی که مانند سرو با وقار است، بیفتد.
هوش مصنوعی: غم تو هر شب در دل من مانند مرگ خانه میکند و سپس من در مییابم که در دلخواهی شفاعت، خیانتی در میان میآید.
هوش مصنوعی: به همین ترتیب، مانند زید عاشقی که به خاطر عشقش احساس درد و رنج میکند، وقتی نام تو بر زبان میآید، قلبش به سختی میتپد و مانند زخمکاری میشود.
هوش مصنوعی: انسانهای مؤمن و پاک را نکش، زیرا که زندگی و روحی در آنها باقی مانده است. این مردمان همانند پرندهای هستند که پس از مدتی دوری، به سوی آشیانهاش بازمیگردد.
هوش مصنوعی: به خاطر ادب و احترام، پادشاه را بپذیر، چه چیزی از ارزش تو کم میشود؟ اگر یکی از بندگانت به صورت رایگان به خدمت تو درآید، چه اشکالی دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
[...]
سحرگه سوی ما بویی اگر زآن دلستان آید
چو صحت سوی بیماران و سوی مرده جان آید
بسا عاشق که او خود را بسوزد همچو پروانه
گر آن سلطان مه رویان چو شمع اندر میان آید
از آن حسرت که بی رویش نباید دید گلها را
[...]
گر از پیراهنت بویی به طرف گلستان آید
زند گل جامه بر خود چاک و بلبل در فغان آید
بر آن اندام نازک چون پسندم بار پیراهن
که بر وی سایه گلبرگ هم دانم گران آید
به حلق تشنه آب زندگی دانی چه خوش باشد
[...]
لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید
مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید
بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک
مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید
رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک
[...]
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید
مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم
چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید
از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.