گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

... و زین جا سوی زابلستان شود

بر آیین خسرو پرستان شود

چو نوذر بر سام نیرم رسید ...

... منوچهر فرمود تا برنشست

مر آن پاک دل گرد خسرو پرست

سوی تخت و ایوان نهادند روی ...

... همان آفریننده بگماشتش

بپرورد او را چو سرو بلند

مرا خوار بد مرغ را ارجمند ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴

 

... زبر دست با گنج و گسترده کام

به بالا به کردار آزاده سرو

به رخ چون بهار و به رفتن تذرو ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۵

 

... همی نام یزدان بر او بر بخواند

یکی سرو دید از برش گرد ماه

نهاده ز عنبر به سر بر کلاه ...

... چنین داد مهراب پاسخ بدوی

که ای سرو سیمین بر ماه روی

به گیتی در از پهلوانان گرد ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶

 

... میان بتان در چو روشن نگین

به بالای تو بر چمن سرو نیست

چو رخسار تو تابش پرو نیست ...

... نیاید ز فرمان تو جز بهی

یکی گفت ز ایشان که ای سرو بن

نگر تا نداند کسی این سخن ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۷

 

... سپهبد بپرسید ازیشان سخن

ز بالا و دیدار آن سرو بن

ز گفتار و دیدار و رای و خرد ...

... سه دیگر چو رودابه ماه روی

یکی سرو سیمست با رنگ و بوی

ز سر تا به پایش گلست وسمن

به سرو سهی بر سهیل یمن

از آن گنبد سیم سر بر زمین ...

... پرستنده گفتا چو فرمان دهی

گذاریم تا کاخ سرو سهی

ز فرخنده رای جهان پهلوان ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۸

 

... چو با ماه جای سخن یافتند

که مردیست برسان سرو سهی

همش زیب و هم فر شاهنشهی ...

... بفرمای تا بر چه گردیم باز

چنین گفت با بندگان سرو بن

که دیگر شدستی به رای و سخن ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹

 

... برآمد سیه چشم گلرخ به بام

چو سرو سهی بر سرش ماه تام

چو از دور دستان سام سوار ...

... پیاده بدین سان ز پرده سرای

برنجیدت این خسروانی دو پای

سپهبد کزان گونه آوا شنید ...

... سر شعر گلنار بگشاد زود

کمندی گشاد او ز سرو بلند

کس از مشک زان سان نپیچد کمند ...

... سپهبد چنین گفت با ماه روی

که ای سرو سیمین بر و رنگ بوی

منوچهر اگر بشنود داستان ...

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۲

 

میان سپهدار و آن سرو بن

زنی بود گوینده شیرین سخن

پیام آوریدی سوی پهلوان

هم از پهلوان سوی سرو روان

سپهدار دستان مر او را بخواند ...

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۳

 

... وزین بندگان سپهبدپرست

ازین تاج و این خسروانی نشست

وزین چهره و سرو بالای ما

وزین نام و این دانش و رای ما ...

... سپهبد به گفتار من بنگرد

فرو برد سرو سهی داد خم

به نرگس گل سرخ را داد نم ...

... که چندین بد اندیشه باید گرفت

فریدون به سرو یمن گشت شاه

جهانجوی دستان همین دید راه ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

... چنان ماه بیند به کابلستان

چو سرو سهی بر سرش گلستان

چو دیوانه گردد نباشد شگفت ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷

 

... سه بت روی با او به یک جا بدند

سمن پیکر و سرو بالا بدند

گرفته یکی جام هر یک به دست ...

... زنی دید با رای و روشن روان

به رخ چون بهار و به بالا چو سرو

میانش چو غرو و به رفتن تذرو ...

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۰

 

... ازین تیزهش راه بین بخردی

که از ده و دو تای سرو سهی

که رستست شاداب با فرهی ...

... نه بردارد او هیچ ازان کار سر

دگر گفت کان برکشیده دو سرو

ز دریای با موج برسان غرو ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱

 

... کنون از نیام این سخن برکشیم

دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم

ز برج بره تا ترازو جهان ...

... پر از تیرگی و سیاهی شود

دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند

کزو نیمه شادب و نیمی نژند ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵

 

بسی برنیامد برین روزگار

که آزاده سرو اندر آمد به بار

بهار دل افروز پژمرده شد ...

... یکایک بدستان رسید آگهی

که پژمرده شد برگ سرو سهی

به بالین رودابه شد زال زر ...

... به چشم هژبر اندرون نم چراست

کزین سرو سیمین بر ماه روی

یکی نره شیر آید و نامجوی ...

... به خشم اندرون شیر جنگی بود

به بالای سرو و به نیروی پیل

به آورد خشت افگند بر دو میل ...

... ز دل بیم و اندیشه را پست کن

بکافد تهیگاه سرو سهی

نباشد مر او را ز درد آگهی ...

... به پیش جهاندار باید شدن

که او دادت این خسروانی درخت

که هر روز نو بشکفاندش بخت ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶

 

... ز می خفته و هش ازو رفته بود

چو از خواب بیدار شد سرو بن

به سیندخت بگشاد لب بر سخن ...

... به سان سپهری برافراختند

بخندید از آن بچه سرو سهی

بدید اندرو فر شاهنشهی ...

... چو رستم بپیمود بالای هشت

بسان یکی سرو آزاد گشت

چنان شد که رخشان ستاره شود ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷

 

... بخوردند باده به آوای رود

همی گفت هر یک به نوبت سرود

به یک گوشه تخت دستان نشست ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۲

 

... میان را ببستی به کین آوری

بایران نکردی مگر سروری

کنون هرچه مانیده بود از نیا ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۲

 

... پیام یلان پیش ایشان براند

ازان پس چنین گفت کای سروران

پلنگان جنگی و نام آوران ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۱

 

... نتابد همی خنجر کابلی

کنون گشت رستم چو سرو سهی

بزیبد برو بر کلاه مهی ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳

 

... هم ایدر من این لشکر آراستم

بسی سروری و مهی خواستم

پراگنده شد رای بی تخت شاه ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷۲۴
sunny dark_mode