گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم

 

... شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند

به گفتار خوب و خرد کار بند ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۸ - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب

 

... توانم مگر پایه ای ساختن

بر شاخ آن سرو سایه فکن

کز این نامور نامه شهریار ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور

 

... چنان نامور گم شد از انجمن

چو در باغ سرو سهی از چمن

نه ز او زنده بینم نه مرده نشان ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱

 

... همی تافت زو فر شاهنشهی

چو ماه دو هفته ز سرو سهی

دد و دام و هر جانور کش بدید ...

... که تخت مهی را جز او شاه بود

یکایک بیامد خجسته سروش

به سان پری پلنگینه پوش ...

... پیام آمد از داور کردگار

درود آوریدش خجسته سروش

کز این بیش مخروش و باز آر هوش ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳

 

... دو مهتر یکی کهتر اندر میان

به بالای سرو و به فر کیان

کمر بستن و رفتن شاهوار ...

... شه پر منش را خوش آمد سخن

که آن سرو سیمین برافگند بن

جهان از شب تیره چون پر زاغ ...

... کمر جوید و تاج و تخت و کلاه

به بالا شود چون یکی سرو برز

به گردن برآرد ز پولاد گرز ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴

 

... جهان را یکی دیگر آمد نهاد

ببالید برسان سرو سهی

همی تافت زو فر شاهنشهی ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰

 

... بریزد کند در یکی آبدن

مگر کاو سرو تن بشوید به خون

شود فال اخترشناسان نگون ...

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱

 

... نشسته به آرام در پیشگاه

چو سرو بلند از برش گرد ماه

ز یک دست سرو سهی شهرناز

به دست دگر ماه روی ار نواز ...

... ازان سه یکی کهتر اندر میان

به بالای سرو و به چهر کیان

به سالست کهتر فزونیش بیش ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲

 

... بزد بر سرش ترگ بشکست خرد

بیامد سروش خجسته دمان

مزن گفت کاو را نیامد زمان ...

... همی خواست کارد سرش را نگون

بیامد هم آنگه خجسته سروش

به خوبی یکی راز گفتش به گوش ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱

 

... بیاراست گیتی بسان بهشت

به جای گیا سرو گلبن بکشت

از آمل گذر سوی تمیشه کرد ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲

 

... به بخت جهاندار هر سه پسر

سه خسرو نژاد از در تاج زر

به بالا چو سرو و به رخ چون بهار

به هر چیز ماننده شهریار ...

... سه خواهر ز یک مادر و یک پدر

پری چهره و پاک و خسرو گهر

به خوبی سزای سه فرزند من ...

... که این را ندانند ازان اندکی

چو بشنید جندل ز خسرو سخن

یکی رای پاکیزه افگند بن ...

... خردمند و روشن دل و پاک تن

بیامد بر سرو شاه یمن

نشان یافت جندل مر اورا درست

سه دختر چنان چون فریدون بجست

خرامان بیامد به نزدیک سرو

چنان چون به پیش گل اندر تذرو ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۳

 

... چنین گفت کاین شهریار یمن

سر انجمن سرو سایه فکن

چو ناسفته گوهر سه دخترش بود

نبودش پسر دختر افسرش بود

سروش ار بیابد چو ایشان عروس

دهد پیش هر یک مگر خاک بوس ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴

 

... همه نامداران خورشیدچهر

چو از آمدنشان شد آگاه سرو

بیاراست لشکر چو پر تذرو ...

... چو دختر بود روشن اخترش نیست

به پیش همه موبدان سرو گفت

که زیبا بود ماه را شاه جفت ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶

 

... ز نیکی زیان کرده گویی پسند

منش پست و بالا چو سرو بلند

کنون بشنو ازمن یکی داستان ...

... همه دیده و دل پر از شاه دید

به بالای سرو و چو خورشید روی

چو کافور گرد گل سرخ موی ...

... مرا پیشتر قیرگون بود موی

چو سرو سهی قد و چون ماه روی

سپهری که پشت مرا کرد کوز ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۰

 

... گرفت آن گران کرسی زر به دست

بزد بر سر خسرو تاجدار

از او خواست ایرج به جان زینهار ...

... همی کرد چاک آن کیانی برش

فرود آمد از پای سرو سهی

گسست آن کمرگاه شاهنشهی ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱

 

... که دیدن دگرگونه بودش امید

چو خسرو بران گونه آمد ز راه

چنین بازگشت از پذیره سپاه ...

... سر شاه را نزدر تاج دید

همان حوض شاهان و سرو سهی

درخت گلفشان و بید و بهی ...

... فکند آتش اندر سرای نشست

گلستانش برکند و سروان بسوخت

به یکبارگی چشم شادی بدوخت ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳

 

... نشست از بر تخت پیروزه شاه

چو سرو سهی بر سرش گرد ماه

ابا تاج و با طوق و باگوشوار ...

... چو شیروی شیراوژن رهنمای

چو سام نریمان و سرو یمن

به پیش سپاه اندرون رای زن ...

... تو گفتی مگر زنده شد جمشید

منوچهر چون زاد سرو بلند

به کردار طهمورث دیوبند ...

... به پیش اندرون قارن رزم زن

به دست چپش سرو شاه یمن

چو شاه یمن سرو دستورشان

چو پیروز گرشاسپ گنجورشان ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴

 

... رده بر کشیده ز هر سو سپاه

منوچهر با سرو در قلب گاه

همی تافت چون مه میان گروه ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۵

 

... به پیش سپه قارن رزم زن

ابا رای زن سرو شاه یمن

خروشی برآمد ز پیش سپاه ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

... بر آن کوه بر روزگاری گذشت

یکی مرد شد چون یکی زاد سرو

برش کوه سیمین میانش چو غرو ...

... فرود آمد از کوه و بالای خواست

همان جامه خسرو آرای خواست

سپه یک سره پیش سام آمدند ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷۲۴
sunny dark_mode