... چنانکه گفت زبان دادو شاد کرد مرا

به دستبوس سپهدار خسرو ایران

معین دولت و دین یوسف بن ناصردین ...

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری بار کن بگذار هین ...

... بس شگفتی نیست گر چون آبگینه بترکد

هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغضست و کین

زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه ...

... دیده پیوسته در سرای پدر

ز ایران را و شاعران برخوان

چشم او پر زمال ونعمت خویش ...

... در پیش خواجه گفت باید سخن

دستور زاده شاه ایران زمین

حجاج تاج خواجگان بوالحسن ...

... هستند ز نیم روز تا شب

درخدمت او مهتران ایران

و او نیز به خدمت همی شتابد ...

... بر ستانندگان مال منن

گر دلش ز ایران بدانندی

باژگونه بر او نهندی من

زایران را مثل نماز برد

چون شمن در بهار پیش وثن ...

... نگاه کن که امیر جلیل تا بنشست

به جای شار به فرمان خسرو ایران

یکی از آنان کردن زراه راست بتافت ...

به فرخی و به شادی و شاهی ایران شاه

به مهرگانی بنشست بامداد پگاه ...

... که کنددست بزرگان ز بزرگی کوتاه

بکندهر چه شه ایران در خواهد ازو

هر چه دشوارترای شاه تو از میر بخواه ...

... میر آزاده سیر یوسف بن ناصر دین

پشت اسلام و هم از پشت پدر ایران شاه

آنکه هر مهتر از طاعت او دارد قدر ...

... زمانه گویی ازین نوبنفشه ای که نشاند

نهال داشت ز باغ وزیر ایران شاه

جلیل صاحب ابو القاسم آنکه خامه اوست ...

... نگاه کن که نیایی شبیهش از اشباه

همه بزرگان کاندر زمین ایرانند

به آستانه او بر زمین نهاده جباه ...

... تهی نیست از بخشش او سرایی

چو از لشکر شاه ایران حصاری

سخاوت میان بخیلی و دستش ...

... خدمت خدمتگران همی بشماری

نامزد ز ایران کنی گه کشتن

گر به مثل گلبنی به باغ بکاری ...

... با پیل همان کردکه با کرگ ز خواری

سالار سپاه ملک ایران محمود

یوسف پسر ناصر دین آن شه کاری ...