گنجور

 
فرخی سیستانی

زمانه رغم مرا ای به رخ ستیزه ماه

خطی کشید بر آن عارض سپید سیاه

گمانش آن که تبه کرد جای بوسه من

ز غالیه نشود جایگاه بوسه تباه

شیی به گرد مه اندر کشید و آگه نیست

که از میان شب تیره خوب تابد ماه

خسوف داد مه روشن ترا و چه گفت

که من نگه نکنم سوی او معاذ الله

کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت

چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه

سمنستان ترا پر بنفشه کردو رواست

بنفشه کشت و گلی خوشتر از نبفشه مخواه

زمانه گویی ازین نوبنفشه ای که نشاند

نهال داشت ز باغ وزیر ایران شاه

جلیل صاحب ابو القاسم آنکه خامه اوست

بهم کننده گنج امیر رو پشت سپاه

نشان مهتری آن قوم رابودکه بود

به سجده کردن او سوده گشته روی و جباه

کهان به جودش پشت دوتاه راست کنند

مهان به خدمت او پشتها کنند دوتاه

دریست خدمت او خلق را بزرگ و شریف

که جز بزرگ و شریف اندر او نیابد راه

کهیست همت او را بلند وسایه بزرگ

کز و نگاه کنی مه نماید اندر چاه

شبیست هیبت او را سیاه روی و دراز

که روز عمر عدو زو سیه شدو کوتاه

اگر ز هیبت او آتشی کنند از تف

ستارگان بگدازند چون درم درگاه

وگرزعادت او صورتی کنند از حسن

سپهر برسر او سازد از ستاره کلاه

زدوستی که مرا او راست عفو ساده شود

چو کهتری بر او معترف شود به گناه

شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن

صبور گردد و آهسته گاه بادافراه

زمین اگر ز کف راد او گرفتی آب

نبات زرین رستی ازو به جای گیاه

اگر زطبعش بودی هوا نگشتی زابر

چو روی آینه کرده اندر آینه آه

ادب عزیز ازو گشت ورنه پشت ادب

شکسته بودو رخ لاله گونش گشته چو کاه

ایا گرفته مروت ز خاندان تو نام

ایا فزوده وزارت ز روزگار تو جاه

بزرگ بود همیشه وزارت و به تو باز

بزرگتر شد یارب تو بر فزای و مکاه

خجسته طلعتی و شاه را خجسته وزیر

بزرگ همتی وجود را بزرگ پناه

امید زایر تورنجه گشت و خیره بماند

ز بسکه کردبه دریای بخشش تو شناه

مگر سخاوت تو روز روشنست که کس

نماند ناشده اندر جهان ازو آگاه

سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار

دل تو لشکر او را فراخ لشکر گاه

کسی که پنج سخن زان تو سؤال کند

جواب یابد پیوسته پنج را پنجاه

نگاه داشته باشد همیشه از همه بد

کسی که داشته باشد محبت تو نگاه

به نامت ار بنگارند روبهی بر خاک

چو صید خواهی ازو، شیر گیرد آن روباه

همیشه تا چو هوا سرد گشت و باغ دژم

کنند گرم و دل افروز خانه و خرگاه

همیشه تا که تواند شناخت چشم درست

نماز خفتن بیگه ز بامداد پگاه

به هر مرادی فرمانبر تو باد فلک

به هر هوایی یاریگر تو باد اله

موافقان تو با ناز و نوش و ناله چنگ

مخالفان توبا ویل و وای و ناله و آه