اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۳۵ - العبودیة
... دین و دل و دنیا چو فدای تو کنند
پای ملخ مور سلیمان باشد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۵
... حال من و تو قصه آن مورچه ای ست
کاو پای ملخ نزد سلیمان آورد
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - وقال ایضاًفی مدح الاتابک الاعظم مظفّرالدّنیاوالدّین ابی بکر بن سعد زنگی طاب مثواه و یصف الفلک
... ای ز انعام تو زنده جان ارباب هنر
بنده چون مورست و او را دسترس پای ملخ
تو سلیمانی به لطف خویش بپذیر این قدر ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه
... بلطف آیت کبری بکشف آن اسرار
بپر دلی که چو مور و ملخ سپاهی را
سه روز داد بیک تار عنکبوت حصار ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستان زغنِ ماهیخوار با ماهی
زیرک گفت آورده اند که زغنی بود چند روز بگذشت تا از مور و ملخ و هوام و حشرات که طعمه او بود هیچ نیافت که بدان سد جوعی کردی و لوعت نایره گرسنگی را تسکینی دادی یک روز بطلب روزی برخاست و بکنار جویباری چون متصیدی مترصد بنشست تا از شبکه ارزاق شکاری درافکند ناگاه ماهیی در پیش او بگذشت زغن بجست و او را بگرفت خواست که فرو برد ماهی گفت ما العصفور و دسمه و البرغوث و دمه ترا از خوردن من چه سیری بود لیکن اگر مرا بجان امان دهی هر روزه ده ماهی شیم از سیم ده دهی و برف دی مهی سپیدتر و پاکیزه تر بر همین جایگاه و همین ممر بگذرانم تا یکایک می گیری و بمراد دل بکار می بری و اگر واثق نمی شوی و بقول مجرد مرا مصدق نمیداری مرا سوگندی مغلظ ده که آنچ گفتم در عمل آرم زغن گفت بگو خدا منقار از هم باز رفتن و ماهی چون لقمه تنگ روزیان در آب افتادن یکی بود
چرخ از دهنم نواله در خاک افکند ...
عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی
... خاطر من شب پره مدح تو خورشید تاب
پیش سلیمان چو مور تحفه ای آرم ملخ
مجلس داود را نغمه طنین ذباب ...
عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در مدح شیخ عزیزالدین محمد الحاجی
... بدانچش دسترس باشد بدان مقدار در جنبد
اگر پیش سلیمانی برد پای ملخ موری
روا باشد که هر شخصی ز استظهار در جنبد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴
... چنانک خاطر زندانیان به بانگ نجات
به گرد سنبل تو جان ها چو مور و ملخ
که تا ز خرمن لطفت برند جمله زکات ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷
... تن تو همچو خاک آمد دم تو تخم پاک آمد
هوس ها چون ملخ ها شد نفس ها چون حبوب آمد
ز بینایی بگردیدی مگر خواب دگر دیدی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۰
... تا سمعنا و اطعنا کنی ای جان نامم
ملخ حکم تو تا مزرعه ام را بچرید
گر نگردم تلف تو علف ایامم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۲
... با خوی تند آن مه زنهار سر به سر کن
پای ملخ که جان است چون مور پیش او بر
در پیش آن سلیمان بر هر رهی حشر کن ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و نهم
... میدان فراخست ای پسر تو گوشه ای ما گوشه ای
همچون ملخ در کشت شه تو خوشه ای ما خوشه ای
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی و نهم
... پست و بالای نهاد من هوای او گرفت
چون ملخ در کشت افتد بر سر هر خوشه ای
من خود از فتنه و بلا بگریختم در گوش ها ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد
... چون قدم با میر و با بگ می زنی
چون ملخ را در هوا رگ می زنی
با سگان زین استخوان در چالشی ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
... رفت آنجا جای تنگ و بی مجال
چون ملخ بر همدگر گشته سوار
از نهیب سیل اندر کنج غار ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ
... هین مگو کاینک فلانی کشت کرد
در فلان سالی ملخ کشتش بخورد
پس چرا کارم که اینجا خوف هست ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۴ - باقی قصهٔ موسی علیهالسلام
... از مزارعشان برآمد قحط و مرگ
از ملخهایی که می خوردند برگ
تا بر آمد بی خود از موسی دعا ...
... هین بجنبان آن عصا تا خاکها
وا دهد هرچه ملخ کردش فنا
وان ملخها در زمان گردد سیاه
تا ببیند خلق تبدیل الٰه ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۱ - قصهٔ آن شخص کی دعوی پیغامبری میکرد گفتندش چه خوردهای کی گیج شدهای و یاوه میگویی گفت اگر چیزی یافتمی کی خوردمی نه گیج شدمی و نه یاوه گفتمی کی هر سخن نیک کی با غیر اهلش گویند یاوه گفته باشند اگر چه در آن یاوه گفتن مامورند
... کین همی گوید رسولم از اله
خلق بر وی جمع چون مور و ملخ
که چه مکرست و چه تزویر و چه فخ ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خونریز مسلمانان بیشتر نشود
... هر یکی بر جا ترنجیدی چو یخ
کی بدی پران و جویان چون ملخ
ذره ذره عاشقان آن کمال ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
... هر آنکه مهر سلیمان به زیر مهر آرد
سزد که با ملخ و مور سازگار شود
هر آن شهی که زبردست عالمی گردد ...