گنجور

 
۱۹۷۴۱

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - محشر خر

 

... اندر آن میدان که گویند ابلهان خر زنده باد

راه آهن گر بخواهی مرده ات بیرون کشند

در چراگاه وطن گو اسب و استر زنده باد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۲

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - صفحه‌ای از تاریخ

 

... آلمان بدید روضه هندوستان به خواب

ترکش ز راه آهن تعبیر خواب کرد

واندر فضای شهر پتسدام ویلهلم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۳

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - جواب قصیدهٔ ادیب‌الممالک (در حادثه شکستن دست بهار)هم

 

... کسی کش از دل دریا در آبشار آورد

ازآن قبل که تو از راه راست کج نشدی

خدات در همه احوال رستگار آورد

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۴

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - هند و ایران

 

... کآیت ظلم و مظهر ستمند

بر سر راه هند صحرایی ست

که در او غول و دیو و دد به همند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۵

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - مسجد سلیمان

 

... روز شد گفتی مگر شب را به زندان کرده اند

از فروغ برق ها در خانه ها و راه ها

اختر شبگرد را سر در بیابان کرده اند ...

... کز نفوذش چرخ ها را جمله گردان کرده اند

تا به آبادان ز نفتون در چهل فرسنگ راه

عالمی روشن به نور علم و عرفان کرده اند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - یک شب شوم‌!

 

شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند

اختران میخ بر این برشده درگاه زدند

راهداران فلک بر گذر راهزنان

به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند ...

... خواستند اهرمنان تا ز کمینگاه مرا

خون بریزند از این رو ره و بی راه زدند

ناگهان واعظ قزوین به کمینگاه رسید ...

... بار دیگر خبر افتاد که زنده است بهار

زان تغابن نفس سرد به اکراه زدند

رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر

لیکن این راه زنان راه پی جاه زدند

بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت

تا دغل پیشه وکیلان بعری شاه زدند ...

... ره دیرینه نهادی و گرفتی ره قوم

لاجرم ره به تو آن فرقه گمراه زدند

تا شدی فتنه دیوان سلیمان صورت

مر ترا در حرم قدس به شب راه زدند

عوض موعظت و پند شدی صاحب رعد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۷

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - صیقل‌ عشق

 

... بی وفایند و شقاوت کارند

مرو از راه که آن بی ادبان

همه بازاری و سردم دارند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۸

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود

 

... یک جا به شاخسار خروشان تذرو نر

یک سو تذرو ماده به همراه زاد و رود

آن یک نهاده چشم غریوان به راه جفت

این یک ببسته گوش و لب از گفت و از شنود ...

... داند که آفتاب جگرگوشگانش را

همراه باد برد و نثار زمین نمود

زبن رو همی خروشد و سیلی زند به خاک ...

... جزسعی او که جاده چالوس برگشاد

جز جهد او که راه پتشخوارگر گشود

تا هست حق و باطل و سود و زیان رساد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۴۹

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - مرگ پدر

 

... مرا نیارست آمد عدو به پیرامن

که از سرشگ غم او را به راه طوفان بود

کنون چه دانم گفتن ز کامرانی خویش ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۰

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - پیام ایران

 

... که فعل هاضمه اش با تن انضمام دهد

به راه تست بسی دام های دانه نمای

کجاست مرد که از دانه فرق دام دهد ...

... اگر یکی به ره راست رفت از پی او

کسی نیامد کان راه را دوام دهد

ز چنگ ظلم و ستبداد کس نرست که او ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۱

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - راه عمل

 

... یا کام دل از شاهد مقصود برآید

راه عمل این است بگویید ملک را

تا جز سوی این ره سوی دیگر نگراید ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۲

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - بهاریه

 

... خس و خار و پلیدی ز رهگذر

همان ابر فشاند به راه ما

گلاب خوش و مشگ و عبیرتر ...

... به هرگلشن در زیر هر شجر

هم از راه به راهی توان گذشت

به سر بر طبق سیم و جام زر ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۳

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - بوسهٔ عید

 

... دوش بد فکر من این تا بدمید اختر صبح

با دل شاد سوی دوست شدم راه سپر

دیدم از رنج مه روزه چنان گشته نژند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۴

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - فتح الفتوح

 

... امیر درخور هریک سلاح جنگ بداد

همان تکاور تازی و خنگ راه سپر

مخالفان بزرگ اندر آن دیار شدند ...

... چو شاه یافت کش انجام کار باز رسید

ز راه حیله برآورد صورتی دیگر

مثال داد به مشروطه و آشکارا کرد

طریق سلم وفروبست راه بوک ومگر

چو دید ملت باز ایستاد و پای کشید ...

... برآن گروهی با تیرهای خارا در

ز بیم توپ و درازای کوه و تنگی راه

گمان نبدکه بر او برکند سوارگذر ...

... مبارزانی پرخاشجوی و کندآور

همه به راه وطن داده جان خوبش ز دست

همه به یاد وطن کرده خون خویش هدر ...

... بگفت جارچی توپشان بخیل عدو

که هان امیر است از راه لختی آن سوتر

نشسته میر به پشت هیون کوه گذار ...

... امیر راد در آن گیر و دار و هایاهوی

به سوی مجلس کنکاش گشت راه سپر

برآن زمین مبارک بداد بوسه ز شوق ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۵

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - در واقعهٔ بمباران آستانهٔ حضرت رضا (‌ع‌)

 

... فتنه سازان را اصلا نرسید ایچ ضرر

همه را راه گشادید ولی از این سوی

بی کسان را بگرفتند همه گرد اندر ...

... بقعه وکاخ رضا را ز چه غارت کردید

ای همه راهزن و بدکنش و غارتگر

ای مسلمانان زین واقعه خون گریه کنید ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - سفر نامه

 

... مگرت از آهن و سنگست پیکر

تو رفتی و من ایدر چشم بر راه

بماندم تا تو کی بازآیی از در ...

... منه برخویشتن رنج مکرر

پس از غربت مکن غربت فراهم

پس از هجران مخر هجران دیگر ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۷

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - چیستان

 

... بار گیرنده به مانند ستور

راه جوینده بمانند بشر

راه را از چاه بشناسد از آنک

همچو مردم صاحب مغزست و سر ...

... کور ره جویست کر خوش نیوش

گنگ غرنده است و لنگ راه بر

با ستور و گاو و خر دشمن و لیک ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۸

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - هدیه باکو

 

... ما چو یونس به درون شکم حوت ولیک

او به دریا در و ما در دل جو راهسپر

خطه ری به پس پشت نهادیم و شدیم ...

... یازده ساعت از آن روز چو بگذشت فتاد

راه ما بر سر خاکی که بود کان هنر

آبشوران کهن کز مدد پیر مغان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۵۹

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - کناره گیری از وزارت و شکایت از دوست

 

... همه به کذب مثال و همه به لؤم سمر

به راه خواجه ز جان عزیز شستم دست

اگرچه نیست ز جان در جهان گرامی تر ...

... فتاده ام به مغاکی درون کژدم و مار

نه راه چاره همی بینم و نه راه مفر

جهانیان را هرگز نرفته است از یاد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۹۷۶۰

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - تغزل و بهاریه

 

... بپوش روی و حذرکن که بهر سیر تو را

ستاده اند بسی مرد و زن به راه گذار

مکن جدا ز رخ خود کنار و دیده من ...

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۹۸۶
۹۸۷
۹۸۸
۹۸۹
۹۹۰
۱۰۱۶