گنجور

 
۱۹۲۱

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان هنگامی که بیلغار از گجرات به دارالسلطنه اگره آمده بودند و اول مداحی و ملازمت این چاکر بوده گفته شده

 

... چو سیل تندر و آلوده غبار آمد

همان نشاط سفر کرده ای که می جستم

به پرسش دلم از گرد رهگذار آمد ...

... همیشه تا به ضیا فربهی دهد خورشید

به پهلوی مه نو کز سفر نزار آمد

تو ملک گیر و عدو سوز کز عزیمت تو ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۲

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تولد یکی از دختران و مدح حضرت زهرا (ع)

 

گذشت کوکبه ام از فلک که زهره برآمد

زیاده گشت صفا خانه روبم از سفر آمد

بر آستان ثنایم نثار یمن قدم شد ...

... گذاشتند بخلد برین اثاثیه بیتش

که زود جانب منزل تواند از سفر آمد

لوای مجد به عرش مجید و قبه خضرا ...

... شتاب داشت که پیمان بحق درست رساند

گذاشت رخت به منزل که در سفر خطر آمد

عوض به مسکنت و فقر کرده جاه جهان را ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۳

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - این قصیده در منقبت ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) بعد از قصیده وارد شده

 

... آدم اسیر هند شد چون خلد رضوان خوش نکرد

از شوق طوف مشهدت بنشینم از سعی و سفر

باری به وادی جان دهم گر کعبه قربان خوش نکرد ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - این قصیده درمدح ابوالمظفر جلال الدین اکبرپادشاه درحین سورفرزند همایون اونورالدین محمدشاه سلیم گفته شده

 

... مدام در پیش افتاده اند همچو وبال

همه چو فکر خطا رخ نموده سوی سفر

یکی نبرده به جا راه چون خیال محال ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - این قصیده در مرثیه صبیه و برادر دلبند این کمینه گفته شده

 

... با شرف چون نام او بودند ازو اخوان من

ای دریغا در سفر مرد ار به نزد من بدی

تا به صبح حشر محکم داشتی دامان من ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۶

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در صفت بنای خانه ممدوح

 

... در حضر یاور تو شرع نبی

در سفر رهبر تو عون الاه

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۷

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - این قصیده در راه مکه معظمه بعد از غارت سارقان مذیل به مدح نواب محمد عزیز اعظم خان منظوم شده

 

... زبان عذر بروید زمین به شکل گیاه

بنه کلاه و کمر گر سر سفر داری

که راه سخت مخوفست و روز بس کوتاه ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۲۸

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - یک قصیده

 

... خمار بخشدت این نشیه های انسانی

سفر معطل وقتست صبر کن چندان

که جذبه ای رسد از جذبه های رحمانی ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۰

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - ایضا این قصیده در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان واقع است

 

... که با کمند و کمانت دهد پذیرایی

سفر کنی که ضعیفی رسد به آسایش

خطر کنی که فقیری کند تن آسایی ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۱

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - این ترکیب موحدانه در دارالسلطنه لاهور در فصل گل و بهار در اوان سرمستی ها در تعریف خرمی عالم مذیل به نام نامی صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در استدعای صحبت ایشان گفته شده

 

... هان جان و دل آغوش و بغل خوش بگشایید

کان یار سفرکرده ما از سفر آمد

او بود که از سینه به تاراج خرد خاست ...

... کامی به مراد دل خود برنگرفتیم

زان روز که طالع به وفا همسفرم کرد

گفتم سخن عشق به رندی نشدم فاش ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۲

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - این ترکیب نیز در سوک مفخرالشعرا خواجه حسین ثنایی گفته شده

 

... نوعروس سخن جوانست هنوز

به سفر از چه می رود داماد

غوطه در گریه می خورد طوفان ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در راه مکه مکرمه

 

... بسته احرام بهر رکن چهار ارکانم

سفره بختم اگر هست تنک توشه چه باک

به هم از مایده شوق نیاید خوانم ...

... یا نبی الله اگر بهره ز طوفت نبرم

آه و صد آه که سود سفرم افسوسست

ره غلط کرده شوقم به تو راهی خواهم ...

... خانه زادان حرم تکیه گه جود کجاست

توشه غارت زده ای از سفری می آید

ای شه مکه به چوگان توجه کششی ...

... از دل پر المم کلفت ره برچینی

از تن پر سقمم بار سفر برداری

لب گشایی و قصورم ز سخن دور کنی ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

فرمان تو آمد و ز جا برجستم

می خواندم و اسباب سفر می بستم

زان دم که گرفت این بشارت دستم ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۶

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ای دل ز سفر تحفه چه سوز آوردی

وز عشق چه حرف دلفروز آوردی ...

نظیری نیشابوری
 
۱۹۳۷

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

... خامی نرفت عرفی و گشتیم بحر و بر

بنشین که آبروی سفر برده ایم ما

عرفی
 
۱۹۳۸

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

... غم همره جان رفت نرفتیم به منعش

با وی ز ازل آمده و هم سفر اوست

هر گرد که از خاک شهیدان تو خیزد ...

عرفی
 
۱۹۳۹

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

... گل میل کنار ما ندارد

گر عزم سفر کند خوشش باد

جان طاقت بار ما ندارد ...

عرفی
 
۱۹۴۰

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

چه مهربان به سفر شد چه تند قهر آمد

فرشته ای بشد و فتنه ای به شهر آمد ...

عرفی
 
 
۱
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۱۸۱