فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » ترکیب بند
... صبر بر محنت آن شوخ ستمگار نکرد
کردم آهنگ سفر از سر کویش ناچار
چه کنم چاره درد من افگار نکرد ...
فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسبع
... در آرزوی وصل دعا کارگر آید
دلدار سفر کرده ما از سفر آید
ای درد و بلا دوریت ارباب وفا را ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیهاخیهالصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی
... ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
کجایی ای گل گلزار زندگانی من ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۴
... که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد
ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را
در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد ...
... ز بلده که عنان تافت غصه تاخت به آنجا
به کشوری که وطن ساخت عاقبت به سفر شد
درخت عشق درین شهر شد نهال خزان بین ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۹
... کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی
در بلاهای سفر خود را بلاگردان او
جان بزور صبر می برد از فراقش محتشم ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
... بسان شعله آتش من مجنون رسوا را
تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی
به صد شیدایی مجنون من مجنون شیدا را ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
... دور به خود نمی رسد ساقی این شراب را
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من
شب همه شب رقم زنم نامه بی جواب را ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
... ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد
ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب
ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد
روز ما را ز شب تیره بتر خواهی کرد ...
... که خبر داشت که یک شهر در اندیشه تو
تو نهان از همه آهنگ سفر خواهی کرد
محملت را تتق از پرده شب خواهی بست ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
... که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد
ز کجا شد آن صنم را سفر آرزو که هرگز
ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
... ترشحش ز برای خرابی من بود
چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت
به باد می شد ازو هر سری که بر تن بود ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید
به استقبال خیل او تزلزل در زمین آید ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
... ای درد وای بر تو که درمان ما رسید
خوش وداع دیده کن ای اشک کز سفر
سیلاب بند دیده گریان ما رسید ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم
ز گریه رخت به غرقاب خون کشیدم ورفتم ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵
... چو جان را نیست در رفتن توقف هیچ میگویی
که باید بازگشتن بی توقف زین سفر یا نه
نوشتم نامه وز گمراهی طالع نمی دانم ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸
... از داغ دسته بست ز گلهای گلخنی
باری تو با که بردی و بی من درین سفر
جان را که برق عشق تو را کرد خرمنی ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - قصیدهٔ در مدح امیر قاسم بیک طبیب فرماید
... که شود صندل و عودم ز تباهی همه ساج
همه صاحب سخنان محتشم از فیض سفر
که رساننده به آمال بود طی فجاج ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - وله ایضا
رفتی به حرب باد رفیقت درین سفر
فتح از قفای فتح و ظفر از پی ظفر ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع
... کاروان سالار فتحت چون رسد از گرد راه
از سپاه خصم بربندد ظفر بار سفر
دولتت نخلی است کز خاصیت فطری مدام ...