مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود
ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود
مرا کشندهترین ورطهٔ محل وداع
سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود
فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست
یکی که مایهٔ رشگ هزار دشمن بود
کشید روز به شامم چه شام آن که درو
ستارهٔ سحر روز مرگ روشن بود
وزید باد فراقی چه باد آنکه ز دهر
برندهٔ من بر باد رفته خرمن بود
رسید سیل فنائی چه سیل آن که رهش
به مامن من مجنون دشت مسکن بود
برآمد ابر بلائی چه ابر آن که نخست
ترشحش ز برای خرابی من بود
چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت
به باد میشد ازو هر سری که بر تن بود
بسوخت محتشم اول که از سپاه فراق
ستیزه یزک اندروی آتش افکن بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شبی که خانه ام از روی یار گلشن بود
دماغ سوخته من چو شمع روشن بود
به گرد یار چو پروانه رقص می رفتم
میان آب و عرق شمع تا به گردن بود
چمن چو تاج سیاهوش می نمود از دور
[...]
قبیلهای که در اطراف او معین بود
زهر بلیه در آن روزگار ایمن بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.