مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - مدح یکی از اکابر
... زود بینی که نیک خوار شود
وانکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - داستان تبه روزی و گرفتاری
... در خواب بدیدم به دو چشمم شرر آمد
جز بر تن من نیست گذر راه بلا را
گویی که بلا را تن من رهگذر آمد ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح علاءالدوله سلطان مسعود
... وز عشق روی تو همه دیده بصر شود
جایی که تو نشینی و راهی که بگذری
از زلف و روی تو تبت و شوشتر شود ...
... مسعود خسروی که سعادت به پیش او
هر گه که قصد عزم کند راهبر شود
شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد ...
... از جنبش تو پر ز سپاه و حشر شود
راه سفر گزینی هر سال و یمن و یسر
با تو دلیل راه و رفیق سفر شود
گرد تو از یلان سپه اندر سپه بود ...
... ایوان او سپاه تو را رهگذر شود
و آن کس که راه خدمت و طوع تو نسپرد
جان و تنش به پای بلا پی سپر شود ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - هم در ستایش او
... سوی تو سرکشان را چندان کشد امید
تا راه سرکشان چو ره کهکشان کند
هر شاه را ز عفو تو بر جای ماند جان ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - در تسلیت یکی از اکابر
... نشست خلق همه مختلف بود لیکن
به بازگشت جز این راه پی سپر نبود
یکی درخت بود عمر آدمی به قیاس ...
... به فوت جان که بقا شرط جانور نبود
ز راه خاور خورشید بر نیارد سر
که قصد او به سوی راه باختر نبود
چو خوش بود تن اگر قبضه قضا نشود ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - ستایش خامه
... چو کرست چون یافت معنی و لفظ
چو کورست چون دیده راه گذر
جز او ای عجب خلق دید و شنید ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - مدیح سلطان مسعود پس از شکار او
... حزم تو گر نهی پی اندر باد
شودش بسته خشک راه گذر
مرکب تست اژدهای نبرد ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - در مدح علاء الدوله مسعود
... نه بازداردش از گشتن آتشین میدان
نه راه گیردش از رفتن آهنین دیوار
ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - ستایش ثقة الملک
... بست رأی تو ملک را زیور
طبع تو بر طرب گشاید راه
رای تو در شرف نماید در ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - مدح ابونصر پارسی
... از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار
تو شبانگه بر گرفتی راه و اندر گرد تو
بسته جان ها و میانها بندگانت استوار ...
... از میاه راوه بگذشتی به یک منزل چو باد
تا شده تر تنگ های مرکبان راهوار
رفته و جسته ز هول و سهم تیغ و تیر تو
در گشن تر بیشه شیر و تنگ تر سوراخ مار
ره بریدی و تو را توفیق یزدان راهبر
جنگ جستی و تو را اقبال سلطان دستیار ...
... تو سبک زان آذری کیشان ز بهر کرکسان
دعوتی بس با تکلف کردی ابراهیم وار
یک سوار رزم ساز از پیش تو بیرون نشد ...
... نه میسر گشتش از ادبار خودساز نبرد
نه مهیا گشتش از اقبال تو راه فرار
چون مخیر شد میان جستن و آویختن ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - مدح یکی از صدور
... همه دشت است فوج فوج حشم
همه راه است جوق جوق سوار
کند شد باز شرک را دندان ...
... گر جهند این و گر فرو بندند
پیش ایشان چو کوه راه گذار
ور بزنهار با تو پیش آیند ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - مدح سلطان سیف الدوله محمود
... دریغ آنکه ندیده تمام روی تو من
نهاد باید رویم همی به راه سفر
ز بهر آب حیات از پی رضای تو ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - صفت اسب و مدح عارض لشکر عمادالدین منصور بن سعید
... مرا جایی همی باید نهادن
ز باز و چرغ و شاهین راه یکسر
ازیرا سوی صدر تو ازین پس ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - در صفت شیر و مدح آن وزیر
... نه نوگلی و شکر دانم که چاره نیست
از آفتاب و باران کس را به راه در
ترسم ز آفتاب فرو پژمری چو گل ...
... بدرود کردم او را وز وی جدا شدم
در پیش برگرفتم راهی پر از عبر
در بیشه ای فتادم کاندر زمین او ...
... ای مدحتت به دانش چون طبع رهنمای
وی خدمتت به دولت چون بخت راهبر
جز خدمت تو خدمت کردن بود ریا ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - در مدح سیف الدوله محمود
... از وصال تو گشاید بر دلم درهای کام
وز صفات تو به بندد بر دلم راه فکر
این مرا شادان کند چون خدمت شاه جهان ...
... آن بسان زهد سوی گنج رحمت ره نمای
وآن بسان عقل سوی علم و حکمت راهبر
زیر دست رای او شد رونق تابنده ملک ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عارض لشکر
... کرد و گردانید بانگ خشم و قهر و کین تو
چشم هر بی رسم کور و گوش هر بی راه کر
سطوت بأس و نهیبت آب گردانید و خون
در سر طغیان دماغ و در تن عصیان جگر
کامگاری را دلیل وهم تو بنمود راه
نامداری را علو جاه تو بگشاد در ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - مدح عمدة الملک رشیدالدین
... گله دارم ز مادرت کهسار
راه بر من چنان ببست همی
که شدی روز روشنم شب تار ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - باز در ثنای او
... شهر ز دیبای روی نغزتر از بوستان
راه ز خوبان شهر خوبتر از قندهار
روی چو دوزخ زمین گشت ز سبزه بهشت ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - مدح جمال الملک رشید
... هیبت او چو شیر وقت نخیز
بسته بر نایبات راه گذر
ظلم را همچو باز دوخته چشم ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - مرثیه عمادالدوله ابوالقاسم و گریز به ستایش سلطان ابراهیم
... زمانه بودت مادر شکوه ازین مادر
به راهت اندر چاهست سر نهاده متاز
به جامت اندر زهرست ناچشیده مخور ...
... هزار جان گرامی فزون شدیت سپر
چو میل تو به سفر بود هم ز راه تو را
بزرگ همت تو داشت بر بزرگ سفر ...
... که پرورنده تو بود شاه دین پرور
ظهیر دولت و دین بوالمظفر ابراهیم
که دین و دولت ازو یافتند زینت و فر ...