گنجور

 
مسعود سعد سلمان

شاد باش ای وزیر دولت یار

دیر زی ای گزین سپه سالار

کرده ای جان به پیش ملک سپر

جانت پیوسته باد با کهسار

در مهمی که افتد اندر ملک

زود صد بندگی کنی اظهار

در خراسان و در عراق همی

زآتش فتنه خاست شرار

پر فساد و منازعت کردند

به شقاوت مخالفان اصرار

رایت نصرت تو روی نهاد

سوی دربند آن بلاد و دیار

جزعی خاست از امیر و وزیر

فزعی کوفت بر صغار و کبار

لعل ناگشته صفحه خنجر

گرم نابوده عرصه پیکار

گشت بی نور و ماند بی حرکت

زان نهیب حسام جان او بار

دیده هاشان چو دیده نرگس

پنجه هاشان چو پنجه های چنار

طاعنان را به یک زمان افکند

ناله کوس تو به ناله زار

خشک شد هر چه رود بود چو سنگ

کفته شد هر چه کوه بود چو غار

بازگشتی به فتح و فیروزی

داده اطراف را برای قرار

کرده معلوم بدسگالان را

که چگونه کنند مردان کار

شاه را دیدی آفتاب نهاد

اندر ایوان آسمان کردار

نور گسترد بر تو چندانی

که شدی چون مه دو پنج و چهار

برکشید و چنین سزید که دید

رتبت تو چو چرخ آئینه وار

بازگشتی به سوی هندستان

کارها کرده چون هزارنگار

تا نمای به بت پرستان باز

چند گاهی ز تیغ تیز آثار

لشکری تعبیه کنی که به جنگ

کوه صحرا کنند و صحرا غار

مفرش و سایبان کشی وزنی

بر زمین و هوا ز خون و غبار

پشت اسلام را دهی قوت

چشم اقبال را کنی بیدار

سوی دیوان شرک روی نهی

شب تاری چو کوکب سیار

با محلی چو مهر روزافزون

با سپاهی چون ابر صاعقه بار

از قدوم تو چون خبر برسید

شد زمستان این دیار بهار

هم بدیدند هم به نعمت تو

که هوا شد چو ابر خاک نگار

دشت شد همچو بوستان ارم

باغ شد همچو لعبت فرخار

زین خبر شد به هوش و باز آمد

فتح بیهوش و نصرت بیمار

همه دشت است فوج فوج حشم

همه راه است جوق جوق سوار

کند شد باز شرک را دندان

تیز شد باز رزم را بازار

خودها را گشاده گشت غلاف

تیغ ها را زدوده شد زنگار

باز در مرغزار هندستان

شاخ مردی سعادت آرد بار

از تن گمرهی بریزد پوست

در دل کافری بروید خار

ای عجب مر مرائیان امسال

چند خواهد جست راحت پار

همه دیدند باز روی جدل

همه بردند باز بوی دیار

همه از جان و تن بریده امید

همه از خان و مان شده آوار

کامد آن گردزاد گرد شکر

کامد آن شیر سهم شیر شکار

پسر بو حلیم شیبانی

سرکش و صفدر و یل و سردار

این پدر زان پسر کند اعراض

وان برادر ازین شود بیزار

چاره و حیله کرد نتوانند

که فتاده است کارشان دشوار

گر جهند این و گر فرو بندند

پیش ایشان چو کوه راه گذار

ور بزنهار با تو پیش آیند

ندهد تیغ تیزشان زنهار

کیست اندر زمین هندستان

این شگفتی ز رای خامه شمار

که نلرزد ز هول تو چون مرغ

که نپیچد ز ترس تو چون مار

وقت کار است کار کن برخیز

دشمنان را نداشت باید خوار

هست بر جای خویش مرکز کفر

زود گردش در آی چون پرگار

سطوتی هست این چنین هایل

لشکری هست این چنین جرار

به شعیب و غضنفر این دو هژبر

که سپاه گران سبک بشمار

آن چنان دان که نصرت و فتحند

این عزیزانت بر یمین و یسار

سرکشان سپاه حضرت را

همه بر ساقه و جناح گمار

هم برین تعبیه بران که ظفر

سپهت را نکو برد هنجار

تو چو پیل دمان میانه قلب

پیش بر کن غزات و ره بردار

کوه پوینده در مصاف فکن

مرگ تابنده از نیام برآر

ناشکسته مدار هیچ مصاف

ناگشاده مگیر هیچ حصار

نامه های فتوح کن پران

به سوی پادشاه گیتی دار

در خراسان و در عراق افکن

هر زمان از فتوح خویش آثار

چون گذاری به تیغ تیز نبرد

حق مجلس به جام می بگذار

گاه خون ریز و گاه زرافشان

گاه کین جوی و گاه نیکی کار

برق مانند برمعادی زن

ابر کردار بر موالی بار

جاه و تخت تو دستیار تواند

بادی از جاه و تخت برخوردار

تا کند گوی شکل ثبات

تا کند چرخ تیز گرد مدار

شاه بر تخت ملک باقی باد

با همه عز و ناز و دولت یار

داده یاران به بندگیش رضا

کرده شاهان به چاکریش اقرار

ماه رادیش را مباد خسوف

می شادیش را مباد خمار

تو به نزدیک او به خدمت ها

از همه کس عزیزتر صد بار