... تنش سوده از سم اسبان کین

برادر تن نامدارت کجاست

جدا از سر تاجدارت چراست ...

... که با تیغ کینش ز پیکر فکند

تو تا بودی ای نام برادر شاه

بد از آسمان برترم پایگاه ...

... نهد زخم های تو را مرهمی

دریغ ای برادر درین تیره خاک

چسان خفته ای با تن چاک چاک ...

... به هوش آمد و دیده از هم گشود

به زاری به پور برادر سرود

که کو کارفرمای ملک جهان

برادرم آن یادگار نهان

خداوند گاه پیمبر کجاست

روان تن پاک حیدر کجاست

برادرم شاه سرفراز کو

حسن ع را همانند و انباز کو ...

... محمد چو گل در چمن بشکفید

چو دیدار پور برادر بدید

بدوگفت زان پس که دادش درود ...

... بگفتا که این راهب نامور

مرا هست پور برادر پدر

بگفتند بی اذن سالار راد ...

... همی گفت کای داور ذوالجلال

تو برادر بندگران از تنم

مده دست برکوشش دشمنم ...

... پلید است و بی دین و بیدادگر

برادر چو وی چون دو پورش پدر

شنید این چو مصعب زبگزیده مرد ...

یکی نامه بنوشت پنهان ز غیر

به سوی برادرش پور زبیر

که برما جهان راه شادی ببست ...

... چو عامر که بد عم مرد پلید

سخن های پور برادر شنید

یکی بود او را ربیعه پدر ...

... مر این مرد هم خویش و یار منست

برادر پسر و ز دیار منست

بگفتند فرموده ما را امیر ...

... که بر چرخ اعلا زدندی علم

برادر شد از کف پسر کشته شد

به خون تازه دامادم آغشته شد ...

... به تنها دلیرانه پیکار تو

همان با برادر وفا کردنت

همان تشنه کام آب ناخوردنت ...

... اسیر غم روزگارم همی

یکی سوی فرخ برادر گرای

امان خواه بهرم از آن پاکرای ...

... به دار امارت خرامید تفت

به نزدیک فرخ برادر برفت

چو چشمش به روی برادر فتاد

به زاری زمین را همی بوسه داد ...

... چه باشد فروزنده اخترش نیست

چو خواهر چنین از برادر شنید

زخجلت زدو گونه اش خون چکید

بزد گرم از سینه همچون جرس

ز شرم برادر پیاپی نفس

سرافکنده آهسته و شرمگین

برادرش را داد پاسخ چنین

که اسپهبدا نامدارا سرا ...

... به مهرش نشانید برگاه خویش

بگفت ای دلاور برادر مرا

پناه و سپهدار لشگر مرا ...

... یکی از غم شوی بریان بود

یکی بر برادر کند مویه ساز

یکی بر پدر ناله ی جان گداز ...

... سپهبد براهیم را یاد کرد

بگفت ای برادر کجایی کنون

چرا از برادر جدایی کنون

تو در موصل و من به کوفه درم ...

... همی خواست گردد به کین حمله ور

برادر دو پتیاره از آن فریق

یکی بود طارق دگر یک طریق ...

... که از حرب حسینی خاست از صلح حسن خیزد

دریغ از آن زمان کان دو برادر در صف محشر

خرامند و خروش از مصطفی و بوالحسن خیزد ...

... به مرگ آنگه که او بر خاک سر داشت

نه خواهر نی برادر نی پسر داشت

ببخشد زندگی گر کردگارم ...

مگر برادر دیرین بنده خواجه کمالی

گمان کند که چنو نیز من بفضل و کمالم ...

... هر دو زادستند از یک پدر و دو مادر

دارم امید که لطف تو برادر را نیز

بگذارد بمن از یمن قدوم خواهر ...