ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علاج ریا
بدان که اصل ماده مرض ریا یا طمع در مال و منافع مردمان است یا محبت مدح و ستایش ایشان و لذت بردن از آن یا کراهت از مذمت و ملامت ایشان که می خواهد به واسطه آن آنچه می نماید به مردم از افعال حسنه و اوصاف جمیله ایشان او را ثنا گویند و از صلحا و اخیارش خوانند و از این راه کسب اعتبار و تحصیل مرتبه و مقدار کرده خود را در نزد وضیع و شریف مکرم و معزز سازد و تسخیر دلهای عوام و خواص نموده به این وسیله به استیفای مشتهیات و مستلذات نفس شومش پردازد و مرادات و تمنیاتش به أسهل وجهی به حصول پیوندد
پس کسی که خواهد معالجه این مرض مهلک را نماید باید در قطع اصل ماده آن سعی کند و علاج طمع و محبت مدح و ستایش و کراهت ذم و نکوهش را نماید و طریق معالجه محبت مدح و کراهت ذم بیان شد و همچنین فی الجمله از علاج طمع گذشت و در صفت توکل نیز تفصیل آن بیان خواهد شد و لیکن در این مقام نیز فی الجمله علاج آنها را از این سبب خصوص ریا در عبادت می شوند مذکور می نماییم و می گوییم که هر که فی الجمله عقلی داشته باشد مادامی که امری از برای او نفعی نداشته باشد به او رغبت نمی نماید و چنانچه چیزی را که از برای او ضرر دارد البته پیرامون آن نمی گردد و هرگاه امری بالفعل فی الجمله نفعی و یا لذتی داشته باشد و لیکن موجب ضرر عظیم و الم شدید باشد از آن می گذرد
پس بر هر که به صفت ریا مبتلاست لازم است که متذکر ضرر و مفاسد آن شود و به نفس خود خطاب نماید که ای احمق چگونه دعوی ایمان می کنی و شرم نداری که طاعت و عبادت حق را که به إزای هر یک از آنها سعادت أبدیه و درجات منیعه نهاده شده به مدح و ثنای بندگان ضعیف آن را می فروشی یا به امید دست مردم سودا می کنی و عبادات خود را باطل می سازی و به این وسیله مستحق عذاب الهی می گردی و حیا نمی کنی که با خصومت حق به این افعال استهزاء می کنی و تحصیل رضای مردم را به وسیله طاعت ریایی خدا نمی نمایی و از سخط خدا و فساد عملی که او از تو خواسته باک نداری و از مردم امید مدح و نفع داری و از ذم الهی اندیشه نمی نمایی و جناب مقدس إلهی در نزد تو بی اعتبارتر از مشتی بندگان بیچاره است و حال آنکه زمام اختیار همه امور در قبضه قدرت اوست و کلید ابواب مقاصد دو جهانی در دست مشیت او دلهای همه بندگان مسخر امر اویند و اراده تمام مردمان مضطر اراده او و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار و سلاطین ذوالاقتدار با همه خیل و حشم بلکه تمام اهل عالم با هم توأم شوند و بخواهند یک جو نفع یا یک سر مویی ضرر به کسی رسانند بی قضا و قدر الهی و بدون اذن و مشیت پادشاهی نتوانند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » معالجه عملی مرض ریا
و اما علاج عملی ریا آن است که خود را عادت دهد به پنهان داشتن عبادات و در هنگام عبادت در به روی مردم ببندد همچنان که معاصی خود را از مردم پنهان می دارد تا دل او قانع شود به اطلاع خدا بر عبادات او و نفس او دیگر خواهش آگاهی مردم را به اعمال او نکند
و مخفی نماند که کسی که عبادت را به جهت طمع از مردم و حب مدح ایشان به جا نیاورد و مطلقا ریا در نظر او نباشد بلکه به جهت امر الهی به عبادت پردازد باز بسیار می شود که شیطان مردود دست از او برنمی دارد و در صدد معارضه با او برمی آید خصوصا در اثنای عبادت پس چیزهایی به خاطر او می رساند و توهمات و افکار به دل او می افکند تا اینکه اندک میلی به ریا از برای او پیدا می شود و دل او را مضطرب می گرداند و اگر در آن وقت آن کس خود کراهت از آن حالت داشته باشد و با نفس خود مجادله نماید و بر آن متغیر گردد بر او گناهی نیست و عبادت او فاسد نمی شود و باید که اگر چنین وسوسه ای از شیطان حاصل شود به آن التفات نکرد و متوجه آن نشد و دل را مشغول عبادت گردانید و حضور قلب در عبادت را از دست نداد و به مجادله شیطان و معارضه با آن نپرداخت زیرا می شود که شیطان از ریا کردن کسی مأیوس باشد اما توهم ریا را به خاطر او بگذراند به جهت این که او در صدد معارضه و مجادله دفع آن توهم برآید و از حضور قلب باز ماند و اگر آدمی پی دفع آن توهم رود و مشغول جواب شیطان گردد شیطان به مطلوب خود می رسد و دست از آن شخص برنمی دارد و اما هرگاه ملتفت آن نگردد و به قوت قلب متوجه عبادت شود از او مأیوس می شود و دیگر پیرامون او نمی گردد
پس سزاوار مومن آن است که همیشه در دل خود ریا را مکروه داشته باشد و خاطر خود را به قصد قربت قرار بدهد و چنان در نزد مخمر کند که امثال این توهمات و خطرات از وساوس شیطان لعین است و التفات به آنها نکند و به همان چیز که خاطر خود را به آن قرار داده اکتفا نماید بلکه در عبادت و اخلاص بیفزاید تا شیطان ناامید گردد و چون شیطان بنده را به این نوع شناخت دیگر متعرض او نمی شود
آنچه مذکور شد تخصیص به ریا ندارد بلکه باید در جمیع عقاید و صفات و ملکات به این طریق بوده باشد مثلا می شود که از برای آدمی یقین کامل به خدا و صفات کمالیه او و پیغمبر او و اوصیای پیغمبر او و امر معاد حاصل شود و دل خود را بر این قرار دهد و خاطر خود را جمع کند و از تشکیک و توهم کراهت داشته باشد و شیطان در بعضی از اوقات بعضی وساوس را در دل او افکند و خاطر او را مشوش سازد باید مشغول جواب و رد شیطان و معارضه او نگردد بلکه به همان یقین سابق خود اکتفا نموده و اعتقاد کند که این توهمات و وساوس از شیطان است و اصلی ندارد و اعتباری به آنها نیست و بگذرد
و اگر مشغولی مجاهده با شیطان شود شیطان به رغبت می افتد و به تدریج عقاید او را فاسد می سازد و چون چند دفعه چنین کند شیطان دست از سر او می کشد و همچنین در حسد و کینه و رضا و توکل و امثال اینها
نمی بینی که شیطان از برای افساد کار بندگان بعضی اوقات ایشان را به وسواس در نیت یا قرایت یا طهارت یا امثال اینها می افکند اگر چه دفعه کسی کسی اعتنا نکند و به آنچه از شرع رسیده اکتفا کند دست از او برمی دارد و اگر از پی او برود هر روز وسواس او متزاید می شود تا به جایی می رسد که از عبادت باز می ماند و به هیچ عمل خود مطمین نمی شود و مثال این مثل کسی است که خواهد به مجلس علمی یا وعظی یا نماز جماعتی حاضر شود و شخص فاسق خیالی خواهد او را باز دارد و او را از آن مجلس محروم سازد و در راه به او دچار شود و خواهد او را فریب دهد و از آن عقیده برگرداند پس اگر آن شخص بایستد و با آن فاسق رد و بدل نماید و آنچه او گوید جواب دهد مطلب آن فاسق به عمل می آید و از آن مجلس محروم می شود و همه روزه آن فاسق به این طمع سر راه او را می گیرد اما اگر مطلقا ملتفت او نشد و گوش به سخن او نکرد و به تعجیل از پی کار خود رفت و چند دفعه چنین کرد آن فاسق مأیوس می شود و دست از او برمی دارد
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - اخلاص از مقامات مقربین است
بدان که اخلاص مقامی است رفیع از مقامات مقربین و منزلی است منیع از منازل راه دین بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید و هر که موید بر تحصیل آن گردید به موهبت کبری رسید چگونه چنین نباشد و حال آنکه آن سبب تکلیف بنی نوع انسان است چنانکه حق سبحانه می فرماید و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین یعنی بندگان مأمور به اوامر إلهیه نگردیدند مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را در حالتی که خالص کننده باشند از برای او دین را و لقای پروردگار که غایت مقصود و منتهای مطلوب است به آن بسته است همچنان که می فرماید فمن کان یرجو لقاء ربه فیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا یعنی هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود داشته باشد پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود احدی را شریک نسازد و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که اخلاص سری است از اسرار من به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود که آن را دوست داشته باشم و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد و فرمود که عمل را از برای خدا خالص کن تا اندک آن ترا کفایت کند و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که چندان در قید بسیاری عمل مباشید و در قید آن باشید که به درجه قبول برسد آری
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی ...
... خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص کسی را نباشد خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین و شاهد بر این حکایتی است که از اسراییلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسراییل بر آن مطلع شده غیرت ایمان او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد که آن شجره را قطع نماید در راه شیطان به صورت مردی به او دچار شده گفت به کجا می روی گفت درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار او را می پرستند می روم تا آن را قطع کنم گفت ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید گفت معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون چند روز بر این گذشت شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد شیطان سرراه بر او گرفته باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه شیطان بر عابد غالب شده او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع به قطع آن می روی و نیت تو خالص نیست به این جهت من بر تو غالب گشتم
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و سوم - غرور
صفت بیست و سوم غرور و مذمت که منشأ اکثر آفات و شرور است و اصل معنی غرور فریب خوردن است و مراد از آن در این مقام فریفته شدن به شبهه و خدعه شیطان است در ایمن شدن از عذاب خدای تعالی و مطمین گشتن به امری که موافق هوا و هوس و ملایم طبع باشد پس هر که را اعتقاد آن باشد که او بر راه خیر است و آن طریقه ای که دارد طریقه صحیح است و چنین نباشد آن شخص مغرور است و اگر فریفته امری شود که به واسطه آن خود را شخصی داند آن عجب است و اگر چه آن نیز از اقسام غرور است و لیکن مراد در این مقام از غرور مغرور شدن است به صحت آن کاری که می کند و درست بودن آن و چون بیشتر مردم به خود گمان نیک دارند و افعال و اعمال خود را درست پندارند و حال اینکه در آن گمان خطا کارند پس ایشان مغروند مثل کسانی که مال مردم را می گیرند و به مصرف خیرات و مبرات می رسانند و مساجد و مدارس بنا می نهند و پل و رباط می سازند و چنان پندارند که عمل نیکی کرده اند و به سعادتی رسیده اند و این محض غرور و غفلت است و شیطان لعین او را فریب داده است و بدان که منبع هر هلاکتی و سرچشمه هر شقاوتی غرور و غفلت است
و به این سبب سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود خوشا خواب زیرکان و افطار کردن ایشان که چگونه مغبون کرده اند بیداری احمقان و سعی و اجتهاد ایشان را زیرا حمق موجب غرور به بیداری و اجتهاد می گردد و هر آینه به قدر ذره ای از عمل صاحب تقوی و یقین بهتر است از عملی که روی زمین را مملو کرده اند از مغرورین و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که مغرور در دنیا مسکین است و در آخرت مغبون و زیانکار چون عوض کرده است بهتر را به زبونتر و تعجب مکن از خود که بسا باشد که فریفته شوی به مال و صحت بدن خود و گمانی کنی که باقی خواهی بود و بسا باشد که فریفته شوی به طول عمر خود و اولاد و اصحاب خود و پنداری که به سبب آنها نجات خواهی یافت و گاهی فریفته شوی به آنچه به همه خلق می نمایی از پشیمانی بر تقصیرات خود در عبادت و شاید خدا از دل تو آنچه را به خلق می نمایی داند و بسا باشد که نفس خود را به تکلف بر عبادت بداری و حال اینکه خدای تعالی اخلاص از تو طلب کند و بسا باشد که افتخار کنی به علم و نسب خود و حال آنکه غافل باشی از آنچه از احوال تو پنهان است بر تو و خدا می داند و بسا باشد که توهم کنی که خدا را می خوانی و حال آنکه تو غیر خدا را عبادت کنی و بسا باشد که پنداشته باشی که نصیحت خلق می کنی و حال آنکه قصد تو آن باشد که مردم به سوی تو میل نمایند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » کفاره و صاحبان مذاهب فاسد
طایفه اول کفار و صاحبان مذاهب فاسده اند که شیطان ایشان را به غفلت انداخته و به شبهات واهیه ایشان را از راه حق بیرون کرده و آنها به فریب او از راه رفته و خود را محق پنداشته اند
و معالجه این غرور آن است که هر کسی باید تأمل کند و بداند که انسان محل سهو و خطاست و شیطان در کمین او نشسته است و بسا اموری که آدمی یقین به آن داشته سپس خلاف آن ظاهر گشته پس بعد از این تأمل در صدد تفحص از مذاهب برآید و به قدر قوه و طاقت سعی در تحصیل حق نماید تا اینکه از آن غرور و غفلت برآید و اگر در هنگام فحص و سعی أجل او در رسد و قبل از ظهور حق بر او بمیرد امید آن است که خدا بر او رحمت نماید لا یکلف الله نفسا الا وسعها یعنی هیچ کس را خدا زیاده از قدر طاقت تکلیف نمی فرماید
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهل فسق و معاصی
... صدر پنداری و بر در مانده ای
و خدا از احوال ایشان خبر داده و می فرماید فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن خلاصه معنی آنکه اما انسان چون پروردگار او امتحان کند او را و نعمتی به او دهد از راه جهل و نادانی می گوید خدا به من اکرام کرده است و چون امتحان او کند و روزی او را تنگ گیرد گوید خدا مرا خوار خواسته است و کسی به این غرور مبتلا باشد باید اندکی تأمل کند و دیده بصیرت بگشاید و به احوال زمره باریافتگان بارگاه کبریا از طایفه انبیا و أولیا نظر کند و ببیند که
هر که در این بزم مقرب تر است ...
... و همچنان که کسی در دنیا زن نگیرد و امید اولاد داشته باشد احمق است همچنین کسی که امید رحمت از خدا داشته باشد و عمل نکند احمق خواهد بود
و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی پس باید تأمل نمود که خدا اگر چه کریم است اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است و من یعمل مثقال ذره شرا یره یعنی هر که به قدر ذره ای بدی کند جزای آن را خواهد دید و دیگر فرموده است و ان لیس للانسان الا ما سعی یعنی هیچ چیز از برای انسان نیست مگر آنچه را در حق آن کرده است و می فرماید کل نفس بما کسبت رهینه یعنی هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است پس ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی و اگر او را صادق می دانی چگونه با وجود اصرار بر معاصی امید آمرزش داری ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد که رحمه للعالمین بود تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل مکانی و قهر موضعی
ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است و من یتوکل علی الله فهو حسبه یعنی هر که خدا را وکیل خود کند او را کافی است اگر گویی تخصیص به آخرت دارد خود دانی که دورغ می گویی بلکه کافری و اگر شامل دنیا و آخرت است چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام ایشان را ایذا کند یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این خداوند عادل انتقام مظلوم را از ظالم نکشد و دل مظلوم را شاد نگرداند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » غرور اهل علم
... خوشا وقت و لباس درد نوشان
و از جمله مغرورین ایشان فرقه ای هستند که اکثر عمر خود را صرف علم کلام و مجادلات نموده و اکثر اوقات خود را صرف تعلیم آداب مناظره رسانیده در ایراد شکوک و شبهات تألیفات ساخته و پرداخته نه در عقاید دینیه از مرتبه پست ترین عوام تجاوز نموده و نه یک مذهبی را پا برجا کرده گاهی به این رأی میل کند و زمانی آن قول را اختیار می کند و عقاید او مانند ریسمانی که در مقابل باد آویخته باشد گاهی به چپ میل کند گاهی به راست از اکثر علوم آگاه ولیکن در معرفت خدا گمراه اند
خداوند علم و خداوند رأی ...
... و قومی دیگر در همه علوم شرعیه جد و جهد می نمایند و به دقایق آنها می رسند و شب و روز در مسایل آنها تعمق می کنند و علاوه بر آن مواظبت بر طاعات ظاهریه می نمایند و لیکن صفات نفسانیه خود را مهمل گذارده و از فکر آفات نفس خود غافل شده اند گاه باشد که متوجه اصلاح اخلاق خود نیز شده اند و مهلکات ردیه واضحه را دفع نموده و لیکن در زوایای نفس او دقایق مکر شیطان و تلبیس او مخفی است و او از آنها غافل افتاده و جمیع این طوایف هرگاه عمل خود را صحیح و خود را بر جاده خیر و سعادت دانند مغرور و غافل اند چون بعضی از ایشان علم مهم را ترک کرده و به آنچه فایده چندان ندارد پرداخته اند مثل کسی که مرض مخصوصی داشته باشد که منجر به هلاکت او شود و او محتاج به آموختن دوایی باشد آن را ترک نموده و دوای مرضی دیگر را که معالجه به آن ضد مرض او باشد بیاموزد
و بعضی دیگر اگرچه تحصیل علمی که لازم است کرده است و لیکن فایده آن را که عمل باشد ترک نموده مثل مریضی که دوای مرض خود را بیاموزد و کتب معالجات را بخواند و بیماران دیگر را تعلیم کند و لیکن مداوای خود را نکند و از این طوایف طایفه ای هستند که نفسهای ایشان به اخلاق ناپسند آکنده و صفات ملهکه رذیله در آنها مجتمع گشته و لیکن غررو و غفلت ایشان را به جایی رسانیده که گمان می کنند شأن ایشان بالاتر است از آنکه صفت بدی در آنها ظاهر باشد و اخلاق رذیله را منحصر در عوام الناس می دانند و چون آثار کبر و حب ریاست و برتری وشهرت در یکی از ایشان ظاهر گردد تصور کند که این تکبر نیست بلکه غرض عزت دین و اظهار شرف علم است و چون علامت حسد در او پیدا شود زبانش به غیبت امثال و اقران جاری گردد و به واسطه طعنی که بر او زده باشند یا او را رد نموده باشند یا مزاحم او شده باشند پندارند این از راه غضب در دین و بغض فی الله است و حال آنکه اگر طعن بر دیگری از اهل علم زنند یا بر او رد نمایند و او را از منصب خود دفع کنند این مغرور مطلقا غضبناک نمی گردد بلکه بسا باشد که شاد شود و اگر غضب او از برای دین بودی نه از راه حسد و عداوت در رد و مزاحمت غضب او بر خود و دیگران یکسان بودی و چون علامات ریا در او یافت می شود گوید غرض از اظهار علم و عمل اقتدا کردن مردمان است به من تا هدایت یابند و تأمل نمی کند در اینکه اگر غرض از اظهار اعمال و احوال خود ریا و خودنمایی نیست بلکه اقتدای دیگران است چرا به اقتدای ایشان به دیگری مسرور نمی شود و اگر غرض اصلاح مردم باشد باید به هر نوع که به اصلاح می آیند مسرور شود و چون به مجالس ظلمه داخل شود و مدح و ثنای ایشان کند و تواضع و فروتنی از برای ایشان نماید و ملاحظه این کند که مدح و تواضع ظالم حرام است شیطان فریب او دهد که اینها در هنگامی حرام است که به جهت طمع در مال ظالم مرتکب اینها شود اما غرض تو از آمد و شد با اهل ظلم و مدح و تواضع دفع ضرر از بندگان خداست و خدا بر باطن او مطلع است که چنین نیست و اگر مرتبه یکی از امثال و اقران او در پیش آن ظالم بالاتر از او شود و شفاعت او را در حق بندگان خدا قبول نماید به نحوی که احتیاج به آمد و شد این شخص نباشد بر او گران آید بلکه اگر تواند که بدگویی او را در پیش آن ظالم کند تا او را از آن مرتبه بیندازد خودداری ننمایند
و غفلت و غرور بعضی از این طایفه به جایی می رسد که مالهای حرام اهل ظلم را می گیرند به فریب آنکه مال مجهول المالک است و می گویند بر امثال من از پیشوای مسلمین جایز و لازم است که آن را اخذ کرده به قدر حاجت خود را مصرف نماید و تتمه را به فقرا تصدق کند و به این فریب پیوسته مال حرام ایشان را می گیرد و به اسرافهای خود خرج می کند و دیناری به فقیر نمی رساند و بسی باشد که این مغرور بر خوان ظلمه حاضر گردد و از طعامهای ایشان می خورد و چون گویند که لایق مثل تو نیست خوردن این طعامها گوید بر من واجب است زیرا این مال مجهول المالک است و بر من به قدر قوه سعی در اخذ آن و رسانیدن به فقرا لازم است و خوردن من هم از آن نوعی از اخذ است پس از آن می خورم و قیمت آن را تصدق می کنم و خدا می داند که هیچ از قیمت آن را به احدی نمی دهد و این را می گوید که اعتقاد مردم عوام در حق او سست نشود و حال آنکه بر فرض تصدق کردن از این غافل می شود که خوردن او باعث جرأت دیگران و رواج امر ظالم می گردد
و بسیاری هستند که مضایقه از این ندارند که در پنهان از مال حرام ظالم بگیرند و طعام ایشان را بخورند و لیکن اگر بدانند که یکی از مسطلعین عوام مطلع می شوند نهایت ابا و استنکاف از گرفتن آن می کند و بسا باشد که شوق حضور خدمت سلاطین و آمد و شد خانه حکام و امرا در دل او جای گیر باشد و لیکن در ظاهر از آن کناره کند تا اعتقاد عوام در حق او قوی گردد و با وجود اینها چنان تصور کند که این دوری و اجتناب از راه تقوی و ورع است
و گاه باشد که بعضی از این طایفه پیش نمازی جماعتی کند و چنان داند که عمل او باعث ترویج دین و اقامه شعار اسلام و غرض او برپای داشتن سنت سنیه سید المرسلین است و با وجود این اگر دیگری از او اعلم و اصلح باشد و در آن مسجد به امامت پردازد یا بعضی از مریدان او از او تخلف کنند و به دیگری اقتدا نمایند قیامتی از برای او برپا می شود خواب شب و آرام روز از آن بیچاره منقطع می گردد و با خاطری پریشان و دلی ویران شبی به روز و روزی به شب می رساند و اینها همه علامت آن است که غرض این احمق از امامت نیست مگر حب جاه و ریاست و بعضی دیگر امامت و پیش نمازی را شغل و وسیله امر معاش و زندگانی خود قرار داده اند و با وجود این چنین می دانند که مشغول امر خیر هستند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » مغرورترین از اهل عبادت
... و گروهی دیگر به روزه مغرور می شوند و در ایام شریفه روزه می دارند اما نه زبان خود را از غیبت محافظت می کنند و نه سایر جوارح را از معاصی
و طایفه ای به حج و زیارت خود فریفته می شوند پس با وجود اینکه مظلمه بسیار در گردن ایشان است و مشتغل الذمه خلق خدا هستند با زاد و راحله ای که حلیت آنها معلوم نیست روانه سفر حج یا زیارت می گردند و در راه از فوت نماز و طهارت مضایقه نمی کنند بلکه بسی نامشروعات دیگر در عرض راه از ایشان صادر می شود و با دل ناپاک و نفس آلوده به حرم خدا عزوجل یا یکی از مشاهده ایمه هدی علیه السلام حاضر می گردند و با وجود این چنان پندارند که عمل خیری کرده اند
سایر قو گروهی دیگر به قرایت قرآن مغرورند و آن را درهم می شکنند بلکه گاه است شبانه روزی یک ختم قرآن می کنند و به سرعت هر چه تمام تر می خوانند و این را کمال خود می دانند و در آن وقت دل او مشغول وساوس خاطر و حال اینکه مطلوب در تلاوت قرآنی تأنی و تأمل و حضور قلب است ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهل تصوف، و درویشان
طایفه ششم اهل تصوف و درویشان و فریفتگان اند و مغرورین ایشان از هر طایفه ای بیشتر است جمعی از آنها صاحبان بوق و شاخند که آنها را قلندران خوانند که نه معنی تصوف را فهمیده اند و نه هر را از بر شناخته اند و نه از راه و رسم دین ایشان را اثری و نه از خدا و پیغمبر آنها را خبری است روزگار خود را به گدایی و سوال از مردم صرف نموده و نام درویشی و ترک دنیا را بر خود بسته اند و این طایفه اراذل ناس و پست ترین طوایف عالم اند
و گروهی دیگر خود را به هییت صوفیان آراسته و لباس در بر کرده و گفتار ایشان را فراگرفته و بعضی از کردارهای ایشان را بر خود بسته اند و سر به گریبان می کشند و آواز خود را نازک می سازند و نفسهای بزرگ سر می دهند و حرکت عرضی و طولی می نمایند و گاهی سری می جنبانند و زمانی دست بر دست می زنند و بسا باشد که از این تجاوز کرده به رقص می آیند و شهیق و نهیق می کشند و ذکرها اختراع می کنند و شعرها برهم می بندند و غیر اینها از حرکات قبیحه را مرتکب می شوند تا بندگان خدا را صید کنند و حال ایشان چنین است که گفته اند ...
... الخیاطه و اللواطه والسلام
و بسا باشد که گویند المال مال الله و الخلق عیال الله و گاهی گویند که خدا از عبادت ما بی نیاز است پس چرا خود را به عبث رنجه داریم و زمانی گویند که خانه دل را باید عمارت کرد و اعمال ظاهریه را چه اعتبار و دلهای ما واله و حیران محبت خداست و در انواع معاصی و شهوات فرو می روند و می گویند که نفس ما به مرتبه ای رسیده است که امثال این اعمال ما را از راه خدا باز می دارد و عوام الناس و ضعفاء النفوس محتاج عبادت و طاعتند و این گمراهان ملحد مرتبه خود را از مرتبه پیغمبران و اوصیا بالاتر می دانند زیرا ایشان می فرمودند که امور مباحه دنیویه ما را از یاد خدا باز نمی دارد چه جای گناهان و معصیت بلکه گاه بود که به واسطه ترک اولایی که از ایشان سر می زد سالهای بسیار بر خود می گریستند
و شک نیست که این طایفه بی دین ترین طوایف و معلون ترین ایشانند و بر مومنین احتراز از ایشان لازم بلکه قلع و قمع ایشان متحتم است ...
... و اما جماعتی دیگر هستند که ایشان را ملامیه می نامند که اعمال قبیح را مرتکب می گردند و افعال شنیعه را به جا می آورند و چنان پندارند که این موجب رفع اخلاق ذمیمه و کسر هوا و هوس نفس خبیثه است و حال اینکه خود این افعال در شریعت مقدسه مذموم و مرتکب آنها معاتب و ملوم است
و گروهی دیگر که فی الجمله از اینها بهترند کسانی هستند که مخالفت نفس را پیشنهاد خود کرده اند و به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شده اند تا اینکه بعضی از منازل راه دین را پیموده اند و به بعضی از مقامات رسیده اند اما هنوز در راهند و همه منازل را قطع نکرده اند و از سلوک فارغ نشده اند و لیکن به همین قدر فریفته می شوند و چنان پندارند که همه مقامات را طی کرده به خدا رسیده اند و حال اینکه هنوز در مبادی سیر و اوایل منازلند زیرا میان بنده و خدا هفتاد حجاب از نور است که سالک راه به هر حجابی از این حجابها که رسید گمان می کند که به خدا رسیده است
همچنان که بعضی از حکایات خلیل الرحمن را به این حمل نموده و گفته اند که آنچه حق سبحانه از حضرت ابراهیم علیه السلام حکایت کرده که اول ستاره را دید و گفت این پروردگار من است و بعد از آن منتقل به ماه شد و بعد از آن به خورشید و مراد ستاره و ماه و خورشید نیست بلکه مراد از آنها انواری است که پرده های جمال مطلق و حجابهای حضرت حق اند و سالک راه در میان منزل لامحاله به آنها برمی خورد و از شدت تلألو و لمعان هر مرتبه نسبت به ما قبل به هر مرتبه ای که رسید چنان تصور می کند که به مرتبه وصول رسیده و هر مرتبه فوقی اعظم از ما تحت آن است لهذا اول مراتب که حضرت إبراهیم علیه السلام ابتدا به آن رسید تشبیه به ستاره شده و بعد از آن به ماه و مرتبه بعد از آن به خورشید و حضرت خلیل در حین سیر ملکوتی چون در ترقی و کشف حجب بود از نوری به نور اعظم می رسید و در بدو وصول به هر مرتبه چنان تصور می نمود که به مرتبه وصول به حق رسیده و ندای بشارت افزای هذا ربی برمی کشید و چون از این مرتبه ترقی می نمود نقصان آن را می دید اعتراف به پستی آن می کرد و مرتبه فوق آن را به بزرگی می ستود و چون یافت که همه مراتبی که به آنها رسیده مرتبه نقصان و از مرتبه جمال ازل بسی دورند زبان عجز و نیازمندی را گشاده گفت انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا پس بسیار می شود که سالک در میان راه به بعضی از حجب می رسد و گمان وصول می کند و به مشاهده درخشندگی و نور آن حجاب خرسند می گردد غافل از اینکه هنوز او در پس پرده دوری حیران و در بیابان مهجوری سرگردان است
برافکن پرده تا معلوم گردد ...
... که فتاده است به جام از رخ ساقی پرتو
و در این هنگام نورانیت و تلألو آن در نهایت شدت می شود و چون پیش از این حالت محجوب و تاریک بود و به واسطه اشراق نور حق و تجلی لمعات جمال مطلق روشن و نورانی شد و پرده از جمال دل آرای دل نیز برداشته شد بسا باشد که صاحب دل ملتفت دل گردد و جمال او را به حدی بیند که عقل او حیران شده مدهوش گردد و در این وحشت چنان تصور کند که به نهایت مرتبه وصول رسیده پس اگر از این مرتبه ترقی نکند و پا از عالم دل بیرون ننهد بسا باشد فریفته گردد و در همانجا بماند و امر او به هلاکت انجامد و چنین کسی به کوچک ترین ستاره از عالم انوار لاهوت فریب خورده و هنوز به ماه آن عالم نرسیده چه جای خورشید یا بالاتر از آن و اینجا مقام غرور و فریب است و انواع فریب در راه سلوک بی حد است و اکثر کسانی که خود را عارف نام نهاده و به لباس عارفین ملبس گشته اند از همه این مقامات بی خبر و در دعوایی که می نمایند کاذب و دروغ زنند و از عرفان همین الفاظی چند فراگرفته و راه و رسمی آموخته اند و چنان پندارند که به محض این مرتبه به مرتبه اهل معرفت می رسند هیهات هیهات
نه سلطان خریدار هر بنده ای است ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » سلاطین و حکام و صاحبان قدرت
... ولدت فی زمن الملک العادل یعنی من در زمان پادشاه عادل که انوشیروان باشد متولد شده ام
سبحان الله چه شریف صفتی است که چون شخص کافری به آن آراسته شد مسرور عالم به تولد خود در زمان او مباهات نمود حال زیاده از هزار سال است که در اطراف جهان نام نیک آن زبانزد خاص و عام می شود و چگونه چنین نباشد و حال اینکه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت است که فرمود عدل ساعه خیر من عباده ستین سنه یعنی عدل یک ساعت بهتر از عبادت شصت سال است و به جهت علو مرتبه این صفت شریفه هر فرمانفرمایی او را طالب و به اشتهار به آن راغب است و می خواهد که او را به صفت عدالت ستایش کنند و نیکخواه بندگان خدا خوانند و همه کس این مطلب را دانسته است و فهمیده و لهذا غالب اشخاصی که در خدمت سلطانی یا فرمانروایی راه سخن می یابند و مجال تکلم دارند چون واسطه ضعف یا به جهت طمع و دوستی مال دنیا یا از راه تشویش و خوف می خواهند که او را از خود راضی دارند و سخنی گویند که باعث نشاط خاطر او باشد در خوش آمدگویی می گشایند و او را به خوش سلوکی و عدالت می ستایند و ذکر عدل و داد او می نمایند و هر یک از عدل او حکایتی أدا می نماید و علامتی اختراع می کند تا امر بر او مشتبه می شود و به سخن خوش آمد گویان فریفته می گردد و خود را متصف به صفت عدالت یقین می کند بلکه بسیار می شود که عمال و ضابطان ولایات او جمعی را به رشوه فریفته می سازند تا در خدمت آن فرمانروا زبان به خوش سلوکی و امانت آن عامل یا ضابط می گشایند یا از راه تشویش و بیم از او حسن سلوک او را ذکر می کنند و این نیز یک سبب فریفته شدن فرمانفرما می گردد و تجسس احوال ضعفا و رعایا نمی نماید و به رفاهیت ایشان یقین می کند و به این سبب دین و دولت او بر باد می رود و ضعفا و رعایا پایمال ظلم و ستم می شوند و آن صاحب فرمان چنان می داند که نام نیک او به عدالت و دادرسی بر صفحه روزگار باقی خواهد ماند و حال اینکه چون ایام دولت او سرآید و هنگامه خوش آمدگویان به انجام رسد بجز بدنامی و ستمکاری از او چیزی نماند بلکه در عهد او نیز بجز در حضورش ذکر عدل و دادش نباشد و بر زبان فقرا و رعایا بجز حدیث ظلمش نگذرد پس فرمانفرمایی که توفیق إلهی شامل حال او گردد و غم دین و دولت خود خورد و طالب آن باشد که نام او در صفحه روزگار تا روزشمار باقی بماند به دیده بصیرت نظر کند و اولا تأمل نماید که بسی سلاطین ظالم ستمکار در صفحه روزگار بوده که حال قصه ستمهای ایشان مشهور و در السنه و افواه مذکور است و ببیند که کدام یک از وزرا و أمراء خدمت و باریافتگان حضور سلطنت در خدمت او او را ظالم و ستمکار خواندندی و آیا بجز ذکر عدالت و صفت او دیگر چیزی بر زبان راندندی مگر خداترس قوی النفس که پشت پا بر دنیا زده باشد که در هر عصر بسیار نادر و وجود آن چون اکسیر اعظم است و از اینجا پی برد که مدح و توصیف ایشان دلالت بر نیکی و عدالت او نمی کند و به آن فریفته نگردد و بعد از آن آثار و علامات عدالت و دادرسی را ملاحظه نماید و آنها را با اعمال و افعال خود بسنجد و ببیند که آیا موافق با هم هستند یا نه اگر موافق باشد شکر خدا را به جا آورد والا خود را فریفته داند و در صدد معالجه آن برآید و بعد از اینها در صدد تفحص احوال رعایا برآید و از هر گوشه و کناری از رفتار عمال و گماشتگان تجسس نماید و دادخواهان را دلداری دهد تا حقیقت امر به او واضح گردد
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه طول أمل
... کوتاه و دراز او چه فرق است
بلی غفلت مردم از مردن به جهت فراموشی ایشان از آن و کم یاد کردن آن است و اگر کسی هم گاهی آن را یاد می کند به دلی که گرفتار شهوتهای نفسانیه و علایق دنیویه است و چنین یادی سودی نمی دهد بلکه باید مانند کسی بود که سفر درازی اراده کرده باشد که در راه آن بیابانهای بی آب و گیاه یا دریای خطرناک باشد و فکری به غیر از فکر آن راه ندارد کسی که به این نحو بیاد مردن افتد و مکرر یاد آن کند در دل او اثر می کند و به تدریج نشاط او از دنیا کم می شود و طبع او از دنیا منزجر می گردد و از آن دل شکسته می شود و مهیای سفر آخرت می گردد و بر هر طالب نجاتی لازم است که هر روز گاهی مردن را یاد آورد و زمانی متذکر گردد از امثال و اقران و برادران و یاران و دوستان و آشنایان را که رفته اند و در خاک خفته اند و از همنشینی همصحبتان خود پا کشیده اند و در وحشت آباد گور تنها مانده از فرشهای رنگارنگ گذشته و بر روی خاک خوابیده اند و یاد آورد خوابگاه ایشان را در بستر خاک و به فکر صورت و هییت ایشان افتد و آمد و شد ایشان را با یکدیگر بخاطر گذراند و یاد آورد که حال چگونه خاک صورت ایشان را از هم ریخته و اجزای ایشان را در قبر از هم پاشیده زنانشان بیوه گشته و گرد یتیمی بر فرق اطفالشان نشسته اموالشان تلف و خانه ها از ایشان خالی مانده و نامهاشان از صفحه روزگار برافتاده پس یک یک از گذشتگان را به خاطر گذراند و ایام حیاتشان را متذکر شود و خنده و نشاط او را فکر کند و امید و آرزوهای او را یاد آورد و سعی در جمع اسباب زندگانیش را تصور نماید و یاد آورد پاهای او را که به آنها آمد و شد می نمود که مفاصل آنها از هم جدا شده و زبان او را که با آن با یاران سخن می گفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را که خنده های قاه قاه می نمود چگونه از خاک پر شده و دندانهایشان خاک گشته و آرزوهایش بر باد رفته
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خوردش چنان بکوفت که مغزش غبار کرد
ای جان برادر گاهی بر خاک دوستان گذشته گذری کن و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری نمای ساعتی به گورستان رو و تفکر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر و چه صحبت است و در شکافهای زهره شکاف قبر چه ولوله و وحشت است هم جنسان خود را ببین که با خاک تیره یکسان گشته و دوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته بین که در آنجا رفیقانند که ترک دوستی گفته و دوستانند که روی از ما نهفته پدران مایند مهر پدری بریده مادرانند دامن از دست اطفال کشیده طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده برادرانند یاد برادری فراموش کرده زنان مایند با شاهد اجل دست در آغوش کرده و گردن کشانند سر بر گریبان مذلت کشیده سنگدلانند به سنگ قبر نرم و هموار گشته فرمانروایانند در عزای نافرمانی نشسته جهانگشایانند در حجله خاک در بر روی خود بسته تاجدارانند نیم خشتی بزیر سر نهاده لشکر کشانند تنها و بی کس مانده یوسف جمالانند از پی هم به چاه گور سرنگون نکورویانند در پیش آیینه مرگ زشت و زبون نو دامادانند به عوض زلف عروس مار سیاه بر گردن پیچیده نو عروسانند به جای سرمه خاک گور در چشم کشیده عالمانند اجزای کتاب وجودشان از هم پاشیده وزیرانند گزلک مرگ نامشان را از دفتر روزگار تراشیده تاجرانند بی سود و سرمایه در حجره قبر افتاده سوداگرانند سودای سود از سرشان دررفته زارعانند مزرع عمرشان خشک شده دهقانانند دهقان قضا بیخشان برکنده پس خود به این ترانه دردناک مترنم شو
چرا دل بر این کاروانگه نهیم ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - فضیلت توبه
بدان که توبه از معاصی سرمایه سالکین و اول مقامات دین است مشرق و نور قرب پروردگار عالمیان و کلید استقامت در راه دین و ایمان است موجب محبت حضرت باری و سبب نجات و رستگاری است
خدای تعالی می فرماید ان الله یحب التوابین یعنی به درستی که خدا توبه کنندگان را دوست می دارد و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که توبه کننده دوست خدا است و توبه کننده از گناه مانند کسی است که هیچ گناهی از برای او نباشد و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که خداوند تبارک و تعالی خوشحال تر می شود به توبه بنده خود از مردی که در شب تار در بیابان مرکب و توشه خود را گم کرده باشد و ناگاه آن را بیابد و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که بدرستی که خدای تعالی دوست دارد از بندگان پرگناه خود توبه را و فرمود که چون بنده توبه نصوح و خالص کند خدا دوست می دارد آن را پس می پوشاند آن گناه را از او شخصی عرض کرد که چگونه می پوشاند فرمود آن گناه را از یاد دو ملکی که می نویسند می برد و وحی می نماید به اعضا و جوارح او و به زمین که آن گناه را در آن کرده که بپوشانید بر او گناهان او را و هیچ چیز یافت نمی شود که گواهی دهد بر او به هیچ گناهی و فرمود که خدای تعالی سه چیز از برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود به سبب آن نجات می یافتند ...
... و أخبار بی حد و حصر نیز در وجوب توبه از هر گناهی وارد شده و عقل سلیم و طبع مستقیم نیز دلالت بر وجوب آن می کند زیرا شکی نیست که هر چیزی که رسیدن به سعادت ابدیه و نجات از شقاوت سرمدیه موقوف بر آن است که تحصیل آن واجب و لازم است و شبهه ای نیست که سعادتی نیست بجز لقای پروردگار و أنس به او پس هر که محروم از قرب وصال و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ایزد متعال باشد از جمله اشقیا و به آتش دوری و آتش جهنم معذب است و هیچ چیز باعث دوری و سبب مهجوری نمی گردد مگر معاصی و گناهان و چاره آنها نیست مگر توبه و انابه پس به حکم عقل توبه واجب عینی است بر هر کسی که مرتکب معصیتی شده باشد و چگونه توبه واجب نباشد و حال آنکه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصی و مضرات آنها از جمله ایمان است
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود زناکار در حال زنا زنا نمیکند و حال آنکه او مومن است و غرض آن حضرت نفی اصل ایمان نیست بلکه بعضی از فروع آن است زیرا از برای ایمان یک در نیست بلکه همچنان که وارد شده است از هفتاد در زیادتر است که بالاترین آنها شهادتین است و ادنای آن زایل کردن خار و خس از راه پس ایمان تام و کامل در وقتی حاصل است که آدمی اصل ایمان را که شهادتین است و فرع آن را که اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد و شهادتین حکم روح ایمان را دارند و سایر اعمال حکم اعضا و جوارح آن را
پس کسی که شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او بدهد و لیکن اعمال او موافق اعمال مومنین نباشد ایمان او مانند انسانی است که دست و پای او بریده باشد و چشمهای او کور شده باشد و همه اجزای ظاهره و باطنه او خلل پذیرفته باشد و شکی نیست که حال چنین کسی به مرگ نزدیک و به اندک صدمه ای روح از او مفارقت می نماید پس همچنین کسی که اصل ایمان را داشته باشد و لیکن دراعمال خود تقصیر و کوتاهی کند ایمان او به زوال نزدیک و به یک حمله شیطان در حین مرگ از دست می رود پس گناهکار و بی گناه اگر چه هر دو شریکند در اسم ایمان و لیکن شراکت ایشان چون شرکت درخت کدو و چنار است که هر دو را رخت گویند و لیکن فرق آنها وقتی معلوم می شود که بادهای قوی به وزیدن آید زیرا در این وقت درخت کدو را از ریشه برمی آورد و شاخ و برگ آن را متفرق می سازد ولی درخت چنار محکم در جای خود ایستاده و متأثر نمی گردد ...
... بلی اگر عاقلی جوهری گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن می گرید و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن کس شود گریه او بیشتر و اندوه آن افزون تر می باشد پس هر نفسی از عمر جوهری است گرانمایه که عوض از برای آن نیست و چه جوهری گرانمایه تر از چیزی که آدمی را به سلطنت ابد و پادشاهی سرمد می رساند
مروی است که چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نماید که ازعمر تو ساعتی بیش نمانده در آن وقت از برای آن بنده این قدر حزن و حسرت و تأسف حاصل می شود که اگر تمام مملکت روی زمین را از مشرق تا مغرب مالک باشد می دهد به عوض اینکه یک ساعت دیگر بر آن ساعت اضافه شود که بلکه در آن ساعت تلافی ما فات کند و راهی به آن نمی یابد
و در روایات رسیده که چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پیش دیده او برداشته شود و یقین به مرگ خود نماید در نزد ملک الموت تضرع و زاری کند که مرا یک روز دیگر مهلت ده به روز خود بگریم و دست عذرخواهی به درگاه الهی بردارم بلکه چاره ای در کار تباه خود کنم ملک الموت گوید هیهات هیهات روزهای تو سرآمد و دیگر روزی از برای تو نمانده است گوید یک ساعت مهلتم بده گوید فنیت الساعات یعنی ساعتهای تو به انجام رسیده و دیگر ساعتی نداری و در آن هنگام درهای قبول توبه بر او بسته می گردد و روح او به تلاطم می آید و نفس او به شماره می افتد و غصه گلوی او را می گیرد و حسرت بر عمر ضایع شده خود می خورد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فایده - اجتناب از کبایر، کفاره گناهان صغیره
بدان که شریعت مقدسه گناه را دو قسم کرده است کبیره و صغیره و حکم فرموده است که اجتناب از گناهان کبیره کفاره گناهان صغیره است
چنانچه خدای تعالی فرمود ان تجتنبوا کبایر ما تنهون عنه نکفر عنکم سییاتکم یعنی اگر اجتناب کنید از کبایر آنچه بر شما حرام شده است آن را کفاره سایر گناهان شما می کنیم و اجتناب از کبیره در وقتی کفاره صغیره می شود که به قدرت و اراده آن را از برای خدا ترک کنی نه آنکه قدرت بر آن نداشته باشی یا از راه ترس مردم یا حفظ آبرو و یا به جهت عدم شوق و رغبت آن را نکنی چنین اجتنابی کفاره صغایر نمی شود
و در تعیین گناهان کبیره میان علما خلاف بسیار است بعضی آنها را هفت گفته اند و بعضی بیشتر و از بعضی روایات هفتصد مستفاد می شود و ظاهر آن است که هر گناهی که در قرآن مجید وعده عذاب به آن شده کبیره است و از جمله گناهان کبیره است شرک به خدا و قتل مسلم عمدا و قذف زنان محصنه یعنی نسبت زنا به زنان مسلمه که مشهور به زنا نباشند دادن مثل اینکه کسی را ولد الزنا بگویی یا نسبت زنا به زن و خواهر کسی بدهی و عقوق والدین و زنا و ظلم و حکم به غیر حق و خوردن مال یتیم را به ظلم و خوردن ربا و ترک نماز عمدا و در بعضی احادیث از گناهان کبیره شمرده اند سحر را و قسم دروغ را و حبس زکوه و کتمان شهادت و شرب خمر و دزدی و قمار و کم فروشی و لواط و شهادت ناحق و اعانت ظالمین بر ظلم و دروغ و غنا کردن و شنیدن و تکبر و خیانت و حبس حق مردم بدون عذر شرعی
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - عقل، تاجر راه آخرت
بدان که عقل در بدن آدمی به منزله تاجر راه آخرت است و سرمایه او عمر است و نفس معین و یاور اوست در این تجارت پس آن به جای شریک یا غلام او است که به سرمایه او تجارت می کند و نفع این تجارت تحصیل اخلاق حسنه و صفات فاضله و اعمال صالحه است که وسیله رسیدن به نعیم ابدی و سعادت سرمدی است و نقصان او کسب اوصاف رذیله و ارتکاب معاصی است که باعث وصول درکات جحیم و عذاب الیم است و موسم این تجارت ایام زندگانی است و بازار آن دنیا است
همچنان که هر تاجری ابتدا با شریک یا غلام خود شرط و پیمان می کند که چه معامله بکند و چه نکند و به چه قیمت بخرد و به چه قیمت بفروشد و بعد از آن خود مراقب احوال او می گردد و از هر طرف مترصد و متوجه اوست که از شرط تجاوز نکند و پیمان را نشکند و مایه را تلف نکند و اگر جایی خطایی از او دید او را آگاه می سازد و منع او می کند و بعد از اینها حساب او را می رسد و نفع و نقصان او را ملاحظه می کند ...
... پس در حال طاعت باید مراقب آن بود که نیت آن فاسد نشود و میل به ریا و اغراض دیگر نکند و حضور قلب را دست برندارد و ادب پروردگار را نگاهدارد آن طاعت را ناقص نسازد و در حال معصیت باید متوجه آن بود که مرتکب نگردد و آن را ترک کند و اگر از آن سرزده باشد دفعه او را به توبه و إنابه بدارد و او را امر کند که کفاره آن را به جا آورد و در حال اشتغال به امر مباحی متوجه آن باشد که آداب شرعیه آن را به جا آورد مثل اینکه چیزی اگر بخورد دستها را بشوید و بسم الله بگوید
و همچنین سایر آدابی که از برای اکل رسیده و اگر بنشیند مراقب آن باشد که رو به قبله باشد و اگر بلایی و مصیبتی حادث شود متوجه باشد که صبر کند و جزع و فرع ننماید و اگر نعمتی به او رسد امر کند او را کند او را که شکر آن نعمت را به جا آورد و او را از غضب و کج خلقی و سخنان ناشایست محافظت نماید و بسیار متوجه نفس باشد که دل را در میدان هوا و هوس نتازد و آن را به فکرهای بیهوده و آرزوهای بی حاصل مشغول نسازد و وساوس شیطانیه و افکار باطله را در آن راه ندهد بلکه فکرهای آن در چیزی باشد که به کار دنیا یا آخرت آن آید و در امری باشد که ثمره بر آن مترتب شود و اگر تواند به نوعی متوجه و مراقب آن باشد که بجز یاد خدا و فکر در عجایب و صنایع او را در آنجا داخل نشود و به غیر از ذکر او در آن خانه راه نیابد چنانکه گفته اند
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب ...
... سوم محاسبه است بعد از عمل همچنان که بنده باید در اول هر روز وقتی را معین سازد از برای شرط عهد با نفس همچنین باید در آخر هر روز وقتی را معین کند از برای محاسبه تا در آن وقت از نفس حساب وصیتهای را که در اول روز کرده بود و عهدهایی را که گرفته بود بکشد و حساب جمیع حرکات و سکنات را از آن بجوید
همچنان که تاجر در آخر هر سالی با شرکای خود حساب می کند و این امری است که بر هر که متعقد روز حساب و سالک راه آخرت باشد لازم است
و در اخبار وارد شده است که از برای عاقل باید در شبانه روزی چهار وقت باشد یک وقت که با پروردگار خود خلوت کند و راز گوید و یک وقت که در آن حساب نفس خود را کند و یک وقت که تفکر در عجایب صنع پروردگار نماید و یک وقت که مشغول تربیت بدن و اکل و شرب باشد و از این جهت بزرگان دین و سلف صالحین در محاسبه نفس خود نهایت سعی و اهتمام را داشته اند به نحوی که این را از جمله أمور واجبه خود می شمرده اند و در محاسبه با نفس خود از پادشاه خشمناک شدیدتر و از شریک لییم بخیل تر و دقیق تر بوده اند و چنین می دانستند که کسی که محاسبه نفس خود را دقیق تر از محاسبه شریک و عامل خود نکند از اهل تقوی و ورع نیست بلکه یا اعتقاد به روز حساب ندارد و یا احمق است زیرا که عاقلی که اعتقاد به شداید عذاب آن روز و رسوایی و فضیحت و حیا و خجلت آن داشته باشد و بداند که محاسبه نفس در دنیا آن را ساقط می کند یا سبکتر می سازد و چگونه آن را ترک می نماید
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » مطالعه احوال صالحان
پس باید در این زمان اکتفا نمود به مطالعه احوال گذشتگان و خواندن حکایات ایشان و هر که حکایت ایشان را بشنود و بر کیفیت اعمال ایشان مطلع گردد می داند که ایشان بندگان خدا و در دعوی بندگی صادق بوده اند و ایشانند پادشاهان حقیقی و سلاطین واقعی
یکی از اصحاب سید اولیا و سرور اصفیا علیه آلاف التحیه و الثنا می گوید که روزی نماز صبح را در عقب آن بزرگوار گزاردم چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال بر رخسار مبارک آن برگزیده ملک متعال هویدا بود و چنین نشستند تا آفتاب طلوع کرد پس دست مبارک خود را حرکت دادند و فرمودند که و الله هر آینه دیدم اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که امروز یکی مثل ایشان نمی بینم داخل صبح می شدند پریشان مو و غبار آلود با چهره های زرد شب را به بیداری به سر برده گاهی در سجده و زمانی ایستاده چون نام خدا می بردند بر خود می لرزیدند چنان که درخت در روز با باد تند می لرزد و اشکهای ایشان چنان جاری می شد که جامه های ایشان را تر می نمود و اویس قرنی که یکی از اصحاب جناب امیرالمومنین علیه السلام بود شبها را نخفتی یک شب گفتی این شب رکوع است و آن شب به رکوع ایستادی تا صبح و یک شب گفتی که این شب سجود است و به سجده می رفتی تا طلوع صبح ربیع بن خثیم گوید که به نزد اویس رفتم دیدم نماز صبح را خوانده و نشسته مشغول دعا بود با خود گفتم در گوشه ای بنشینم تا از دعا فارغ شود پس مشغول دعا بود تا ظهر داخل شد برخاست و نماز ظهر را ادا کرد بعد از آن مشغول تسبیح و تهلیل شد تا نماز عصر و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح و نماز صبح را خواند و نشست به دعا خواندن که اندکی چشم او میل به خواب کرد گفت خدایا پناه می برم به تو از چشمی که پر خواب می کند و در آثار رسیده که مردی با زنی تکلم کرد و دست بر ران او گذاشت و دفعه هشیار شده ندامت به او روی داد دست خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت و دیگری به زنی نگاه کرد همان دم آگاه شد چنان مشتی بر چشم خود زد که کور شد و شخصی دیگر نگاه به نامحرمی نمود پس با خود قرار داد بست که تا زنده است آب سرد نیاشامد پس آب را گرم کردی و نوشیدی یکی از بزرگان به غرفه ای گذشت از کسی پرسید که این غرفه را کی ساخته اند پس با خود عتاب کرد که ای نفس تو را سوالی که از برای تو فایده ندارد چکار و به عقوبت این سوال یک سال متوالی روزه گرفت و دیگری پرسید که فلان شخص چرا خوابیده است و به این سبب یک سال خواب را بر خود حرام کرد ابو طلحه انصاری باغی داشت روزی در آنجا نماز می کرد در آن حال مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول آواز آن شد گفت باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به کار من نمی آید آن را فروخت و قیمت آن را تصدق کرد شخصی مشغول امری شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد به این سب دویست هزار درهم تصدق نمود شخصی دیگر نماز مغرب را تأخیر کرد تا دو ستاره نمایان شد بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد کرد و یکی از اکابر دین روزی هزار رکعت نماز می کرد تا پاهای او خشک شد بعد از آن هزار رکعت را نشسته کردی و چون از نماز عصر فارغ شدی جامه خود را بر خود پیچیدی و گفتی به خدا عجب دارم از خلق که چگونه غیر تو را بر تو اختیار کردند و عجب دارم از خلق که چگونه به غیر از تو انس گرفتند و عجب دارم از خلق که چگونه دل ایشان به یاد تو روشن نمی شود گویند بزرگی عمر او نزدکی به صد سال رسید و در این مدت پای خود را به جهت خوابیدن نکشید مگر در مرض موت و دیگری چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا یک چشم او آب آورد و بیست سال چنین بود اهل و عیال خود را از آن مطلع نساخت و دیگری تازیانه در برابر خود آویخته بود چون در عبادت سستی در خود می یافت آن را برمی داشت و به پای خود می زد و دیگری در زمستان بر بام خفتی و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد و به جهت عبادت بیدار شود شخصی را یک پای خشک شد و به یک پای به وضوی مغرب نماز کردی تا صبح شخصی می گوید که حاج در محصب فرود آمده بودند یکی از اهل الله با زن و دختران خود در نزد ما فرود آمد هر شب از اول شب به نماز به پای می ایستاد تا وقت صبح و چون سحر می شد به آواز بلند فریاد برمی کشید که ای کاروانیان همه شما در این شب خوابیدید پس کی کوچ خواهید کرد و چون صدای او بلند می شد هر که در محصب می بود از جای بر می جست بعضی به گریه می افتادند و جمعی به دعا مشغول می شدند و طایفه ای به تلاوت قرآن می پرداختند تا صبح عبدالواحد رازی گوید که سالی با جمعی به سفر دریا رفتیم چون به میان دریا رسیدیم باد کشتی ما را به جزیره ای انداخت در آنجا غلام سیاهی را دیدیم نشسته میمونی را قبله خود ساخته و معبود را ضایع گذاشته گفتیم ای غلام میمون خدایی را نشاید گفت پس خدا کیست گفتم الذی فی السماء آیاته و فی البر ملکه و فی البحر سبیله لا یعزب عن علمه مثقال ذره یعنی خدا کسی است که مملکت او آسمان و زمین را فروگرفته و علم او به همه چیز احاطه کرده گفت آخر این خدا را نامی نیست گفتم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر من این می گفتم و غلامک می گریست آنگاه اسلام آورد و با ما داخل کشتی شد و در همه روز مشغول عبادت بود چون شب درآمد هر یک از ما بعد از أدای واجب روی به خوابگاه خود نهاد غلام به نظر تعجب بر ما نگاه کرد و گفت ای قوم خدای شما می خوابد گفتم حاشا لا تأخذه سنه و لا نوم گفت بیس العبید انتم یعنی بد بندگانی بوده اید آقای شما بیدار است و شما می خوابید پس آن غلام همه شب تضرع و زاری می کرد چون صبح دمید حال او بگردید و جان به جان آفرین سپرد شب وی را خواب دیدم در قصری از یاقوت سرخ بر تختی از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وی صف زده و روی سیاه او سفید چون ماه چهارده شبه شده
بلی راهروان راه آخرت چنین بوده اند و جاده عبادت را به این طریق پیموده اند نه مانند غفلت زدگان بی خبر پس ای برادر گاهی احوال ایشان را مطالعه کن و حکایات ایشان را ملاحظه نمای و زنهار و زنهار از هم صحبتی اهل این عصر پای کش و به رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسی نیست که دیدار او تو را سودی بخشد و کلام او تو را به یاد خدا افکند
آه از این صفراییان بی هنر ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - محبت خدا بالاترین محبت ها
مذکور شد که این محبتی که از جمله صفات حسنه و اوصاف پسندیده است چیزی است که محبت به آن شرعا ممدوح و مستحسن باشد و آن محبتی است که ما در این مقام گفتگو از آن می کنیم و آن محبت به خداست و آنچه به او منسوب است
و بالاترین همه محبتها آن است که محبت به خدا باشد بلکه بجز او کسی سزاوار محبت نیست و کسی که شایسته محبوبیت باشد بجز او نه و اگر چیزی دیگر هم دوستی را شاید به واسطه انتسابش به او است و اگر کسی چیزی را نه از این جهت دوست داشته باشد ازجهل و قصورش است در معرفت خداست پس سزاوار آن است که آدمی با تمامی ذرات موجودات محبت عام داشته باشد از آن راه که جملگی آنها از آثار قدرت حق و پرتوی از انوار وجود مطلق است و محبت خالص او نسبت به بعضی به جهت خصوصیت نسبتی که با او دارند باشد
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست ...
... برآمد غلغل سبحان ذی الملک
و اما کمال پس غایت کمال مخلوق که به آن سزاوار محبت و دوستی می شود معرفت خدا و علم به صفات او و شناختن قدرت و صنایع افعال اوست معراج کمال انسان قرب به درگاه سبحانی است و نهایت مرتبه تمامیت راه یافتن به درگاه رب العزه است پس کسی که اندک معرفت او غایت مرتبه کمال و قرب به درگاه او اوج سعادت و اقبال باشد ظاهر است که کمال در خود او منحصر و هر کمالی در جنب کمال او ناقص و قاصر است و اگر کمال شایسته محبت است شایستگی به او مخصوص خواهد بود
و اما سبب پنجم که مناسبت معنویه و مرابطه خفیه باشد پس شکی نیست که نفس ناطقه انسانی شعله ای از مشعل جلال حق و پرتوی است از اشعه جمال مطلق گلی است از گلزار عالم قدس و سبزه ای است از جویبار چمن انس و از این جهت بود که چون از روح انسانی سوال شد خطاب رسید که قل الروح من امر ربی یعنی بگو روح از عالم امر پروردگار من است و در حق آدم علیه السلام فرمود انی جاعل فی الأرض خلیفه یعنی به درستی که من از برای خود در زمین خلیفه قرار می دهم و ظاهر است که آدم مستحق افسر خلافت نگردید مگر به واسطه این مناسبت و به سبب این مناسبت است که بندگان چون به مصیبتی گرفتار شدند بی اختیار منقطع و متوسل به پروردگار خود می شوند و او را می شناسند و میل به جانب او می نمایند ...
... و اما مناسبت ظاهریه که یکی از اسباب محبت است و از جمله آثار مناسبتی که میان بنده و پروردگار او ظاهر است آن است که نمونه بسیاری از اخلاق الهیه و صفات ربوبیت در بندگان موجود است چون علم و نیکی و احسان و لطف و رحمت بر خلق و ارشاد ایشان به حق و امثال اینها و اگر علیت و معلولیت و صانعیت و مصنوعیت باشد پس امر در آن ظاهر است و از بیان مستغنی است و باقی اسباب ضعیفه نادره ای است که در حق سبحانه و تعالی نقص و قصور است و از آنچه مذکور شد معلوم شد که اسباب محبت همه در حق حضرت رب العزه به عنوان حقیقت و اعلی مراتب متحقق است و با وجود اینکه هر که مخلوقی را به سبب یکی از این اسباب دوست دارد می تواند که دیگران را دوست داشته باشد و هیچ یک از مخلوقات به وصف محبوبی متصف نمی گردد مگر اینکه از برای او از این جهت شریکی یافت می شود
و شکی نیست که اشتراک موجب نقصان محبت است و اوصاف کمال و جمال ایزد متعال از مزاحمت شریک و انباز ممتاز و به این جهت راه شرکت در نحو محبت او مسدود است پس مستحق محبتی بجز او نه بلکه به دیده تحقیق اگر نظر کنی غیر از او متعلق محبتی نیست و لیکن این مرتبه ای است که نمی رسد به آن مگر اهل معرفت از اولیا و دوستان خدا و اما نابینایان بیغوله جهالت که دیده بصیرت ایشان معیوب است از ادراک این مرتبه محجوب و در چراگاه شهوات جسمانیه و علفزار لذات حسیه مانند بهایم بچریدن مشغولند یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون و قل الحمد لله بل اکثرهم لا یعقلون
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - در فساد قول کسی که محبت خدا را فقط مواظبت بر طاعات می داند
... و فساد این قول از شریعت مقدسه نیز معلوم می گردد زیرا جماع امت منعقد است بر اینکه دوستی خدا و رسول او از جمله واجبات عینیه است و آنچه از آیات و اخبار در امر به دوستی پروردگار و مدح و ثنای آن وارد شده و آثار اهل محبت آفریدگار از أنبیا و أولیا رسیده است از حد و نهایت متجاوز است
حق سبحانه در مدح جمعی می فرماید یحبهم و یحبونه یعنی خدا ایشان را دوست دارد و ایشان هم خدا را دوست دارند و می فرماید الذین آمنوا اشد حبا لله یعنی آنچنان کسانی که ایمان آورده اند محبت ایشان شدیدتر است از برای خدا و نیز می فرماید قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین یعنی بگو به مردمان که اگر بوده باشند پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و خویشان شما و مالهای که کسب کرده اید و تجارتی که از کسادی آن بترسید و خانه هایی که به آن راضی شده اید در پیش شما محبوبتر از خدا و رسول او و از جهاد کردن در راه خدا بوده باشد پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید یعنی روز قیامت تا بر شما معلوم شود که دوست داشتن اشیای مذکوره بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا باعث چه عذاب و عقابی خواهد شد یا منتظر باشید تا نزد مردن در وقتی که بر شما سکرات مرگ ظاهر شود زیرا یکی از اسباب سوء خاتمه آن است که دوستی شهوات دنیویه بیش از دوستی خدا باشد چنانچه قبل از این اشاره به آن شد
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ کس از شما مومن نیست تا اینکه دوستی خدا و رسول در دل او غالب بر دوستی ما سوای آنها باشد روزی آن سرور یکی از اصحاب را دید که می آید و پوست گوسفندی به عوض جامه بر خود پیچیده فرمود نگاه کنید به این مردی که می آید خدا دل او را متوجه ساخته به تحقیق که او را دیدم در نزد پدر و مادر خود بهترین اطعمه به او می خورانید پس محبت خدا و رسول او را از آنها باز داشته و به این صورت کرده که می بینید
و در ادعیه بسیار آن حضرت از بارگاه رب العزه مسیلت زیادتی محبت و طلب دوستی خدا را نموده و مشهور است که چون عزراییل علیه السلام به نزد حضرت خلیل الرحمن علیه السلام از برای قبض روح او آمد جناب خلت مأب فرمود هل رأیت خلیلا یمیت خلیله یعنی آیا هرگز دیده ای که دوست دوست خود را بمیراند خطاب رسید که هل رأیت محبا یکره لقاء حبیبه یعنی آیا دیده ای تو که هیچ دوست کراهت داشته باشد ملاقات دوست را إبراهیم فرمود ای ملک الموت حال مرا قبض روح کن منقول است که پروردگار به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که ای پسر عمران دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با وجود این چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد آیا دوست خلوت دوست خود را طالب نیست ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلعم چون شب بر ایستادن وارد شود دیده و دلهای ایشان به سوی من نگران و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور تکلم می کنند ای پسر عمران به من فرست از دل خود خشوع و از بدن خود ذلت و خضوع و از چشم خود أشک در ظلمتهای شب که مرا به خود نزدیک خواهی یافت حضرت عیسی علیه السلام به سه نفر گذشت که رنگهای ایشان متغیر و بدنهای ایشان کاهیده بود گفت چه چیز شما را به این حال انداخته گفتند خوف از آتش جهنم عیسی علیه السلام گفت که بر خدا لازم است که هر خایفی را ایمن گرداند به سه نفر دیگر گذشت که ضعف و تغیر ایشان بیشتر بود گفت چه چیز شما را چنین کرده عرض کردند شوق بهشت فرمود خدا را لازم است شما را به آنچه که شوق دارید برساند پس گذر او به سه نفر دیگر افتاد که ضعف و هزال بر ایشان غالب شده و نور از روی ایشان می درخشید پرسید که چه چیز شما را به این حال کرده گفتند دوستی خدا حضرت فرمود انتم المقربون یعنی شمایید مقربان درگاه احدیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود شعیب از دوستی خدا آنقدر گریست که دو چشم او کور شد خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گریست تا کور شد خدا دیده او را بینا فرمود و همچنین تا سه مرتبه در مرتبه چهارم وحی الهی رسید که یا شعیب تا کی می گریی و تا چند چنین خواهی بود اگر گریه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ایمن گردانیدم و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم عرض کرد که الهی و سیدی تو آگاهی که گریه من از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت و لیکن دل من به محبت تو بسته شده است و بی ملاقات تو صبر نمی توانم کرد و گریه دوستی و محبت است که چشم مرا نابینا کرد پس وحی به او رسید که حال که گریه تو از این راه است به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمتکاری تو بفرستم و چوب شبانی به دست او دهم تا شبانی تو کند اعرابی به خدمت فخر کاینات آمد و عرض کرد که یا رسول الله متی الساعه یعنی قیامت چه وقت می شود حضرت فرمود چه مهیا کرده ای از برای قیامت عرض کرد که نماز و روزه بسیاری نیاندوخته ام و لیکن خدا و رسول او را دوست دارم حضرت فرمود المرء مع من احب یعنی هر کسی با دوست خود محشور خواهد شد و در اخبار داود علیه السلام وارد شده است که خدای تعالی خطاب کرد به داود که ای داود بگو به دوستان من که اگر مردم از شما کناره کنند چه باک چون پرده از میان من و شما برداشته شد تا اینکه به چشم دل مرا مشاهده نمودید چه ضرری می رساند به شما آنچه از دنیای شما را گرفتم بعد از آنکه دین خود را به شما دادم و چه باک از دشمنی خلق با شما چون خوشنودی مرا می طلبید ای داود بگو که من دوست می دارم هرکه مرا دوست دارد و أنس دارم به کسی که با من أنس دارد و همنشین کسی هستم که او همنشین من است و هر که مرا از دیگران برگزید من نیز او را برگزینم و هر که اطاعت مرا کرد من نیز اطاعت او می کنم هیچ بنده ای مرا دوست نمی دارد مگر آنکه او را از برای خود قبول می کنم ای داود هر که مرا طلب کند مرا نمی یابد به اهل زمین بگو که ترک کنند دوستی غیر مرا و بشتابند به سوی من هر که مرا دوست داشته باشد طینت او خلق شده است از طینت إبراهیم خلیل من و موسی کلیم من و حضرت امیرالمومنین در دعای کمیل می فرماید فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک یعنی ای آقا و مولای من گرفتم که توانم صبر کرد بر عذاب تو پس چگونه صبر کنم بر فراق تو و از آن سرور مروی است که خدای تعالی را شرابی است که به دوستان خود می آشاماند که چون آشامیدند مست می گردند و چون مست شدند به طرب و نشاط می آیند و چون به طرب و نشاط آمدند پاکیزه می شوند و چون پاکیزه شدند گداخته می گردند و چون گداخته شدند از هرغل و غشی خالص می شوند و چون خالص شدند در مقام طلب محبوب برمی آیند و چون او را طلبیدند می بینند و چون یافتند به او می رسند و چون رسیدند به او متصل می شوند و چون وجود خودشان را در نزد وجود محبوب مضمحل دیدند بالمره از خود غافل می شوند و بجز از محبوب چیزی نمی بینند و حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه می فرماید خداوندا تویی که خانه دل دوستانت را ازغیر خود پرداختی و آن را از اغیار بیگانه خالی ساختی تا بجز دوستی تو در آنجا نباشد و رو به غیر تو نیاورند و بجز تو را نشناسند
چشم را از غیر و غیرت دوخته ...
... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
بعد از آن عرض می کند آنچه مضمون آن این است که ای خدا بگردان مرا از کسانی که به جهت قرب خود برگزیده و از برای مودت خود خالص ساخته و به ملاقات خود او را مشتاق کرده و به قضای خود او را خشنود و راضی گردانیده و به دیدار خود بر او منت گذارده و رضای خود را به او عطا فرموده و از دوری و افتادن از نظر خود او را پناه داده ای و دل او را واله اراده خود ساخته ای و از جهت خود او را اختیار کرده ای و به جهت محبت خود دل او را فارغ نموده ای بار پروردگار را بگردان مرا از آن کسانی که شیوه ایشان نشاط و میل به راه تو است و عادتشان ناله و آه در درگاه تو رویهای ایشان در سجده بر خاک مذلت و خواری و اشک چشمهایشان از خوف بر رخسارشان جاری است دلهایشان به قید محبت تو بسته و خاطرهاشان ازهیبت تو شکسته
از بندگی زمانه آزاد ...
... من کشته آن دل که گرفتار تو باشد
ای خدای من چه شیرین است بر دلها یاد تو و چه نیکوست طعم محبت تو و چه صاف و گواراست زلال قرب وصال تو چه هموار و روشن است راههای پنهانی به سوی تو
کوی جانان را که صد کوه و بیابان در ره است
رفتم از راه دل و دیدم که ره یک گام بود
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که دوستی خدا چون به خلوتخانه دل بنده پرتو افکن شد او را از هر فکری و ذکری خالی می سازد و از هر یاد بجز از یاد خدا می پردازد نه به چیزی مشغول می گردد و نه بجز یاد خدا یادی دارد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - محبت خدا کامل ترین لذتهاست
... و معذلک این لذت را اصلا نسبتی نیست به لذت لقا و مشاهده که بعد از قطع علاقه بدن حاصل می شود و همچنان که نسبتی نیست میان لذت خیال معشوق و رسیدن به وصال او
و بیان این مطلب آن است که هر کسی را که لذت به معشوق و رسیدن به وصال او و مشاهده جمال او از چندین راه مختلف می شود
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - طریق تحصیل محبت و معرفت خدا
... دوم به تحصیل معرفت خدا و تقویت آن و مسلط ساختن معرفت آن بر خزانه دل و تحصیل معرفت نیز به مواظبت بر طاعات و عبادت و تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال می شود
و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین یعنی عبادت خدا را کن تا آن سبب شود که یقین از برای تو حاصل گردد و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبنا یعنی هر گاه کسی در راه ما سعی و کوشش نماید ما راه را به او می نماییم
و طریقه دیگر از برای حصول معرفت پی بردن از مصنوعات است به او و این طریق در غایت وضوح و نهایت ظهور است زیرا هیچ ذره نیست از ثریا تا ثری مگر اینکه مشتمل است بر بعضی عجایب آیات و غرایب بینات که دلالت می کند بر وجود واجب الوجود و کمال قدرت و غایت حکمت و نهایت جلال و عظمت او و این دریایی است بی پایان زیرا که عجایب ملکوت سماوات و ارضین به قدری است که احاطه عقول و افهام به آن ممکن نیست و قدری که عقول قاصره ما به آن می رسد به حدی است که اگر عمرها در بیان آن صرف شود به انجام نمی رسد و حال اینکه آن نسبتی ندارد به آنچه علم علما و فهم حکما به آن رسیده و آن را نیز نسبتی نیست به آنچه علم انبیا به آن احاطه نموده و آنچه را علم جمیع مخلوقات محیط شده مطلقا نسبتی ندارد به آنچه از علوم که مخصوص پروردگار است بلکه علم تمام عالم در جنب علم او مستحق نام علم نیست قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جینا بمثله مددا یعنی بگو اگر دریاها برای نوشتن کلمات پروردگار مرکب شوند دریاها پایان می گیرند پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد هر چند همانند آن دریاها را به آن اضافه کنیم ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علائم و آثار محبت خدا
... لان الحبیب لا یکره لقاء الحبیب
یعنی مرگ را کراهت نمی دارد مگر کسی که دوستی او مجرد دعوی باشد زیرا دوست ملاقات دوست را مکروه نمی دارد
و مخفی نماند که اگر چه شوق لقای خداوند و رغبت به انتقال از دار دنیا غالبا ثمره محبت و علامت آن است و لیکن این کلی نیست چون می تواند شد که کسی از اهل محبت نباشد و شایق به مرگ باشد مثل کسی که در دنیا به شدت و بلای عظیم گرفتار باشد و به گمان خلاصی از آن تعبها موت را آرزو کند و بسا باشد که کسی از جمله دوستان خدا باشد و مرگ را کراهت داشته باشد و لیکن کراهت او از مرگ به جهت زیاد کردن استعداد ملاقات خدا و تهیه اسباب لقاء است مانند کسی که خبر آمدن محبوب او به خانه او به او برسد و او خواسته باشد که ساعتی آمدن تأخیر افتد تا خانه خود را پاکیزه کند و فرش نماید و از اغیار خالی سازد و اسباب لازمه را آماده کند تا فارغ البال و مطمین خاطر از گلشن لقای او تمتع برد و این شخص اگر نه به جهت تهیه لقای الهی باشد ساعتی نمی خواهد در دنیا بوده باشد و علامت این سعی در عمل و صرف جمیع اوقات در کار آخرت است
و اما کسی که کراهت او از مرگ به جهت ناگوار بودن ترک اهل و اولاد و اموال و بازماندن از شهوات دنیویه باشد مطلقا در دل او از یاد مرگ فرحی هم نرسد و چنین شخصی از مرتبه دوستی خدا دور است
بلی گاه است که کسی فی الجمله شوق به لقای الهی داشته باشد و با وجود آن دنیا را نیز دوست داشته باشد چنین کسی از کمال محبت پروردگار خالی است و کراهت او از موت هم کمتر از سابق است
دوم آنکه طالب رضای خدا باشد و خواهش او را بر خواهش خود اختیار کند زیرا دوست صادق هوای خود را فدای هوای محبوب می گرداند چنان که گفته اند ...
... بلی کسی را که محبت به حد افراط رسیده باشد گاه باشد از شراب محبت چنان بی خود و مدهوش و مضطرب و حیران گردد که بی اختیار آثار محبت از او به ظهور رسد چنین شخصی معذور زیرا او در تحت سلطان محبت مقهور است و کسی که دانست معرفت و محبت خدا به نحوی که سزاوار او است از قوه بندگان خارج است و مطلع شد به اعتراف عظماء بنی نوع انسان از انبیا و اولیا به عجز و قصور و از احوال ملایکه ملکوت و سکان قدس و جبروت آگاه گردیده و شنید که یک صنف از اصناف غیر متناهیه ملایکه صنفی هستند که عدد ایشان بقدر جمیع مخلوقاتی است که خدا آفریده و ایشان اهل محبت خدایند و سیصد هزار سال پیش از خلق عالم ایشان را خلق کرده و از آن روزی که خلق شده اند تا به حال به غیر از خداوند متعال هیچ چیز به خاطر ایشان خطور نکرده و غیر او را یاد ننموده اند شرم می کنند و خجالت می کشند که محبت خود را معرفت و محبت نام نهند و زبان آنها از اظهار این دعوی لال می گردد
مروی است که یکی از اهل الله از بعضی از صدیقان استدعا نمود که از خدا مسیلت نماید که ذره ای از معرفت خود را به او عطا فرماید چون او این مسیلت را نمود دفعه عقل او حیران و دل او واله و سرگردان گشته سر به کوهها و بیابانها نهاده و دیوانه وار در صحراها و کوهها می گشت و هفت شبانه روز در مقامی ایستاد که نه او از چیزی منتفع شد و نه چیزی از او پس آن صدیق از خدا سوال نمود که قدری از آن ذره معرفت را که به او عطا نموده کم کند به او وحی شد که در این وقت صدهزار بنده چیزی از محبت ما را مسیلت نمودند ما یک ذره معرفت خود را میان ایشان قسمت فرمودیم و هر یک یک جزو از صدهزار جزو یک ذره معرفت دادیم و نیز به این بنده عطا فرمودیم به این حال شد پس آن صدیق عرض کرد سبحانک سبحانک آنچه را به او عطا کرده ای کم کن پس خدا آن جزو معرفت را به هزار قسم کرد و یک قسم آن را باقی گذارد و تتمه را سلب نمود در آن وقت مثل یکی از کاملین ارباب معرفت گردید بلی این ظاهر است که حقایق صفات الهیه از آن برتر که عقول بشر درک آنها را تواند کرد و احدی از کمل عارفین را طاقت آن نیست که یک جزو از اجزای غیرمتناهیه معرفت او را تحمل نماید پس وصول به کنه عظمت و جلال حضرت ربوبیت و سایر صفات کمال او محال و آنچه در حق او می گویند یا وهم است یا خیال اگر تواند شد که چندین مقابل جمیع مخلوقات از آسمان ها و زمین ها و آنچه ما فوق آنهاست به قدر غیرمتناهی در میان یک حبه خردل جا کرد ممکن است که یک ذره از معرفت خدا در اعظم عقول بشر بگنجد فسبحان من لا سبیل إلی معرفته الا بالعجز عن معرفته
و از جمله علامات محبت انس و رضایت است و بعضی از عارفین علامات محبت را در ابیاتی چند ذکر کرده و گفته است ...
... و از جمله علامات آنکه در ظلمتهای شب پنهان از هر ملامت کننده آه سوزناک از دل دردناک برکشد بلی
مرغ شبخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است
و من الدلایل ان تراه باکیا
ان قد رآه علی قبیح فاعل
و از جمله نشانه های محبت آنکه اگر عملی که محبوب را ناخوش آید از او سرزند اشک خونین از دیده روان سازد و دست ندامت بر سر زند
و من الدلایل ان تراه راضیا
بملیکه فی کل حکم نازل ...
... هرکه دید آن سرو سیم اندام را
و من الدلایل ان تراه مسلما
کل الامور إلی الملیک العادل ...
... به یاد توام خودپرستی نماند
و من الدلایل ان تراه مسافرا
نحو الجهاد و کل فعل فاضل
و از جمله علامات آنکه دامن همت برمیان زند و به اعمال فاضله و افعال حسنه از جهاد و حج و سایر عبادات پردازد و محب صادق چون إبراهیم خلیل است که تن و مال و فرزندان را در راه خدا دریغ نداشته تن را به آتش سوزان داد و در آن وقت از روح القدس مدد نخواست
إبراهیم خلیل الرحمن و محبت و معرفت خدا مروی است که خدای تعالی إبراهیم را مال بسیار داده چنانکه چهارصد سگ با قلاده زرین در عقب گوسفندان او بودند و فرشتگان گفتند که دوستی إبراهیم از برای خدا به جهت مال و نعمتی است که به او عطا فرموده پادشاه عالم خواست که به ایشان بنماید که نه چنین است به جبرییل فرمود که برو و مرا در جایی که إبراهیم بشنود یاد کن جبرییل برفت در وقتی که إبراهیم نزد گوسفندان بود بر بالای تلی ایستاد و به آواز خوشی گفت سبوح قدوس رب الملایکه و الروح چون إبراهیم نام خدای را شنید جمیع اعضای او به حرکت آمد و فریاد برآورد و به مضمون این مقال گویا شد
کاین مطرب از کجاست که برگفت نام دوست ...
... جان رقص می کند ز سماع کلام دوست
پس إبراهیم از چپ و راست نگاه کرد شخصی را بر تلی ایستاده دید به نزد وی دوید و گفت تو بودی که نام دوست من را بردی گفت بلی إبراهیم گفت ای بنده حق نام حق را یکبار دیگر بگو و ثلث گوسفندانم از تو جبرییل باز نام حق را بگفت
إبراهیم گفت یکبار دیگر بگو و نصف گوسفندانم از تو جبرییل باز نام حق را بگفت حضرت إبراهیم در آن وقت از کثرت شوق و ذوق واله و بی قرار شد گفت همه گوسفندانم از تو یکبار دیگر نام دوست مرا بگو جبرییل باز بگفت إبراهیم گفت مرا دیگر چیزی نیست خود را به تو دادم یکبار دیگر بگوی جبرییل باز گفت پس إبراهیم گفت بیا مرا با گوسفندان من ضبط کن که از آن توست جبرییل گفت إبراهیم مرا حاجت به گوسفندان تو نیست من جبرییلم و حقا که جای آن داری که خدا تو را دوست خود گردانید که در وفاداری کاملی و در مرتبه دوستی صادق و در شیوه طاعت مخلص ثابت قدم
و مروی است که روزی اسمعیل از شکار باز آمده بود إبراهیم در او نظر کرد او را دید با قدی چون سرو خرامان و رخساری چون ماه تابان إبراهیم را چون مهر پدری بجنبید و در دل او اثر محبت فرزند ظاهر گردید در همان شب خواب دید که امر حق چنان است که اسمعیل را قربانی کنی إبراهیم در اندیشه شد که آیا این امری است از رحمن یا وسوسه ای است از شیطان چون شب دیگر در خواب شد همان خواب را دید دانست که امر حق تعالی است چون روز شد به هاجر مادر اسمعیل گفت این فرزند را جامه نیکو در پوش و گیسوان او را شانه کن که وی را به نزدیک دوست برم هاجر سرش را شانه کرد و جامه پاکیزه اش پوشانید و بوسه بر رخسار او زد حضرت خلیل الرحمن گفت ای هاجر کارد و رسنی به من ده هاجر گفت به زیارت دوست می روی کارد و رسن را چه کنی گفت شاید که گوسفندی بیاورند که قربان کنند
ابلیس گفت وقت آن است که مکری سازم و خاندان نبوت را براندازم به صورت پیری نزد هاجر رفت و گفت آیا می دانی إبراهیم اسمعیل را به کجا می برد گفت به زیارت دوست گفت می برد او را بکشد گفت کدام پدر پسر را کشته است خاصه پدری چون إبراهیم و پسری چون اسمعیل ابلیس گفت می گوید خدا فرموده است هاجر گفت هزار جان من و اسمعیل فدای راه خدا باد کاش مرا هزار هزار فرزند بودی و همه را در راه خدا قربان کردندی ابلیس چون از هاجر مأیوس شد به نزد إبراهیم آمد و گفت ای إبراهیم فرزند خود را مکش که این خواب شیطان است إبراهیم فرمود ای ملعون شیطان تویی گفت آخر دلت می دهد که فرزند خود را به دست خود بکشی إبراهیم فرمود بدان خدای که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر مرا از شرق عالم تا غرب عالم فرزندان بودی و دوست من فرمودی که قربان کن همه را به دست خود قربان کنم چون از حضرت خلیل نیز نومید شد روی سوی اسمعیل نهاد و گفت پدرت تو را می برد بکشد گفت از چه سبب گفت می گوید حق فرموده است گفت حکم حق را باید گردن نهاد اسمعیل دانست که شیطان است سنگی برگرفت و بدو افکند
و به این جهت حاجیان را واجب شد که در آن موضع سنگریزه بیندازند
پس چون پدر و پسر به منی رسیدند إبراهیم گفت ای پسر انی اری فی المنام انی اذبحک یعنی ای پسر در خواب دیدم که تو را قربان باید کرد اسمعیل گفت یا ابت افعل ما تومر یعنی بکن ای پدر آنچه را مأموری اما ای پدر وصیت من به تو آن است که دست و پای من را محکم ببندی که مبادا تیزی کارد به من رسد حرکتی کنم و جامه تو خون آلود شود و چون به خانه رسی مادر مرا تسلی دهی پس إبراهیم به دل قوی دست و پای اسمعیل را محکم بست خروش از ملایکه ملکوت برخاست که زهی بزرگوار بنده ای که وی را در آتش انداختند از جبرییل یاری نخواست و از برای رضای خدا فرزند خود را به دست خود قربان می کند پس إبراهیم کارد بر حلق اسملعیل نهاد هر چند قوت کرد نبرید اسمعیل گفت ای پدر زود فرمان حق را به جای آور فرمود چه کنم هر چند قوت می کنم نمی برد گفت ای پدر در روی من نظر می کنی شفقت پدری نمی گذارد روی من را بر خاک نه و کارد بر قفا گذار
إبراهیم چنان کرد و کارد نبرید اسماعیل گفت ای پدر سر کارد را به حلق من فرو بر که در آن وقت آواز برآمد که یا ابراهیم قد صدقت الرویا یعنی ای إبراهیم خواب خود را درست کردی دست از اسماعیل بدار و این گوسفند را به جای او قربانی کن بلی
شوریده نباشد آنکه از سر ترسد ...