ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۳۶ - ورود شاه دین به زمین کربلا
... این مکان بود این مکان بود این مکان
راهها باشد در این صحرا عیان
تا به ملک قدس دشت لامکان ...
... هم ز مینای لب خنجر شراب
ای خوشا خونی که اندر راه او
از دم شمشیر آید در گلو ...
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۳۷ - خطاب حضرت سیدالشهداء ع با اصحاب کبار خود در شب عاشورا
... این شب تار است و دشت بیکران
راهها پیدا به اطراف جهان
دشمنان در خواب ظلمت پرده دار
راههای روشن اندر هر کنار
هر یکی از گوشه ای بیرون روید ...
... از برای جان خود قربان شود
جسم اگر قربان شود در راه جان
عیسی آسا می رود تا آسمان ...
... چارمین گفتا که من گردم جدا
از تو و بنشینم اندر راهها
چشم اندر رهگذار کاروان ...
... قد به گردون آن یکی افراختی
چشمهاشان جمله بر راه سحر
تا برآرد کی ز خاور مهر سر ...
... روزگار آهنگ ماتم ساز کرد
لیلی شب بند پیراهن گسیخت
عقد زیور سربسر بر خاک ریخت ...
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۳۹ - خطاب حضرت سیدالشهداء ع به اصحاب خود در صبح عاشورا و آماده شدنشان برای قتال
... هین برو ای جان مادر سر بده
سر براه سبط پیغمبر بده
هین برو میعاد روز محشر است ...
... از پی یک جرعه آب از بهر شاه
این یکی آمیخت خون با خاک راه
مشک خود پر کرد و برگردن فکند ...
... جان گرفت از دست من اکنون عنان
جملگی رفتند همراهان من
عندلیبان بر پریدند از چمن ...
... منجنیقم عشق او شوقم دلیل
بهر ابراهیم اگر شد ای مهان
در میان آتش آب و گل عیان ...
... عشق می گفت ای خلیل روزگار
می روی در آتش ابراهیم وار
کو تورا قربانی راه خدا
تا به دست خود کنی آن را فدا ...
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۴۰ - شهادت حضرت علی اصغر در میدان بر روی دست حضرت
... عاشقان جام فرح آنگه کشند
تشنه لب در راه جانانشان کشند
تشنه ی او را بجز او آب نیست ...
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۴۱ - اجازه خواستن حضرت علی اکبر از حضرت برای رفتن به جهاد
... گرچه جان من علی اکبر است
جان ولی در راه تو اولیتر است
خویش بود جان در ره تو باختن ...
ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۸
... آیا به کدام نص حرام است
دامی که به راه عشق باشد
دیدیم که دام ننگ و نام است ...
ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۱۱
... تا طبع یار زین دو کدام اقتضا کند
رند خراب طی کند این راه پرخطر
تا شیخ فکر کفش و عصا و ردا کند ...
ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۱۳
از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد
گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب اول » تأثیر شناختن نفس در تهذیب اخلاق
... و گاه است که گویی من خود را شناخته ام و به حقیقت خود رسیده ام زنهار زنهار که این نیست مگر از بی خبری و بی خردی عزیز من چنین شناختن را کلید سعادت نشاید و این شناسایی تو را به جایی نرساند که سایر حیوانات نیز با تو در این شناختن شریکند و آنها نیز خود را چنین شناسند زیرا که تو از ظاهر خود نشناسی مگر سر و روی و دست و پای و چشم و گوش و پوست و گوشت و از باطن خود ندانی مگر این قدر که چون گرسنه شوی غذای طلبی و چون بر کسی خشمناک شوی در صدد انتقام برآیی و چون شهوت بر تو غلبه کند مقاربت خواهش نمایی و امثال اینها و همه حیوانات با تو در اینها برابرند
پس هرگاه حقیقت تو همین باشد از چه راه بر سباع و بهایم مفارخت می کنی و به چه سبب خود را نیز از آنها بهتر می دانی و اگر تو همین باشی به چه سبب خداوند عالم تو را بر سایر مخلوقات ترجیح داده و فرموده و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا یعنی ما تفضیل دادیم فرزندان آدم را بر بسیاری از مخلوقات خود و حال اینکه در این صفات و عوارض بسیاری از حیوانات بر تو ترجیح دارند
پس باید که حقیقت خود را طلب کنی تا خود چه چیزی و چه کسی و از کجا آمده ای و به کجا خواهی رفت و به این منزلگاه روزی چند به چه کار آمده ای تو را برای چه آفریده اند و این اعضا و جوارح را به چه سبب به تو داده اند و زمام قدرت و اختیار را به چه جهت در کف تو نهاده اند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب اول » فصل سوم - راه شناختن نفس
بدان که آنچه گفتم آدمی را غیر از همین بدن مادی و صورت حسی جزوی دیگر هست مجرد که آن را نفس می گویند اگر چه فهمیدن و دانستن آن صعوبت دارد و لیکن هرگاه کسی به نظر تحقیق تامل کند این مطلب بر او ظاهر و روشن می شود زیرا که هر که ساحت دل خود را از غبار عالم طبیعت پاک کند و علایق و شهوات حیوانیت را اندکی از خود دور نماید و آیینه دل را از زنگ کدورات این عالم فی الجمله جلایی دهد و گاه گاهی در دل را بر روی اغیار نابکار ببندد و با محبوب حقیقی خلوتی نماید و با حضور قلب متوجه به عالم انوار شود و با نیت خالص مشغول به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهی تفکر در عجایب ملک و ملکوت پادشاه لایزال نماید و زمانی تامل در غرایب جمال و جبروت قادر ذوالجلال کند البته از برای او حالتی نورانی و بهجتی عقلی حاصل می شود که به سبب آن یقین می کند که ذات او از این عالم جسمانی نیست بلکه از عالم دیگر است
و راهی دیگر که به سبب آن بتوان دانست که آدمی را غیر از این بدن جزیی دیگر است که از جنس بدن نیست خواب است که در خواب راه حواس بسته شود و بدن از حرکت بازماند و چشم از دیدن و گوش از شنیدن بسته و تن در گوشه ای ساکن و بی حس شود و با وجود این در آن وقت آدمی در آفاق و اطراف عالم مشغول سیر کردن باشد و با انصاف خلایق در گفتن و شنودن بلکه اگر نفس را فی الجمله صفایی باشد در عالم ملکوت راه یابد و از آنجا امور آیند را ببیند و بشناسد و بر مغیبات مطلع شود به نوعی که هرگز در بیداری و در وقتی که این بدن در نهایت هوشیاری است نتواند بدان رسید و راه دیگر آنکه آدمی را قوت معرفت همه علمها و صنعتها است و با آنها پی می برد به حقایق اشیاء و می فهمد اموری چند را که نه از این عالم است و نه می داند که از کجا این امور داخل قلب او شده و از کجا فهمیده و دانسته بلکه گاه است که در یک لحظه فکر او از مشرق به مغرب و از ثری تا ثریا رود با آنکه تن او در عالم خاک محبوس و ایستاده
و بالجمله این مطلب امری است که بر هر که اندکی تأمل نماید مخفی و پوشیده نمی ماند و در کتاب الهی و اخبار ایمه معصومین علیهم السلام در مقامات متعدده اشاره به آن شده مثل قول خدای تعالی که خطاب به سید رسل صلی الله علیه و سلم می فرماید قل الروح من امر ربی یعنی بگو در جواب کسانی که سوال می کنند از تو از حقیقت روح انسان که روح از جمله کارهای الهی است و از عالم امر است الا له الخلق و الامر یعنی عالم امر خدا را است و عالم خلق خدا را هر چه به مساحمت و کمیت درآید آن را عالم خلق گویند و روح انسانی چون مجرد است آن را مقدار و کمیت نباشد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب اول » فصل چهارم - حقیقت و ماهیت آدمی
... و بدان که بدن امری است فانی و بی بقاء که بعد از مردن از هم ریخته می شود و اجزای آن از یکدیگر متفرق می گردد و خراب می شود تا باز وقتی که به امر پروردگار اجزاء آن مجتمع شود و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود
اما نفس امری است باقی که اصلا و مطلقا از برای آن فنایی نیست و بعد از مفارقت آن از این بدن و خرابی تن از برای آن خرابی و فنایی نیست و نخواهد بود و از این روست که خداوند می فرماید و لا تحسین الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون یعنی گمان نکنی که آن کسانی که در راه خدا کشته شدند و جان خود را درباختند مرده هستند بلکه ایشان زنده اند نزد پروردگارشان و روزی داده می شوند
و دیگر می فرماید ارجعی الی ربک یعنی ای نفس رجوع و بازگشت کن به نزد پروردگار خود همچنانکه در اول از نزد او سبحانه آمدی
و نیز از این روست که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر به شهدای بدر ندا می فرمود هل وجدتم ما وعد ربکم حقا یعنی ای کشته شدگان در راه خدا آیا آنچه را که پروردگار شما به شما وعده داده بود حق و راست یافتید آنگاه بعضی از اصحاب عرض کردند یا رسول الله ایشان مرده اند چگونه آواز می دهی ایشان را حضرت فرمود انهم اسمع منکم یعنی ایشان از شما شنواترند و فهم و ادراک ایشان الآن از شما بیشتر است و ظاهر است که شنیدن ایشان در آو وقت نه به همان بدنی بود که در صحرای بدر افتاده بود بلکه به نفس مجرده باقیه بود
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب اول » فصل هفتم - مفاسد بیماری نفس و فوائد صحت آن
... انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید یعنی علم نوری است که حق تعالی می افکند آن را در هر دلی که می خواهد و حضرت امیر مومنان علیه السلام در کلمات بسیار اشاره به این علم فرموده اند و آن جمله در وصف راستین از علما می فرمایند هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان أرواحها معلقه بالمحل الاعلی یعنی علم به ایشان هجوم آورده است ایشان به بصیرت و بینایی و به حقیقت روح و یقین رسیده اند و نرم و آسان شده است از برای ایشان آنچه سخت و مشکل است بر دیگران از اهل عیش و تنعم در دنیا و یار و انیس شده اند آنچه وحشت می کنند از آن جاهلان و زندگانی می نمایند در دنیا به بدنهایی که روح آنها تعلق به عالم اعلی دارد
و در مکان دیگر می فرماید قد أحیی عقله و أمات نفسه حتی دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق فأبان له الطریق و سلک به السبیل یعنی زنده کردن دل خود را و میرانید نفس خود را تا آنکه ناهمواری و درشتی او لطیف و هموار شد و درخشید از برای او نوری درخشنده پس ظاهر و هویدا کرد از برای او راه حق را و برد او را در راه تا رسانید او را به مطلوب ولیکن مادامی که صفحه دل از نقوش اخلاق ذمیمه پاک نگردد این قسم علم و معرفت در آن مرتسم نشود زیرا که علوم و معارف عبادت باطنی است همچنان که نماز طاعت ظاهر است و همچنان که تا ظاهر از جمیع نجاسات ظاهر پاک نباشد نماز صحیح متحقق نمی شود همچنین تا از باطن جمیع نجاسات باطنیه را که صفات خبیثه است زایل نکنی نور علم صحیح مبرا از شوایب شبهات بر آن نمی تابد و چگونه می تواند شد که دل ناپاک منزل علوم حقه شود و حال اینکه افاضه علوم بر دلها از عالم لوح محفوظ به وساطت ملایکه مقدسه است که وسایط فیض الهی هستند
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب دوم » فصل اول - قوای چهارگانه و تبعیت سایر قوا از آنها
... فصل اول - قوای چهارگانه و تبعیت سایر قوا از آنها
بدان که همچنان که گذشت تن مملکتی است که خداوند عالم آن را به اقطاع روح مجرد مقرر فرموده و از برای روح در این مملکت از اعضاء و جوارح و حواس و قوای ظاهریه و باطنیه لشکر و خدم بسیار قرار داده که بعد از این شمه ای از آنها مذکور خواهد شد و ما یعلم جنود ربک إلا هو و هر یک را خدمتی معین و شغلی مقرر تعیین داده و از میان ایشان قوای اربع که عقل شهوت غضب و وهم باشد حکم کارفرمایان و سران لشکر و عمال مملکت را دارند و سایر قوا زیردستان و فرمان برانند و شأن عقل ادراک حقایق امور و تمیز میان خیرات و شرور و امر به افعال جمیله و نهی از صفات ذمیمه است و فایده ایجاد قوه شهویه بقای بدن است که آلت تحصیل کمال نفس است زیرا که زیست بدن چند روزی در این دنیا موقوف است به تناول غذا شراب تناکح و تناسل و احتیاج آنها به قوه شهویه روشن و ظاهر است و ثمره قوه وهمیه فهمیدن امور جزییه است و دانستن دقایق اموری که به وسیله آنها به مقاصد صحیحه می رسند و شغل قوه غضبیه آن است که دفع مضرتهای خارجیه را از بدن نموده و نیز اگر قوه شهویه یا وهمیه اراده سرکشی و خودسری کرده و قدم از جاده اطاعت عقل بیرون نهند ایشان را مقهور نموده و به راه راست آورد و در تحت اقتدار و تسلط عقل باز دارد
و بدان که هیچ یک از قوای ظاهریه و باطنیه را به غیر از این چهار قهرمان در هیچ وقتی خیال فرمانروایی و اندیشه سروری نیست بلکه هر یک محکوم حکم حاکم خطه بدن اند
اما این چهار سرهنگ یکی از آنها که عقل است وزیر پادشاه است که روح باشد و هماره در تدبیر آن است که روح از مقتضای صوا بدید او تجاوز ننموده و انقیاد او امر و نواهی آن را نماید تا به حسن کفایت و تدبیر آن امر مملکت را منسق و مضبوط کند و پادشاه را تهیه اسباب سفر عالم قرب سهل و آسان باشد
و دوم که شهوت است مانند عامل خراج است و طماع دورغ زن فضول و تخلیط گر است و هر چه وزیر که عقل است گوید شهوت هوای مخالف آن کند و همیشه طالب آن است که راه روح را زده و او را محکوم حکم خود نماید و مانند بهایم و چهارپایان غرق لجه شهوات نموده و به هر چه او را امر نماید از مشتهیات اکل شرب جماع مرکب لباس مسکن و امثال آن روح بدون آنکه در ارتکاب آن با وزیر مشورت نموده و صواب و فساد آن را فهمیده باشد متابعت نماید
و سوم که غضب است به شحنگی آن شهر منصوب است و تند و تیز و بی باک و شریر است همه کشتن و بستن و زدن و شکستن و ظلم و ایذاء و عداوت و بغض را طالب است و در صدد آن است که پادشاه را که روح است فریب دهد تا به آنچه او اشاره نماید عمل کند و فرمان عقل را اطاعت ننماید و او را چون سباع درنده همه شغل دریدن و ایذاء بوده باشد ...
... و مخفی نماند که منشأ نزاع و سبب جدال در مملکت نفس قوه عاقله است زیرا که آن مانع سایر قوا می شود از اینکه آثار خود را به ظهور رسانند و نمی گذارد که نفس را مطیع و منقاد خود سازند چون که اعمال و افعال آنها خلاف صوابدید عقل و مخالف متقضای آن است
اما آن سه قوه دیگر را با یکدیگر نزاعی نیست از این جهت که هیچ یک به خودی خود منکر فعل دیگری نیستند و ممانعت از اعمال دیگری نمی نمایند مگر به اشاره عقل تواند شد که بالذات یا به جهت بعضی عوارض خارجیه بعضی از این قوا را ضعفی و بعضی را غلبه و قوتی باشد و لیکن این نه به جهت معاندتی است که فیما بین ایشان باشد بلکه به این سبب است که در نفوس سایر حیوانات که از قوه عاقله خالی اند منازعه نیست اگر چه مختلف اند در قوه ای که در آنها غلبه و تسلط دارد همچنان که غلبه در جند شیاطین از برای قوه واهمه است و در خیل سباع از برای قوه غضبیه است و در حزب بهایم از برای شهویه و همچنین در نفوس ملایکه نیز منازعه نیست و مجادله راه ندارد زیرا که قوه ایشان منحصر است در عاقله و از آن سه قوه دیگر خالی هستند پس ممانعت و تدافع در آنها نیست
و از اینجا روشن می شود که جامع همه عوالم و محل جمیع آثار انسان است که از میان جمیع مخلوقات مخصوص شده است به قوای متخالفه و صفات متقابله و از این جهت است که مظهریت اسماء متقابله الهیه به او اختصاص دارد و مرتبه قابلیت خلاف ربانیه به او تعلق گرفته و عمارت عالم صورت و معنی در خور اوست و خلعت سلطنت اقلیم غیب و شهود برازنده قامت او و طایفه ملایکه اگر چه مخصوص اند به رتبه روحانیت و مبتهج و مسرورند به لذات عقلیه و انوار علمیه و لیکن در عالم جسمانیت که یکی از عوالم پروردگار است ایشان را تسلطی نیست و اجسام فلکیه اگر چه بنابر قواعد حکماء صاحب نفوس مجرده هستند اما آنها را از اوصاف متضاده و طبایع مختلفه خبری نیست منازل هولناک و راههای خطرناکی طی نکرده اند و سنگلاخهای نزاع و جدال قوا را از پیش برنداشته اند و بار گران تقلب در اطوار نقص و کمال را بر دوش نکشیده اند و زهر جانگزای انقلاب صفات و احوال را نچشیده اند و بر خلاف انسان اند که چون به مرتبه کمال رسد احاطه به جمیع مراتب نموده و سیر در طورهای مختلفه کرده و عالم جماد و نبات و حیوان و ملایکه را درنوردیده و مرتبه مشاهده وحدت برسد
پس انسان نسخه ای است جامع ملک و ملکوت و معجونی است مرکب از عالم امر و خلق ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب دوم » منحصر نبودن لذات در لذات جسم
... و اگر تسلط و غلبه در تو از برای قوه غضبیه است و پیوسته خود را مایل منصب و جاه و برتری بر عبادالله می بینی و طالب زدن بستن انداختن شکستن فحش دشنام و اذیت انام هستی خویش را سگی گزنده و یا گرگی درنده می دان و خود را از زمره انسان مشمار
و اگر استیلا و قهر از برای قوه شیطانیه است و همیشه در فکر مکر و حیله و تزویر و خدعه و بستن راههای مخفیه از برای رسیدن به مقتضای غضب و شهوت است خود را شیطانی دان مجسم و خارج از حزب بنی آدم
و اگر تسلط و استیلا از برای عقل باشد و پیوسته در صدد تحصیل معرفت الهیه و کسب ملکات ملکیه باشی و فکر تو مقصور بر عبادت پروردگار و اطاعت رسول مختار و طلب راه سعادت و وصول به مرتبه قرب حضرت آفریدگار باشد خود را انسان حقیقی می دان که عالم آن از عالم ملایکه مقدسه بالاتر و رتبه اش از رتبه ایشان والاتر است
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب دوم » فصل پنجم - کارفرمائی قوای چهارگانه
... مثال آنکه متعلق به یکی از آنها است مثل علم و جهل که متعلق اند به قوه عاقله و حلم و غضب که متعلق اند به قوه غضبیه و حرص و قناعت که متعلق اند به قوه شهویه و آنکه متعلق به دو قوه یا سه قوه است به این نحو است که از برای آن اصنافی چندند که بعضی متعلق به قوه ای و بعضی متعلق به قوه ای دیگر است مثل حب جاه که اگر مقصود از آن برتری بر مردم و تسلط بر خلق باشد از متقضیات قوه غضبیه است و اگر مطلوب از آن جمع مال و تنقیح امر اکل و جماع باشد از متعقات قوه شهویه است و همچنین حسد اگر باعث آن عداوت باشد از دمایم قوه غضبیه است و اگر سبب آن خواهش نعمت محسود باشد از رذایل قوه شهویه است
یا به این نحو است که از برای آن دو یا سه بالاشتراک مدخلیتی است در نوع آن صفت فضیلت یا رذیلت یا در صنفی از اصناف آن مانند حسدی که منشأ آن عداوت یا توقع وصول آن نعمت به حاسند بعد از زوال آن از محسود باشد و مثل غرور چنان که آدمی بالطبع مایل به چیزی باشد که خیر او نباشد و از راه جهل آن را خیر پندارد
پس اگر آن چیز از متقضیات قوه شهویه است این صفت رذیله خواهد بود و متعلق به قوه عاقله و شهویه و اگر مقتضای قوه غضبیه باشد این صفت رذیله متعلق خواهد بود به قوه عاقله و غضبیه و اگر از مقتضیات غضبیه و شهویه باشد این صفت رذیله متعلق خواهد بود به سه قوه عاقله غضبیه و شهویه ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب دوم » فصل هشتم - مشتبه شدن صفات رذیله به صفات حسنه
از اموری که دانستن آن قبل از شروع در تفصیل اخلاق و معالجات آنها لازم است آن است که بدانی که بسیار اتفاق می افتد که از بعضی مردمان صفات و افعالی چند به ظهور می آید که در ظاهر نیک است و صاحب آنها از ارباب اخلاق حسنه متصور می شود و حال آنکه چنین نیست
پس باید فرق میان فضایل صفات و آنچه شبیه به آنهاست و حقیقتا از فضایل نیست دانسته شود تا بر غافل مشتبه نشود و بر گمراهی نیفتد و هر کسی عیوب نفس خود را بشناسد تا طالب فریب نخورد و خود را صاحب اخلاق جمیله نشمرد و از تحصیل معالی اخلاق باز نماند
پس می گوییم که دانستی که صفت حکمت عبارت است از علم به حقایق موجودات به نحوی که هستند و لازم این از مسایل به عنوان تقلید و بیان تقریر آنها بر وجه لایق بدون وثوق و اطمینان نفس حکمت نیست و صاحب آن را حکیم نمی نامند زیرا که حقیقت حکمت منفک نمی شود از اعتقاد جازم و تصدیق قطعی و یقین چنین شخصی مانند طفلی است که خود را شبیه به مردان کند و سخنان ایشان را گوید یا مثل حیوانی است که بعضی سخنان آدمی را آموخته باشد و حکایت کند یا بعضی افعال انسان را تعلیم گرفته باشد و به جا آورد
و اما عفت شناختی که آن عبارت است از اینکه قوه شهویه در فرمان و اطاعت عقل و همه تصرفات آن موافق و مطابق امر و نهی قوه عاقله بود باشد و آنچه متضمن مصلحت معاش و معاد باشد بر آن اقدام نماید و هر چه موجب مفسده باشد از آن دوری کند و کناره جوید و هرگز مقتضای صوابدید عقل را مخالفت نکند و باعث بر این فرمانبرداری و اطاعت هم نباشد مگر کمال نفس و بزرگی ذات او یا تحصیل سعادت دنیا و آخرت و غرض او فریب مردم یا محافظت آبروی خود نباشد و ترس شحنه و سلطان او را بر این نداشته باشد
و بسیاری از کسان اند که ترک دنیا را هم به جهت دنیا نموده اند و ترک بعضی لذات دنیویه را نموده اند و مطلب ایشان رسیدن به لذات بالاتر است پس چنین اشخاص صاحب فضیلت عفت نیستند و همچنین اند آن کسانی که از راه اضطرار و الجاء یا به سبب بی آلتی و بی قوتی یا به جهت اینکه از بسیاری از آنها متنفر شده اند یا به جهت تشویش حدوث بعضی مرضها و ناخوشیها یا از بیم اطلاع مردمان و خوف ملامت ایشان ترک لذت می کنند پس چنین کسان را نیز عفیف نتوان گفت و بسیاری از اشخاص هستند که بعضی لذات را ترک آنها می کنند و پیروی بعضی لذات را نمی کنند به جهت آنکه آنها را نفهمیده اند و به لذات آنها نرسیده اند همچنان که در میان بسیاری از بادیه نشینان و اهالی کوهستان مشاهده می شود و این نیز صفت عفت نیست بلکه صاحب عفت کسی است که با وجود صحت قوی و قوت آنها و دانستن کیفیات لذات و مهیا بودن اسباب و آلات و عدم تشویش از آفات و مرض و بی آنکه مانعی از خارج بوده باشد در استیفای لذات دنیویه پا از جاده اطاعت شرع و عقل بیرون نگذارند
و اما صفت شجاعت دانستی که عبارت است از اینکه قوه غضبیه منقاد و مطیع عقل بوده باشد تا آنچه را که عقل امر به اقدام آن نماید اقدام کند و آنچه را نهی کند از آن حذر نماید و باید داعی و باعثی در این امر غیر از تحصیل کمال و سعادت نداشته باشد پس کسی که خود را در امور هولناک اندازد و بی باک و تنها بر لشکر سهمناک تازد و پروا از زدن و خوردن و کشته شدن و بی دست و پا گشتن نکند به جهت تحصیل جاه و مال یا به شوق وصال معشوقه صاحب جمال یا از خوف امیر و سردار و بیم پادشاه ذو الاقتدار یا به جهت مفاخرت بر امثال و اقران یا مشهور شدن در میان مردمان چنین شخصی را شجاع نتوان گفت و او را از ملکه شجاعت نصیبی نباشد بلکه منشأ صدور این امور از او یا شهوت است یا جبن
پس هر که بیشتر خود را به جهت یکی از این امور به مهالک می اندازد او جبان تر و حریص تر و از فضیلت شجاعت دورتر است و همچنین اند کسانی که از راه تعصب طایفه و خویشان و قبیله و نزدیکان داخل در امور مهلکه می شوند
و بسا باشد که کسی بسیار در مهالک داخل شده و در آن غلبه کرده تا اینکه بیم و ترس او زایل شده و بنابر عادت احتراز نمی کند و همیشه خود را غالب می داند چنین شخصی نیز شجاع نیست بلکه طبیعت او به جهت عادت بجز غلبه را در نظر ندارد و تصور مغلوبیت را نمی نماید و از این قبیل است حمله حیوانات درنده و روآوردن ایشان به یکدیگر یا به غیر جنس خود از انسان یا حیوان بدون عجز و بیم و خود ظاهر است که ایشان را قوه عاقله نیست تا غضب در فرمانشان باشد و حملات ایشان از ملکه شجاعت بوده باشد بلکه طبیعت ایشان بر این مجبول است ...
... آری مردان ساغر بلا و مصیبت را لاأبالی وار می نوشند و جامع عار و بدنامی را نمی پوشند فضیحت اهل و حرم را دیدن و از شرف و بزرگی نیندیشیدن به جهت دو روزه حیات از مردانگی نیست بلکه در پاس زندگانی بی ثبات از سر ناموس و آبرو گذشتن دیوانگی است شجاعان نامدار مردن با نام نیک را مردانگی می دانند و ابطال روزگار ذکر جمیل را حیات ابد می شمارند و از این جهت بود که شیر مردان میدان دین و حفظ شریعت روی از خنجر تیز و شمشیر خونریز نگردانیدند و به این سبب بود که یکه تازان معرکه مذهب و آیین در حمایت ملت و گرز گران و تیغ بران را بر فرق خود پسندیدند
بلی کسی که بقای نام نیک را در صفحه روزگار و پاداش اعمال را در دار قرار و سر آمدن عمر ناپایدار دانست البته باقی را بر فانی اختیار می کند پس در حمایت دین و شریعت سینه خود را سپر می کند و از تیغ ملامت ابنای روزگار حذر نمی کند و می داند که به آیین مردان شیر دل در راه دین در خون تپیدن و به سعادت ابد رسیدن از دو روزی ذلیل و خوار در دنیا ماندن و عاقبت مردن و از مرتبه شهادت دور ماندن بسی بهتر و بالاتر است و از این جهت شیر بیشه شجاعت و شاه ولایت به اصحاب خود فرمودند که ایها الناس انکم ان لم تقتلوا تموتوا و الذی نفس ابن ابی طالب بیده لالف ضربه بالسیف علی الرأس أهون من میته علی الفراش یعنی ای مردمان به درستی که شما اگر کشته نشوید خواهید مرد قسم به خدایی که جان پسر ابوطالب در دست اوست که هزار ضربت شمشیر بر سر آسانتر و گواراتر است از اینکه آدمی در بسترش بمیرد
باری هر عملی که از صاحب مرتبه شجاعت سر می زند در هر وقتی که بوده باشد موافق طریقه عقل و مناسب وقت است نه او را از کشیدن بار مصایب و فتن کلالی و ضعفی و نه از چشیدن زهر نوایب و محن المی و ملالی است نه در دلش از حوادث زمان اضطرابی و حیرتی و نه در خاطرش از آفات جهان تشویش و دهشتی است و آنچه بر دیگران گران است در پیش او سهل و آسان است و آنچه بر مردمان سخت و دشوار است و در نزد او نرم و هموار است اگر غضب کند از فرمان عقل بیرون نمی رود و اگر انتقام کشد پا از جاه شرع بیرون نمی نهد
و اما ملکه عدالت معلوم شد که عبارت است از انقیاد و اطاعت قوه عملیه از برای قوه عاقله به نوعی که هیچ عملی از آدمی سر نزند مگر به فرموده عقل و این در وقتی حاصل می شود که ملکه در نفس آدمی به هم رسد که جمیع افعال بر نهج اعتدال از او صادر شود بی آنکه او را درآن غرضی یا مطلب دنیوی باشد
پس کسی که عدالت را بر خود ببندد و به مشقت خود را عادل وانمود نماید و از راه ریا اعمال خود را شبیه به اعمال عدول کند و مطلب او تسخیر دلهای مردمان یا تحصیل مال ایشان یا رسیدن به منصب و جاه و یا تقرب به وزیر و شاه باشد عادل نباشد
و همچنین است حال در جمیع صفات فاضله که در تحت این چهار صفت مندرج اند به تفصیلی که مذکور خواهد شد مثلا سخاوت عبارت است از ملکه بخشش و عطای اموال بر مستحقین بدون قصد و غرضی پس بذل مال به جهت تحصیل مالی بیشتر از آن یا به سبب دفع ضرری از خود یا به قصد حصول مناصب دنیه یا وصول به لذات حیوانیه یا به جهت شهرت و نام و مفاخرت بر انام سخاوت نیست و همچنین بخشش به غیر اهل استحقاق و اسراف در انفاق را سخاوت نگویند و کسی که مسرف باشد جاهل است به رتبه مال و نمی داند که به وسیله مال محافظت اهل و عیال و تحصیل مرتبه کمال میسر می شود و ثروت را دخل بسیار است در ترویج احکام شریعت و نشر فضایل و حکمت و از این جهت است که در صحیفه سلیمانیه وارد است که ان الحکمه مع الثروه یقظان و مع الفقر نایم یعنی علم و حکمت با مال و ثروت حکم کسی را دارد که بیدار باشد و با فقر و تهیدستی در خواب است
و بسا باشد که سبب و منشأ اسراف جهل به اشکال تحصیل مال حلال است و اغلب کسانی که بدون زحمت تحصیل به مالی رسیده اند از میراث یا مثل آن چنین اند زیرا که زحمت تحصیل حلال را ندیده اند و ندانسته اند که راه مداخل حلال و مشاغل طیبه بسیار کم است و بزرگان را از ارتکاب هر شغلی مشکل است و از این جهت است که نصیب آزادگان از دنیا در نهایت قلت است و ایشان همیشه از بخت خود در شکایت اند به خلاف دیگران که چون در تحصیل مال بی پروایند نه در فکر حلال و حرام اند و نه تشویشی از عذاب و وبال دارند از هر جا که رسد بگیرند و به هر جا که رسد صرف کنند بعضی از حکما گفته اند که تحصیل مال مثل این است که سنگ را به قله کوه بالابری و خرج آن مثل این است که از آنجا رها کنی
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب سوم » فصل اول - محافظت از اخلاق حمیده
... بدان که از برای کسب فضایل صفات و محاسن ملکات ترتیبی است لایق که تجاوز از آن نباید نمود و توضیح این کلام آن است که شکی نیست که هر چه از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود حرکت می کند از مرتبه اولی به ثانیه و حرکات و افعالی که هر چیزی را از مرتبه نقص به کمال می رساند یا از قدرت و اختیار ما بیرون است و آن را حرکات طبیعیه گویند مانند نطفه که از زمانی که در رحم قرار می گیرد حرکت می کند در اطوار مختلفه تا آنکه به مرتبه حیوانیت می رسد و یا تحت قدرت و اختیار ما است و آن حرکت را حرکت صناعیه گویند مانند چوب خشک که به توسط آلات نجار حرکت می کند در صورتهای متفاونه تا سریر سلاطین ذوالاقتدار می گردد و چون حرکات طبیعیه مستند است به مبادی عالیه و مصادر متعالیه معلوم است که موافق مصلحت و مطابق حکمت است و ترتیب آن اتم و احسن است پس بر آدمی لازم است که در تحریکات صناعیه اقتدا کند به تحریکات طبیعیه و صاحب صناعت متابعت طبیعت را نماید
و چون این معلوم شد می گوییم که چون تهذیب اخلاق و تحصیل فضایل صفات از امور صناعیه است که ما به آن مأموریم پس لازم است که در ترتیب آن پیروی اطفال طبیعت را کنیم و شکی نیست که اول چیزی که از برای طفل به تحریک طبیعت حاصل می شود قوه طلب قوت و غذاست زیرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خود می کشد و قوت خود را می طلبد و چون از این مرتبه حرکت کرد و قوه طلب در آن زیاد شد در وقت غذا خواستن صدا به گریه بلند می کند و پستان مادر را می جوید این ها همه از متعلقات قوه شهویه است پس اولین قوه ای که طبیعت آن را حاصل می کند این قوه است و چون این قوه در آن قوت گرفت و به کمال رسید آثار قوه غضبیه در او پیدا می شود که از خود موذیات را دفع کند و خود را از هلاکت و تلف شدن محافظت نماید اگر چه به استعانت از پدر و مادر یا غیر ایشان باشد چنان که مشاهده می شود که المی که به طفل می رسد به گریه می آید تا دیگران مطلع شده دفع الم نمایند و این قوه قوت می گیرد تا در آن میل برتری بر امثال و اقران و سروری بر دیگران حاصل می شود و این دومین قوه ای است که طبیعت در آدمی می پرورد و بعد از آنکه آثار قوه تمیز و ادراک در او ظاهر می گردد و روز به روز زیاد می شود تا قابل تعلیم علوم و صناعات می گردد در این وقت عمل طبیعت در تدبیر قوی به مرتبه کمال می رسد و ابتدای تکمیل صناعی است یعنی وقتی است که آدمی نفس خود را تکمیل نموده تدبیر قوایی را که طبیعت پرورش داده بنماید و آنها را به کمال رساند پس اگر کوتاهی کند و خود به تکمیل صناعی نپردازد به همین حال باقی خواهد بود و به کمال حقیقی که انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسید زیرا که همه کس متصف به جمیع صفات جمیله و صاحب نفس قدسیه ایجاد نشده که در استعداد مردم اختلافی باشد
و چون دانستی که طبیعت اول قوه شهویه را به ظهور آورد و بعد از آن غضبیه و بعد از آن قوه عقل و تمیز را پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود ...
... شباهت علم اخلاق به علم طب
و بدان که همچنان که کسی فاقد صفات کمالی است سعی در تحصیل آن و ازاله ضدش بر او لازم است همچنین صفت کمالی که از برای آدمی حاصل است جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است مانند صحت بدن چون اگر کسی را مرضی باشد سعی در دفع آن و تحصیل صحت باید کند و اگر صحیح و سالم باشد مراعات حفظ صحت را می باید نماید و از این جهت است که فن طب را منقسم به دو قسم کرده اند یک قسم در حفظ صحت و دیگری در دفع مرض و چون علم اخلاق نیز شبیه به علم طب است بلکه طب حقیقی آن است پس علم اخلاق نیز شبیه به علم طب است بلکه طب حقیقی آن است پس علم اخلاق نیز منقسم به دو قسمت می شود یکی در کسب فضایل و دیگری در دفع رذایل و به جهت مشابهت این دو علم این علم را طب روحانی گویند همچنان که طب متعارف را طب جسمانی نامند و از این راه بود که جالینوس طبیب در نامه ای که به خدمت حضرت عیسی علیه السلام فرستاد نوشت که من طبیب الابدان الی طبیب النفوس یعنی این نامه ای است از طبیب بدنها به سوی طبیب روحها
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب سوم » فصل دوم مقدمات تزکیه نفس
بدان که لازم است از برای طالب پاکی نفس از اوصاف رذیله و آرایش آن به صفات جمیله اجتناب از چند چیز
اول اجتناب از مصاحبت بدان و اشرار را لازم داند و دوری از همنشینی صاحبان اخلاق بد را واجب شمارد و احتراز کند از شنیدن قصه ها و حکایات ایشان و استماع آنچه از ایشان صادر شده و سرزده و با نیکان و صاحبان اوصاف حسنه مجالست نماید و معاشرت ایشان را اختیار کند و کیفیت سلوک ایشان را با خالق و خلق ملاحظه نماید و از حکایات پیشینیان و گذشتگان از بزرگان دین و ملت و راهروان راه سعادت مطلع شود و پیوسته استماع کیفیت احوال و افعال ایشان را نماید زیرا که صحبت با هر کسی مدخلیت عظیم دارد در اتصاف به اوصاف و تخلق به اخلاق او
نار خندان باغ را خندان کند ...
... یا متاعی را که ثمنش ملک ابد باشد به ازای خشت و خاکی دهد و سرمایه ای را که سودش پادشاهی سرمد باشد بر سر خاک و خاشاکی نهد
چهارم آنکه احتراز کند از آنچه باعث تحریک قوه شهویه یا غضبیه می شود و چشم را محافظت نماید از دیدن آنچه غضب یا شهوت را به هیجان می آورد و گوش را نگاهدارد از شنیدن آنها و دل را ضبط کند از تصور و تخیل آنها و بیشتر سعی در محافظت دل نماید و خیال آنها را در خاطر خود راه ندهد زیرا که از تصور و خیال آتش شوق و شعله غضب تیز می گردد آنگاه سرایت به اعضا و جوارح می کند و مجرد دیدن یا شنیدن بدون اینکه دل را مشغول آن کند چندان تأثیری ندارد و کسی که این دو قوه را از هیجان محافظت ننماید مانند کسی است که شیر درنده یا سگ دیوانه یا اسب سرکشی را رها کند و بعد از آن خواهد که خود را از آن خلاص کند
پنجم آنکه فریب نفس خود را نخورد و اعمال و افعال خود را حمل بر صحت نکند و در طلب عیوب خود استقصا و سعی نماید و به نظر دقیق در تجسس خفایای معایب خود برآید و چون به چیزی از آنها برخورد در ازاله آنها سعی کند و بداند که هر نفسی عاشق صفات و احوال خود است و به این جهت اعمال و افعالش در نظرش جلوه دارد و بدون تأمل و باریک بینی به عیوب خود برنمی خورد بلکه اکثر مردم از عیوب خود غافل اند و خاری که به پای کسی رود زود می بینند ولی شاخ درختی را در چشم خود برنخورند
پس طالب سعادت و سالک راه نجات را لازم است که از اصدقا و دوستان خود تفحص معایب خود را نماید و بر ایشان است که او را مطلع سازند بهتر آنکه یکی از دوستان مهربان را از میان ایشان اختیار کند و با او عهد نماید که مراقب احوال او باشد که او را از معایب او خبردار کند و چون او را بر عیبی آگاه سازد شاد و خوشحال گردد و از او منت پذیرد و در صدد دفع آن برآید تا آن صدیق را اعتمادی به او هم رسد و چنان داند که نیکوترین هدیه در نظر او عیبی از عیوب اوست و لیکن این چنین دوستی عزیزالوجود است چون اغلب دوستان از خوش آمد گویی و اغراض فاسده خالی نیستند و بسا باشد که بسیاری از غلطهای در نظر غلط بینان هنر نماید و بعضی هنرها نزد ایشان عیب باشد و بسا باشد که نفع دشمن در این خصوص بیشتر باشد زیرا که دوست در مقام اظهار عیوب کم برمی آید بلکه چون نظر او نظر دوستی است گاه هست به عیوب او برنمی خورد و از اینجا گفته اند
و عین الرضا عن کل عیب کلیله ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب سوم » راه معالجه امراض نفسانی
... و از این قبیل است متوجه امور جزییه شدن که در شأن او نیست مثل آب کشیدن و طعام از بازار خریدن و به خانه آوردن به جهت رفع صفت تکبر یا خود را نادان وانمودن و اعتراف به جهل کردن به جهت رفع رذیله عجب و غرور و امثال اینها و اگر به این معالجات نیز نفعی حاصل نشد در آن وقت شروع کند به تهذیب نفس خود به تکلیفات شاقه و ریاضات صعبه مشکله
پس به جهت اصلاح قوه شهویه منع کند خود را از غذا و آب و استراحت و خواب مگر به قدری که در بقای حیات احتیاج به آن است و همچنین در غضبیه و این عمل به منزله قطع و داغ است و بعد از توقف دفع صفات رذیله به آن از ارتکاب آن چاره نیست و هرگاه استحکام صفات رذیله به حدی شود که دفع آن موقوف به این اعمال باشد باید صاحب آن از ارتکاب آنها مضایقه نکند و از سرزنش ملامت کنندگان نیندیشد و لیکن به شرطی که پا از دایره شریعت مقدسه بیرون ننهد و عملی که در شرع اقدس از آن نهی صریح شده مرتکب نشود و کاری که فساد آن زیادتر از فساد رذیله باشد که در صدد دفع آن است از او سر نزند و از این است که از برای سالک راه سعادت لابد است از استادی حاذق که علاج هر مرضی را داند و قدر معالجه را شناسد
و عجب آنکه کسانی که اوصاف بهایم و سباع و اخلاق شیاطین سراپای نفس ایشان را فروگرفته است روز و شب در آراستن بدن خود چون زنان و شب و روز در فکر غذا و شراب چون چهارپایان مسلمین از ایذا و اذیت ایشان در فغان و بندگان خدا از ظلم ایشان به جان نه حرام می دانند و نه حلال و نه از پاداش می ترسند و نه از وبال چنان که اگر به کسی برخورند که به جهت خلاص نفس خود و عیال خود یا تواضع و فروتنی زیاده از حد شأن خود یا خود را از بعضی غذاهای مقوی محروم سازد زبان ملامت و تشنیع به او دراز می کنند و او را از سفیه و بی عقل می شمارند غافل از آنکه کدام سفاهت از آنچه مرتکب هستند بدتر و بالاتر است ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اقسام عدالت و درجات عدول
... دوم عادل اوسط و آن سلطان عادل است که تابع شریعت مصطفویه بوده باشد و آن خلیفه ملت و جانشین شریعت است
سوم عادل اصغر و آن طلا و نقره است که محافظت مساوات در معاملات را می نماید و در کتاب الهی اشاره به این سه عادل شده می فرماید و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس یعنی ما فرستادیم قرآن را که مشتمل است بر احکام شریعت و ترازوی عدل را که مردم به واسطه آنها بر حد وسط بایستند و از حد خود تجاوز نکنند و فرستادیم آهن را که در آن است عذاب شدید و منفعت بسیار از برای مردمان پس قرآن عبارت است از شریعت پروردگار و میزان اشاره به درهم و دینار و آهن اشاره به شمشیر سلطان عادل است که مردم را به راه راست وابدارد و از جور و تعدی در جمیع امور محافظت نماید
و ضد عادل که جابر باشد نیز بر سه وجه است اول جابر اعظم و آن کسی است که از حکم شریعت بیرون رود و از حکم صاحب شرع سرباز زند و متابعت شرع را ننماید و او را کافر دانند ...
... بیستم اگر عطسه کند تحیت او نماید
بیست و یکم گمشده او را راه نمایی کند
بیست و دوم سلام او را جواب گوید ...