و عجب از کسانی که چنان پندارند که لذات منحصر است در لذات جسمیه، و غایت کمال انسان را در رسیدن به لذات «اکل» و «شرب» و «نکاح» و «جماع» و امثال این ها می دانند، و نهایت سعادت آن را در التذاذ به این لذات گمان می کنند.
اینان لذات نشئه آخرت و منتهای مرتبه انسانیت را نمی دانند، مگر در رسیدن به وصال غلمان و حور، و خوردن انار و سیب و انگور، و کباب و شراب و المها و عقابهای آن عالم را منحصر می کنند در آتش سوزنده و عقرب گزنده، و «گرز» گران و «سرابیل قطران» و از عبادات و طاعات و ترک دنیا و بیداری شبها نمی طلبند مگر رسیدن به آنها و نجات از این ها را آیا اینان نمی دانند که چنین عباداتی عبادت مزدوران و بندگان است، و امثال این کسان، ترک کرده اند لذات جسمیه کم را که به بیشتر آن برسند، و گذارده اند اندک آن را که زیادت را دریابند؟ و غافل از اینکه امثال این چیزها چگونه کمال حقیقی انسان، و باعث قرب به پروردگار ایشان است، و کسی که گریه اش از ترس سوختن آتش، یا عبادتش از شوق وصال حوران دلکش است، مقصود از روزه اش طعامهای الوان، و از نمازش امید لقای حور و غلمان باشد، چگونه او را از اهل بساط قرب خدای تعالی می توان شمرد، و به چه کمال استحقاق تعظیم و توقیر دارد؟ آری نیست این ها مگر از غفلت از ابتهاجات روحانیه و لذات عقلیه، و منحصر دانستن لذت و ألم در جسمیه گویا به گوش ایشان نرسیده که سید اولیاء علیه السلام می فرماید: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک، و لاطمعا فی جنتک، و لکن وجدتک أهلا للعباده فعبدتک» یعنی «خداوندا من عبادت تو را نمی کنم به جهت ترس از آتش دوزخت، یا از طمع شوق در نعیم بهشتت، و لکن تو را سزاوار پرستش یافته، پس بندگی تو را می کنم» و بالجمله لذتهای جسمانیه را اعتباری، و در نظر اهل بصیرت قدر و مقداری نیست، در این لذات انسان با بهایم و حشرات و سایر حیوانات شریکند، و چه کمال است در آنچه انسان در آن مشارکت حیوانات عجم باشد، و در استیفای آنها نفس ناطقه مجرده، خادم قوه بهیمیه گردد.
و عجبتر آن طایفه ای که لذات را منحصر در اکل، شرب، و جماع، مسکن، لباس، حشم، مرکب، و جاه و منصب می دانند، و کسانی را که از این ها بی نصیب اند محروم می شمارند، و بر آنها افتخار می کنند و بزرگی به آنها می فروشند، هرگاه به کسی برخورند که ترک شهوات کرده و پشت پا بر لذات دنیویه زده، در خدمت و نهایت تواضع و فروتنی و مذلت و شکستگی می نمایند و خود را در جنب ایشان از زمره اشقیا می دانند.
و چگونه نیل به لذات جسمیه کمال باشد، و حال اینکه همگی دامن کبریای خالق عالم را از لوث این لذات پاک می کنند، و می گویند که اگر نه چنین باشد نقص لازم خواهد آمد پس اگر این ها کمال بودی بایستی که از برای مبدا کل نیز ثابت باشد و اگر نه این است که این لذات قبیح هستند، چرا صاحب آنها شرم از اظهار آنها دارد، و سعی در پوشیدن آنها می کند؟ و چرا اگر کسی را پرخواره و شکم پرست خوانند تغییر در حالش به هم می رسد و حال اینکه هر کسی طالب نشر در کمال خود است بلکه فی الحقیقه لذات جسمانیه لذت نیستند، بلکه دفع آلامی چندند که از برای بدن حاصل می شوند.
پس آنچه را در وقت «اکل»، لذت می دانی نیست مگر دفع الم «گرسنگی» و آنچه را در وقت «مجامعت»، لذت می شماری نیست مگر ازاله کردن «منی» و از این جهت است که سیر را لذتی از اکل نیست، و این خود ظاهر است که خلاصی از ألم، غیر از مرتبه کمال است.
و چون این معلوم شد و دانستی که در لذات جسمیه کمالی نیست، و شناختی که انسان در قوه عاقله و لذات عقلیه شریک ملائکه قدسیه است، و در قوای غضبیه، شهویه، بهیمیه و لذات جسمیه، شبیه سباع و بهائم و شیاطین است، بر تو معلوم می شود که هر یکی از این قوا در آن غالب و طالب لذات آن می شود، شریک می شود با طایفه ای که این قوه منسوب به آن است تا آنکه غلبه به سرحد کمال رسد، در این وقت خود آن می شود، و داخل در آن حزب می گردد.
پس، ای جان برادر چشم بصیرت بگشا و باهوش باش، و ببین که خود را در کجا داشته و مرتبه خود را به کجا رسانیده ای و بدان که اگر قوه شهویه تو بر سایر قوا مسلط شده تا اینکه اکثر شوق تو و بیشتر فکر تو در کار اکل و شرب و جماع و سایر لذات شهویه است، و اکثر اوقات در آراستن طعامهای لذیذه، و یا خواستن زنهای جمیله است، خود را یکی از بهایم بدان و نام انسان بر خود منه.
و اگر تسلط و غلبه در تو از برای قوه غضبیه است، و پیوسته خود را مایل منصب و جاه، و برتری بر عبادالله می بینی، و طالب زدن، بستن، انداختن، شکستن، فحش، دشنام و اذیت انام هستی، خویش را سگی گزنده و یا گرگی درنده می دان، و خود را از زمره انسان مشمار.
و اگر استیلا و قهر از برای قوه شیطانیه است، و همیشه در فکر مکر و حیله و تزویر و خدعه و بستن راههای مخفیه از برای رسیدن به مقتضای غضب و شهوت است، خود را شیطانی دان مجسم و خارج از حزب بنی آدم.
و اگر تسلط و استیلا از برای عقل باشد، و پیوسته در صدد تحصیل معرفت الهیه، و کسب ملکات ملکیه باشی، و فکر تو مقصور بر عبادت پروردگار، و اطاعت رسول مختار، و طلب راه سعادت و وصول به مرتبه قرب حضرت آفریدگار باشد، خود را انسان حقیقی می دان، که عالم آن از عالم ملائکه مقدسه بالاتر، و رتبه اش از رتبه ایشان والاتر است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.