گنجور

 
۱۶۰۱

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۲ - آرزوی خواستن برزوی از کیخسرو بن سیاوخش

 

... یکی ترگ چینی به سر بر نهاد

به اسب اندر آمد چو آشفته شیر

همی تاخت بر سان ببر دلیر ...

... به مردی ز شاهان چنین نامور

بگفت این و از جای بر کرد اسب

همی تاخت بر سان آذر گشسب ...

... چکان خون ز هر دو سپهبد دوان

ز بس زخم پیکان بخست اسب و مرد

دل هر دوان شان ز کینه به درد ...

... بینداخت آمد سر او به بند

عنان برگرایید و برگاشت اسب

خروشید بر سان آذر گشسب ...

... روان پر ز اندوه و دل چاره جوی

برانگیخته اسب از آوردگاه

بپوشید از گرد خورشید و ماه

ز نیروی هر دو فروماند اسب

تو گفتی کجا بار ماندند اسب

ستادند هر دو بر آن پهن دشت ...

محمد کوسج
 
۱۶۰۲

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۳ - بیرون آوردن پهلوانان ایران از بند پیلسم

 

... غلامان رومی به زرین کمر

ده اسب گران مایه زرین ستام

ز یاقوت و پیروزه رخشان دو جام ...

محمد کوسج
 
۱۶۰۳

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۲

 

... منزل ادنای ایشان قاب قوسین آمده

اسب همت را چو در میدان وحدت تاختند

چون دل پردرد ایشان تختگاه عشق شد ...

حسین خوارزمی
 
۱۶۰۴

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۵

 

... ترا زین جان پر علت عطای فیض شاهی به

براق بادپا بهتر ز اسب لنگ پالانی

بده نقد دو عالم را و بستان خاک درگاهش ...

حسین خوارزمی
 
۱۶۰۵

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۸

 

... هر چند تیره حال چو شبهای عاشقی

شاهان نهاده رخ بسم اسب از شرف

تو از خری فتاده بصف در بیادقی ...

حسین خوارزمی
 
۱۶۰۶

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - فی الترجیعات

 

... در هوای هویتش جولان

کند آن کس که اسب همت تاخت

از کرم دوست چون تجلی کرد ...

حسین خوارزمی
 
۱۶۰۷

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - ترجیع بند دوم

 

... سابق از فارسان میدانند

اسب همت بتازیانه شوق

بسوی لامکان همی رانند ...

حسین خوارزمی
 
۱۶۰۸

ابن حسام خوسفی » ترکیبات » مناقب هفت گل در مدح امام زمان (عج)

 

... گر به صحرا بخرامی به تماشای بهار

در سم اسب تو ریزد ورق زر لاله

ور به جولان فکنی تازی خارا سم را ...

ابن حسام خوسفی
 
۱۶۰۹

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... رانده شاهی ز غمت اشک چو پروین هر دم

هر کجا از سم اسب تو هلالی مانده

امیر شاهی
 
۱۶۱۰

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

گرچه بر اسب سلطنت شاهی و شاهزاده ای

تا به بساط عاشقی رخ ننهی پیاده ای ...

خیالی بخارایی
 
۱۶۱۱

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

... در دل من غم و اندوه تو خوشتر ز شماط

پیش اسب تو نهادم رخ و ای شاه هنوز

می کشم بار فراق تو چو فیلان به بساط ...

صوفی محمد هروی
 
۱۶۱۲

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

... نهادم در بساط عشق باری

رخ تسلیم پیش اسب آن شاه

سلامت بگذر ای زاهد از آن کوی ...

صوفی محمد هروی
 
۱۶۱۳

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۹

 

... که ذات او بود ایمان بغرا

خوش آن وقتی که اسب اشتها را

براند بنده در میدان بغرا ...

صوفی محمد هروی
 
۱۶۱۴

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۹ - اوحدی فرماید

 

... که سجیف خشیشی است سوار

گاه بر اسب ابلق سنجاب

روی صوف مربع است سوار ...

نظام قاری
 
۱۶۱۶

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۵۲ - مقاله شانزدهم در شرح حال نو رسیدگان غره به عهد جوانی که غره ماه عیش و کامرانی است

 

... کی هلد این باز سفیدت سلیم

تکیه بر اسباب جوانی مکن

هر چه توان تا بتوانی مکن ...

... سالک ره خشک بدن به بود

تک نزند اسب که فربه بود

ناشده پشت تو ز پیران راه ...

جامی
 
۱۶۱۷

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۴ - نسیم قبول از جانب مصر وزیدن و محمل زلیخا را چون عماری گل به مصر کشیدن

 

... به موی آویخته صد دل ز هر سوی

هزار اسب نکو شکل خوش اندام

به گاه پویه تند و وقت زین رام ...

جامی
 
۱۶۱۸

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۱ - مشورت کردن برادران با یکدیگر که چه حیله سازند که یوسف را از پیش پدر دور سازند

 

... که اندیشیم قتل بی گناهی

اگر اسب جفا رانیم آخر

نه تا کشتن مسلمانیم آخر ...

جامی
 
۱۶۱۹

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۷ - دیدن جوانی از ثقیف لیلی را در راه کعبه و عاشق شدن بر وی و نکاح کردن وی

 

... با چوپانان راد گربز

از اشتر و اسب گله گله

خادم نر و ماده یک محله ...

... وین داعیه را به سینه جا داد

گفتا که مناسب است و لایق

این کار به حال هر دو عاشق ...

جامی
 
۱۶۲۰

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۸ - حکایت پسر مهتر ده که چون با پدر مشاهده حشمت و شوکت پادشاه شهر کرد

 

... وزیشان یکی افسر زر به فرق

ز زر و گهر اسب و زین هر دو غرق

نقیبان به کف حربه نور پاش ...

جامی
 
 
۱
۷۹
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۱۱۷