گنجور

 
۱۴۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۸

 

... زمین لاله گون شد هوا نیلگون

برآمد همی موج دریای خون

دو سالار گفتند اگر همچنین ...

... گزینند شبگیر مردان مرد

که از ژرف دریا برآرند گرد

همه نامداران پرخاشجوی ...

فردوسی
 
۱۴۲

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲

 

... چو لهراسب و چون اشکش تیز چنگ

که از ژرف دریا ربودی نهنگ

دگر نامور رستم پهلوان ...

... ز گردان گیتی برآمد خروش

زمین همچو دریا برآمد به جوش

بزرگان هر کشوری با سپاه ...

... نهادند صندوق بر پشت پیل

زمین شد به کردار دریای نیل

هزار از دلیران روز نبرد ...

فردوسی
 
۱۴۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳

 

... چو فرشیدورد گرامی نژاد

ز خون گر در و کوه و دریا شود

درازای ما همچو پهنا شود ...

... علف باید و ساز و جای درنگ

ز یک سو به دریای گیلان رهست

چراگاه اسبان و جای نشست ...

فردوسی
 
۱۴۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴

 

... ترا ماه و خورشید بد خواه نیست

شود کوه آهن چو دریای آب

اگر بشنود نام افرسیاب ...

... همان پیل بد روز جنگ او به زور

چو دریا دل و رخ چو تابنده هور

برادرش هومان پلنگ نبرد ...

فردوسی
 
۱۴۵

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۵

 

... وگر پیر گشتم دگر سان شدم

همه ریگ و دریا مرا لشکرند

همه نره شیرند و کنداورند

هر آنگه که فرمان دهم کوه گنگ

چو دریا کنند ای پسر روز جنگ

ولیکن همی ترسم از کردگار ...

... برادر بود جهن و جنگی پشنگ

که در جنگ دریا کند کوه سنگ

هر آن بوم و بر کآن ز ایران نهی ...

... سرافراز با گرزهای گران

زمین را ز خون رود دریا کنیم

ز بالای بدخواه پهنا کنیم ...

فردوسی
 
۱۴۶

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸

 

... بکشتند چندان ز توران سپاه

که دریای خون گشت آوردگاه

چنین بود تا آسمان تیره گشت ...

... برفتند جوشان گروها گروه

سپاهی به کردار دریای آب

به قلب اندرون جهن و افراسیاب ...

... همی آب گشت آهن و کوه و سنگ

به دریا نهنگ و به هامون پلنگ

زمین پر ز جوش و هوا پر خروش ...

... به یک سو کشیدند صندوق پیل

جهان شد به کردار دریای نیل

بجنبید با رستم از قلبگاه ...

... درفش دل افروز ما را ببین

همه روی ایران چو دریا کنیم

ز خورشید تابان ثریا کنیم ...

فردوسی
 
۱۴۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۱

 

... چهارم سپه برکشیدند صف

ز دریا برآمد به خورشید تف

به قلب اندر افراسیاب و ردان ...

... زمین کان آهن شد از میخ نعل

همه آب دریا شد از خون لعل

به سر بر ز گرد سیاه ابر بست ...

فردوسی
 
۱۴۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۵

 

... به رستم بفرمود تا همچو کوه

بیارد به یک سو ز دریا گروه

دگر سوش گستهم نوذر به پای ...

فردوسی
 
۱۴۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۷

 

... دو لشکر بر این سان چو مور و ملخ

زمین همچو دریا شد از خون کین

ز گنگ و ز چین تا به ایران زمین ...

... به ژرفی برد رای یزدان پاک

همانا چو دریای قلزم شود

دو لشکر به خون اندرون گم شود ...

... اگر من شوم کشته بر دست تو

ز دریا نهنگ آورد شست تو

تو با خویش و پیوند مادر مکوش ...

... مکن جنگ با دوده و کشورم

ز دریا به دریا ترا لشکرست

کجا رایشان ز این سخن دیگرست ...

... یکی با درنگ و یکی با شتاب

زمین شد به کردار دریای آب

ز باریدن تیر گفتی ز ابر ...

فردوسی
 
۱۵۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۸

 

... میان یلی تاختن را ببست

برفتند گردان چو دریای آب

گرفتند بر تاختن بر شتاب ...

... کشیدند لشکر سه فرسنگ صف

به کردار دریا شد آن رزمگاه

نه خورشید تابنده روشن نه ماه ...

... هوا گشت چون چادر نیلگون

زمین شد به کردار دریای خون

ز تیر آسمان شد چو پر عقاب ...

... میان سوده از رنج و بند گره

چو نزدیک آن ژرف دریا رسید

مر آن را میان و کرانه ندید

بدو گفت ملاح کای شهریار

بدین ژرف دریا نیابی گذار

مرا سالیان هست هفتاد و هشت ...

... به رستم چنین گفت کافراسیاب

سوی گنگ دژ شد ز دریای آب

به کردار کرد آنچه با ما بگفت ...

... همه چین و ماچین سپه گسترم

به دریای کیماک بر بگذرم

چو گردد مرا راست ماچین و چین ...

... دهان پر ز باد ابروان پر زخم

که دریای با موج و چندین سپاه

سر و کار با باد و شش ماه راه ...

... چو خشکی بود ما به جنگ اندریم

به دریا به کام نهنگ اندریم

همی گفت هر گونه ای هر کسی ...

فردوسی
 
۱۵۱

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۱

 

... هوا پر ز پیکان شد و پر و تیر

جهان شد به کردار دریای قیر

به قلب اندرون شاه مکران بخست ...

... گشادند گردان میان از گره

همه چاره سازان دریا به راه

ز چین و ز مکران همی برد شاه ...

... شناسنده آشکار و نهان

نگهدار خشکی و دریا توی

خدای ثری و ثریا توی ...

... همان تخت و گنج و کلاه مرا

پرآشوب دریا از آن گونه بود

کز او کس نرستی بدان برشخود ...

... که بادی نکرد اندر ایشان نگاه

چو خسرو ز دریا به خشکی رسید

نگه کرد هامون جهان را بدید ...

... فزون نیست تا گنگ فرسنگ صد

کنون تا برآمد ز دریای آب

به گنگست با مردم افراسیاب ...

فردوسی
 
۱۵۲

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۲

 

... همانا بداندیش افراسیاب

گذشتست زان سو به دریای آب

چنان پیر بر گاه کاووس شاه ...

... فرود آمد و بادبان برکشید

دو هفته بر آن روی دریا بماند

ز گفتار با گیو چندی براند ...

... شناسای کشتی هر آنکس که بود

که بر ژرف دریا دلیری نمود

بفرمود تا بادبان برکشید

به دریای بی مایه اندر کشید

همان راه دریا به یک ساله راه

چنان تیز شد باد در هفت ماه ...

... به گستهم نوذر سپرد آن زمین

ز قچغار تا پیش دریای چین

بی اندازه لشکر به گستهم داد ...

فردوسی
 
۱۵۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۳

 

... همی گفت شاه آن شگفتی که دید

به دریا در و نامداران شنید

ز دریا و از گنگ دژ یاد کرد

لب نامداران پر از باد کرد ...

... جز از کردگار از که جوییم راه

بیابان و یک ساله دریا و کوه

برفتیم با داغ دل یک گروه

به هامون و کوه و به دریای آب

نشانی ندیدیم ز افراسیاب ...

فردوسی
 
۱۵۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۴

 

... بپیچید و ز او خویشتن درکشید

به دریا درون جست و شد ناپدید

فردوسی
 
۱۵۵

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۵

 

... گرازان و پویان به نزدیک شاه

به دریا درون کرد چندی نگاه

به چشم آمدش هوم با آن کمند ...

... به دل گفت کاین مرد پرهیزگار

ز دریای چیچست گیرد شکار

نهنگی مگر دم ماهی گرفت ...

... نهانی چه داری بکن آشکار

از این آب دریا چه جویی همی

مگر تیره تن را بشویی همی ...

... چو آواز او یابد افراسیاب

همانا برآید ز دریای آب

بفرمود تا روزبانان در ...

... پر از درد گریان برآمد ز آب

به دریا همی کرد پای آشناه

بیامد به جایی که بد پایگاه ...

... کجات آن به بزم اندرون کام و جام

که اکنون به دریا نیاز آمدت

چنین اختر دیرساز آمدت ...

... سر شهریار اندر آمد به بند

به خشکی کشیدش ز دریای آب

بشد توش و هوش از رد افراسیاب

گرفته ورا مرد دین دار دست

به خواری ز دریا کشید و ببست

سپردش بدیشان و خود بازگشت ...

فردوسی
 
۱۵۶

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۶

 

... ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت

ز دریا سوی خان آذر شتافت

بسی زر بر آتش برافشاندند ...

فردوسی
 
۱۵۷

کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه

 

... یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله

کرده بدو حواله غواص در دریا

شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته ...

کسایی
 
۱۵۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

... گفتم اندر کفش چه گویی تو

گفت دریا بجای او چو سراب

گفتم ار لفظ سایلان شنود ...

عنصری
 
۱۵۹

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان ...

عنصری
 
۱۶۰

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالمظفر نصر بن سبکتگین

 

... جز کف راد معسکر نیست

گرچه دریا ز ابر پر گهرست

چون ثنا گوی او توانگر نیست ...

عنصری
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۳۷۳