حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
... مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
نمی دهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
... کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
... به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
... تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
... مکارم تو به آفاق می برد شاعر
از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
چو ذکر خیر طلب می کنی سخن این است ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس ...
... هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳
... این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳
... به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸
... آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
... دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳
... شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲
... گر چه دوریم به یاد تو قدح می گیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی
از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴
سالها در سفر به سر گشتیم
عاشقانه به بحر و بر گشتیم ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵
... عدم دریای ظلمانی بدن این عالم سفلی
حواس ظاهر و باطن به بحر و بر سفر دارد
چرا این زورق زرین همی دون ناموافق شد ...
... تکبر چون پلنگی دان که خسته کرده جان او
حسد موش است چون نالید جان اندر سفر دارد
چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر ...
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲
... حضور نعمت الله را دو سه روزی غنیمت دان
که مهمان عزیز است و دگر عزم سفر دارد
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۱
... ز من جو نقد این معنی که در دریا گهر دارم
اگر عزم سفر داری بیا تا رهبرت باشم
که تا گویی در این عالم چو سید راهبر دارم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۶
ای دل ز جهان جهان گذر کن
در عالم عاشقی سفر کن
از خلوت صومعه برون آی ...