گنجور

 
۱۴۸۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴ - از قول سیدی اردستانی به اردستان نوشته

 

گرامی برادر من دیری است پیمان نامه نگاری فراموش است و خامه شیوا سخن از پرسش روزگار دور افتادگان خاموش با آنها که از راه خویش بر ما پیشی و بیشی ندارند هر روزت پیک و پیام است و شمارخیز و راه انجام بهر گامی اندر نامه در راه است و نامه رسان بر گذرگاه مگر ما که یکباره از یاد شدیم و خاک آسا در تاختگاه نامهربانی بر باد سرگرانی تا چند دل نگرانی تا کی با این همه سردی که با من کردی و گرمی که بادگران آوردی همچنانت بدل دوستدارم و از جان خریدار بی امید یک پاسخ خروارها نگارش کنم و اگر هوش دهی یا پنبه در گوش نهی خرمن ها گزارش

بار خدا را ستایش آغاز ماه صفر است در مرز ری و تختگاه کی به کنجی از آشوب مردم آسوده روزگاری دارم و با نگارش چاپی شماری کار زندگانی بر هنجار هست و بود به کام است و روان از اندیشه بیش جویی و پیشه شکم انباری درنگ اندیش و آراماگر گاه گاهی از سرکار آن مهربان برادر که پیش من با دو جهان برابر است نامه و پیامی رامش افزای جان دوستی فرجام آید کوه اندوهم دو جهان برابر است نامه و پیامی رامش افزای جان دوستی فرجام آید کوه اندوهم کاه و گوهر شب چراغم ماه گردد کی باشد نوازش یاران را خم اندر پشت و خامه در انگشت آورده چون دیگر دوستان به نگارش و گزارش یاد و شادم فرمایند

یغمای جندقی
 
۱۴۸۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۰ - به میرزا اسمعیل هنر نگاشته

 

اسمعیل ندانم جعفر مهرجانی از جان ما چه می خواهد و از آب خویش ونان مردم چه می کاهد هر دم به راهی پوید و بی گناهی جوید که در کوه زرین کانی زر جسته ام و بر کند و کوبش کوهکن آسان کمر بسته خاکش کیمیاست و سنگش توتیا اگرم دوستی چون تو دستیار آید و پنج تومان مایه گذار زر سارا به ترازو و دامن روبیم وسیم سره به خروار و خرمن از باده پندارش مست سازد و با خود در این کار بی پا همدست از نزدیکانش دور خواهد و برهنه پای سرگشته پشته و ماهور تا گرده ای نانش در انبان است و درستی زر در نیفه پاره تنبان رنگ به رنگش گرداند و سنگ به سنگ دواند چون کامش سود و نانش کاست ساز بهانه سازد و خشم آلود بر کرانه رود و از اسب و تازیانه سگالد و بیچاره مستمند را سرگشته و شب مانده راه خانه سپارد کار فرمای یزدش بهمین بویه از جندق خواست راه سازش ها گشود و راز نوازش ها راند از درشتی نرمش کرد و به آتش دستی های تر فروشی گرم ستایش راند و سوگند خورد و پیمان داد که اگر ده روزه کان نسپارد جان سپارد و اگر زر نیارد سر گذارد گروهی گدازنده و زرگر برداشته و سر در کوه و کمر گذاشت به نوید این پشته و امید آن ماهور دستان و دغل بافت و چار اسبه کوه و کتل پیمود پاها سوده شد و دست ها فرسوده پس از ماهی خون خوردن ها و پیاده پای فشردن ها گنج روان رنج روان رست و کندن کان کندن جان زاد دست از پا درازتر و چشم و مبال از دهان شره بازتر باز آمدند و فراز آمد که جستم و نجستم دویدم و ندیدمپس از چوب کاری های دردانگیز و شکنجه های مرگ آویز فرمان زندان و زنجیر رفت و دیری دور انجام دود و دادش از داغ و گاز آتش خرمن کیوان وتیرافتاد و سودای مرگ به بهای هستی همی پخت و نبود چاره رنج را گنج همی ریخت و نداشت بارها از این مایه گزاف به بار خدای بازگشت آورد من نیز از سرکار خان در خواه گذشت کردم نیم جان رستگار آمد و به سوگندهای بزرگ پیمان گزار که دیگر از کان و زر نگوید و فریب مردم را کوه و کمر نپوید تا من بودم پای به دامن داشت و پاس زبان و دهن آسوده زیست و بیهوده نگفت لب به گزاف آلوده نساخت و دیگران را نیز به کاوش بی جا و خواهش بی سود فرسوده نکرد

سال گذشته بازش بنگ بی باکی تاراج دانش و هوش آورد و تلواس گزاف درایی و شکم چرانی پرده چشم و پنبه گوش افتاد پیمان پاک یزدان در پای برد و رنج زنجیر و شکنج زندان فراموش فرمود کیش کهن تازه ساخت و ریو روباهی و آز موشی دگر بارش در اندیشه کان افکند چارگامه به کامی که داشت لگام انداز اردکان گشت گرامی دوست خوش باور ملا محمد علی را بی ساخته و ساده دید و بر این مایه نوید و امید آماده ندانم چه فسونش در گوش راند و کدام افیون بر هوش گماشتهمی دانم سخت و سنگین شیفته شد و نغز و رنگین فریفته سودای کان جستن پخت و در غوغای جان خستن افتاد توخته نیا و پدر اندوخته زن و مادر سرمایه برادر و اخت پیرایه خواهر و دخت کمربند پسر و بنده پس افکند مرده و زنده دسترنج دیرینه خویش کما بیش آنچه داشت و یافت بر سر یکدیگر ریخت و نیاز راه جعفر ساخت دو ماه یا افزون بیچاره را رخت از خانه به کوه و دشت کشید و با پایی گسسته پی و پیکری سایه پرور در تموزی آذرجوش و خورشیدی دریا خوش بر صد هزار دره و تل و گریوه و کتل تماشا و گشت داد همه بر جای گوهر سنگ دید و در راه زرگونه ای زرگون و گریه ای سیم رنگ پای از پویه افتاد و نای از مویه پای کوه گذار از کار افتاد و ناخن خارشکن از شیار آب در کوزه نماند و در انبان نان یک روزه

سگ جان مهر جانی آخوند بر گشته زندگانی را به شغال مرگی و روباه بازی خواب خرگوشی داد و شب هنگام از آن پیش که پلنگ پوش گردون دم گرگ افرازد پای یوز و پوی آهو گرفت گنج باره کان پرست و رنج خواره باد دست آنگاه آگاهی یافت که دیو سنگلاخی ریگ ها سفته بود و فرسنگ ها رفته چپ و راست دویدن گرفت و شیب و بالا پریدن ریگ هامون از رنگ خون گوهر رخشان کرد و سنگ دره و دامن شرم کوه بدخشان از همه راهش سر به سنگ آمد و باد به چنگ روی بیچارگی سست سست بر خاک سود و از در آوارگی سخت سخت ناله به گردون تاخت فرد ...

یغمای جندقی
 
۱۴۸۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۲ - به میرزا محمد علی خطر نگارش رفته

 

... در هر روش و راه خواه اندک خواه بسیار سست تا استوار آشکارا و نهان با فروغ دیده و چراغ دوده صفایی کنکاش و سگالش پیوند و بی دستوری و دانست وی اندیشه و پیشه هیچگونه بالش و مالش و آشتی و چالش مفرمای کاری که بر آنت فرمان انجام بخشد بی سوادی بوک و مگر و پوزش اکنون و یکدم دیگر آرایش پایان و پیرایش سامان انگیز ماه آبان است و هر که بینی اندیشه خرما و بار و سرو کار خویش را چار اسبه به گرمه شتابان پیداست همراه سرکار صفایی رخت بدانجا خواهی افکند و تخت خواهی زد و سخت خواهی ستاد تا بار درختان بریده گردد و به انبار کشیده و نهاد آرمیده

دوبار خرمای نوبر ری و سمنان را به کار است و پیوسته سرکار خداوندی به سفارش گزارش فرهاد نامه نگار بارها نگاشته ام وانجام را بر دوش مهین برادر ارجمند گذاشته پذیرش را خوار گرفت و ما را درخت آرزو و امید همه بر جای خوش چرک و خدشکن خسک و خار دمید راستی اگر پروای انجام و سودای فرجامش نیست خود هم به راهنمونی و دستوری وی میان دربند و بازو بر گشای جعبه از ایراج فراهم ساز و از باغستان گرمه و مهرجان هر جا خرمای خورا و بایسته بینی و سزا و شایسته شناسی نوبر خوب خوش چین خوش چرک و کرمانی و دیگر جورها که پسندیده گزیدگان پسندیده خوار افتد پاکیزه و دست گزین در جعبه ها برانبای و دوبار شتری که هریک به سنگ کمتر از پنجاه من تبریزی نباشد به زودی روانه ساز که مرا در سمنان دیده بر راه و سرکار آقا را به ری اندر چشم بر گذرگاه است

دایی نیامد و جانم از راه پایی دمساز سینه گشت دو ماه است او را خواسته ام و هزار نامه و پیک پی در پی آراسته اگر نمی آید و رنج دل نگرانی از روانم نمی زداید باری آگاهم سازید که فرسود چشمداشت نپایم و در نومیدی آسودگی یابم

فروغ دیده دستان امشب به ری پی سپار است و دریافت بزم خجسته سامان سرکار خداوندی را چاراسبه لگام گذار اگر خرما برسد پیش از آنکه سرما برسد ایشان از ری بسیج آرای بنگاه و من از سمنان نیز برگ اندیش پویه و راه خواهم گشتاگر دیدار پدر و ما دو برادر را جویایی و بر راه دلنگرانی و جاده چشمداشت نشسته و پویا به این کمینه تباهی نخواهی کرد و کوتاهی نخواهی فرمود

تفنگ نیازی سرکار خطر را با خود خواهم آورد اگر اکنون هم بخواهی پیش از رسید خویش با تو خواهم فرستاد به خواست خدای بستی سیمین به هنگام گشایش بر آن خواهم آراست و دستی خوشتر از این که هست نیز به دیگر پیرایه و آرایش خواهم زد که پسند رای و هوشت باشد و زیب دست و دوشت سرکار خداوندی را بهر چه دسترس افتد از تو دریغی نیست و مرا نیز اگر همه جان گرامی با چون تو دلبند برادر که به جوانی و کاردانی و آرام و آزرم و دل سوزی و جان فروزی با دو جهان برابر است حیف و فسوس و در این گفت گزاف و دروغی نه در تیمار و نواخت آینده و رونده آزاد و بنده فراهم و پراکنده بدانچه دست دهد به شکفته رویی خوشباش زن و این پارچه نان جوین را که داده بار خداست بهر که در آید با گمارش خوشخویی گوارش بخشفرد

حرامت بود نان آن کس چشید ...

یغمای جندقی
 
۱۴۸۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۵ - به یکی از منسوبان به اردکان نوشته

 

در خان حاجی کمال به درد زانویی دستان بازوی نیرم نیرو گرفتارم و از پرستاران بیش از رنج زانو شکنج آزمای آسیب و آزار اندیشه مندم در این سختی بمیرم و از بدبختی بار دیگر دیدار دوستان اردکان ویژه سرکار خداوندی حاجی محمد علی که چرخ بلندش خاک پست و هوش دانشمندش بنده یزدان پرست باد روزی نشود با همه خستگی و درد خواستم از در آزمون بارنامه ای بر فرهنگ پارسی بنیاد نهم دل خسته و دست شکسته پایمرد و دستیاری نکرد ناگزر روان از گزارش و خامه از نگارش بازداشته رشته دراز درایی کوتاه و خود را بیش از این در سر کار یاران که سرسبزی باغ امیدند چشم سپید و روسیاه نپسندیدم ندانم چرخه ها که در بند رضای برادر آقا رضا و کوزه که در دست ارجمند کامران رجب بود به کوشش سرکار رستگی و در بیابانک با دست چرخه بازان و شیره خرمای بلیس و بند از پیوستگی یافت یا نه

بدست باش که هر چند زودتر این کار انجام پذیرد دیر است ده کوزه سبز زیبای استوار که هر یک به سنگ شاه دو سه من آبگیر باشد اگر توانی فرستاد من و مردم خانه جاویدان سپاس اندیش خواهیم زیست

یغمای جندقی
 
۱۴۸۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۷ - به میرزا احمد صفائی نوشته

 

... اگر از نوشته سرکار حاجی تنخواهی در طهران با من رسانی و زودم از شکنج پریشانی باز رهانی هر پولش گنج باد آوردی بود و هر پشیزش چاره رنجی و درمان دردی ازهمگان پیش و بیش بودم و بر پوست تخت درویشانه پادشاه بخت خویش در کار جاجیم والا کاربند کاوش و کوش خوشتر از این باش اگر پیش از بازگشت آن در کشته نیاز آری و باز سپاری هم تو به کوتاهی انگشت نمای مرد و زن نشوی و هم من به بیراهی زبان سود دوست و دشمن نگردم نخستین کاری است خرد و اندک از ما خواسته و بارها نگارش ها پرداخته و سفارش ها آراسته هر چه زود انجام گیرد دیر استآن دو مرد که ندانم چه بازی باخته اند و به کدام اندیشه از آن در گشته به سمنان تاخته که می جویند و چه می گویند زنهار بر هنگ و هنجاری پنهان و پخته که دوست راه نبرد و دشمن آگاه نشود خود و فرزندی آقا محمد پایی پیش نهید و گوشی زرنگانه کیش گیرید مگر آن پوشیده ها پیدا گردد و رازهای نهفته هویدا دانسته و درست دریافته زودم آگاه سازید تا مرا نیز در انجام کام ایشان انبازی افتد یا اگر اندیشه دگرگون است و کار از چنبر دلخواه ما بیرون ما را نیز دگرگون بازی خیزد

نامه امید گاهی آقا و فرزندی اسمعیل را پاسخ نگاری کردم و راز شماری بازگشت تو خطر را اگر همچنان درنگ است و باره پی سپر لنگ زود روانه ساز و خود نیز از پی پروپوی از بال کبوتر و پای آهوستان تا هر چهار برادر یکجا فراهم نشوید و از در یکتایی با هم نباشید جان در تن و در سینه دل آرام نگیرد شاهزاده راستان آزاده راستین سرکار فلانی به درودی شاهانه تو خطر را سرافراز می فرمایند و همچنین گرامی سرور مهربان ستایشی دوستانه می گوید و پوزش اندیش جداگانه نگارش نیز هست میرزا نجف درودی درد پرداز و ستایشی مهر آغاز می سرایند

یغمای جندقی
 
۱۴۸۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۵ - به محمد قلی بیک لواسانی نایب جندق نگاشته

 

می گویند اظهار خصوصیت پیش از آشنایی ستوده عقل و مقبول عقلا نیست ولی چون در این جزو زمان خصومت قبل از دشمنی معارف است اگر در خدمت با فقدان آشنایی و شناخت دعوی اختصاص کنم ایرادی تعلق نخواهد گرفت این اوقات که مژده ورود شما به درگاه چرخ فرگاه اشرف والا مسموع افتاد اظهار تهنیت و ذکر شوق و صفایی لازم شد اگر هنگام تشریف جندق راه نامه نگاری مسدود داشتم از آن بود که مردم را درست بشناسند راست و دروغ و مهر و کین و احوال و اوضاع هر کس را خوب برخورید و به صداقت طبع و میل خاطر و صلاح دولت خداوند نعمت رفتار فرمایید بعد از شناسایی همه آن وقت مخلص به میدان دوستی و عرصه گاه صداقت آیم چنان پندارم خیلی مجهولات شما معلوم شده باشد حال نوبت اظهار یک رنگی و اخلاص ماست ما خود را با شما هم قطار و نوکر درب یک خانه می دانیم می خواهم در جمیع موارد خاصه خدمات نواب اشرف دستیار هم باشیم و شما سال ها در آن ولایت کارگزار باشید و دفع افساد و مفسد به استظهار انصاف نواب والا و کفایت شما شده باشد

مخلص زاده اسمعیل در سمنان است نوکر نواب اشرف و برادر بلکه مخلص شما است هر چه او گوید من گفته ام و آنچه او کند من کرده با هم بگویید و بشنوید و خوش برآیید و سعی کنید خدمات شما در نظر حضرت والا جلوه کند و درست و طیار و مبارک و میمون ثابت قایم بوده به نیابت مراجعه فرمایید من و کسان من خاصه اسمعیل از زشت و زیبا و عزت و ذلت و سود و زیان با شما همراهی خواهیم کرد فرد

به چشم دیگران در صید من منگر نظر بگشا ...

یغمای جندقی
 
۱۴۸۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۴ - گزارش و بای کاشان

 

در خصوص و بای کاشان و حقیقت احوال جمع و پریشان گویا این بلا در شان فقرا بود و دودمان ضعفا از اعیان احدی را نکشت و از فقرا تنی را نهشت بلی از اشخاص معروف بهین گلبن حدیقه جوانی و نو باوه سرو ریاض زندگانی محمد کریم خان چون آب حیات در ظلمات خاک تیره فروشد و تلخ کامان مزه عزای او را زهر ملالت در گلو جایش مقیم روضه دارالسرور باد

حاجی محمد حسین و حاجی محمدرضا تبریزی را نیز از صنف تجار ساغر زندگانی لبریز آمد از طبقه ملازم باب داراب برادر تراب در چنگ سکندر اجل مقهور گشت احمد بیک نوش آبادی نیش جان گزاری هلاک مرارت بخش کام حیات گردید از سلسله فضلا کسی نمرد و از حلقه سادات رفیع الدرجات یوسفی را گرگ اجل نخورد و عمال خجسته اعمال همگی به سلامت رستند نسوان و اطفال همگان به سلامت هستند

دختری داشت فلان دو ماهه اما مثل ماه در چاه غروب کرد دختر بزرگش زنده باد که پدر آفتاب است رعیت بیچاره آنقدر مردند که مقابر اطراف کاشان مرده بر سر مرده و گور بر سر گور است آنچه به قلم معنی مردی و مردمی فلان رسید ده هزار نفر از شهری و رستا شهید عارضه و با و مجاور عالم بقا گردیدند تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

مرحوم مطلب خان برادر سرکار ذوالفقار خان رخت و سلاح از گریوه فانی و فلاح کشید قبرش مهبط نور و جایش دارالسرور باد کعب الاخبار دور و نزدیک آقا ابوالقاسم می گفت میرزا ابوالقاسم و ذوالفقارخان از رخش حیات پیاده شده آندو جلوس و ساده دارالامان بقارا آماده انشاء الله دروغ باشد از ملتزمین رکاب اقدس شاهی تخمین بیست نفر از معارف و ارکان ذخیره جان را فدای راه مقدس شاهنشاهی کرده اند زی ذبح عظیم امسال اغلب مردم که اطفال صبیح دارند رفع غایله و با را نذر کرده و همیشه شهر محرم طفلان را سیاه پوش و چنگ بدوش سقای ارباب عزا کنند تخمین دویست بچه مقبول درین ده روزه هربزم تعزیتی را ساقی شده چیزها می خواندند و زلال یخ پالود به حلق تشنه عاقل و دیوانه می فشاندند میرزا محمود را خوش افتاد گریبان والده را گرفت که تو هم مرا سقاکن آخر من از که کمترم جواب گفت که هرکرا صورت زیباست سقایی نشاید همچون تویی سقا نیاید از آن اصرار و از والده انکار عاقبت میرزای مشارالیه گفته بود راستش مردم کاشان بسیار تنگ نظر و شور چشمند من هم از بیم چشم بد از سقایی گذشتمقطعه بی صاحبی گفته ام نوشتم ظاهر آن است که اگر میرزا امین بشنود یک کلچه خز به عنوان جایزه جهت مخلص ارسال دارد اطلاق مطلق منصرف به فرد کامل است

یغمای جندقی
 
۱۴۸۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۵

 

دلنواز برادر با جان برابر کامکار من رشحی از رشحات قلم محبت در تراوش آمده بود حدیقه خاطر محزون را قرین طراوت نمود دیده در راه انتظار سفید را از مدادی سوادی بخشود فرد

نامه نی عقد گهر ریخته بر صفحه سیم

نامه نی عنبر تر ریخته بر برگ سمن

پروانچه همایون اشرف اعلی روحی فداه را مشرف گردید تارک امید و استظهار را دره التاج رسید یک طاقه شال بوته انعامی از قبچاق خانه مرحمت خسروی را کمربند عبودیت و چاکری ساخت و به مراسم شکرگزاری عواطف شاهانه پرداخت چهل قطعه انعامی مزید مکارم قاآنی بودخواست عریضه در جواب نگارد و خود را در عداد چاکران شمارد حق مطلب از بسیاری اشفاق شاهنشاهی و مراحم نامتناهی وله و حیرتی دست داده که نمی دانم به چه زبان عریضه نگارم و چگونه ظهور این مراحم را شکری گزارم در این صورت بی زبانی را خوشتر و عالم حیرت را بهتر دانستم چنین به خاطر فاطر رسید که همین قدر به آن برادر اظهار شود که مرا نه زبانی و نه قوه بیانی که توانم شکر این عواطف را ادا سازم یا به عرض مراتبی پردازم فی الجمله از محرومی خود از آستان اقدس شکایتی و از محنت مهجوری از انجمن حضور مقدس حکایتی در میان آرم و از روی حسرت و تاسف تمنایی به آن برادر عزیز شمارم فرد

آنکه جدا از برش ماند زهی تیره بخت ...

... نشاط سرو و گل فرصت شمارید

به امید آنکه در انجمن حضور ازین مهجور اسمی گویا شود محقر بارنامه ای مصحوب فریدون بیک ارسال داشت از محبت آن برادر کامکار تمنا اینکه در پیشگاه حضور جلوه ظهور دهند شاید به درجه قبول رسد

یغمای جندقی
 
۱۴۸۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۰

 

مخدوم مهربانم خط شریف که پرسش حال مهجوران را مکتوب و مصحوب شخص کاشانی که معروف من نیست مرسول داشته بودند و اصل و از اطلاع بر صحت حال آن مخدوم شادمانی و مسرت حاصل آمد بسطی در حفظ پیمان مودت و رعایت توالف عهود داده شده بود بلی پاس حقوق صفا سنتی محمود و مخصوص افراد رجال است گو مردود ابنای روزگار که حکم بنات دارند باشد و با اینکه جد بزرگوار شما خلاصه مردی و مردمی است از حضرت نیز جز مواظبت بر سنت اشراف اسلاف چیزی متوقع نیست الحق بر خلاف این هم ندیده ایم و حق این الصفرا و اما صورت اصول ما الحمدلله از یمن جوار شاه ولایت روحی فداه درین اشاعت طاعون و اذاعت مرگ که در هیچ جا بر هیچکس ابقا نکرد جانی به سلامت برده تاکنون که پنجشنبه سه جمادی الثانی است زنده ایم و آسوده از ازدحام عوام و اقتحام اصحاب که جناب شما خود دیده و می دانید روزگاری می گذارنم

شکرا علی ذلک ولازال کذلک خاطر به ملاقات شریف راغب است و اصغای مقالات طریف را طالب انشاء الله درین مبارک آستان که مقصود فلک و مسجود ملک است میسر شود زیاده چه نگارم اخبار سلامت را با هر گونه خدمت باشد مکتوب دارند برادر مهربان آقا محمدباقر در حواشی کتاب مرقول ابلاغ سلامی کرده بودند من اگر خواهم از کشش دل خود به جانب ایشان مختصری نگارم جای خیلی تحریر است و در این گونه موارد انکال گواهی دل ها از تقریر و تحریر هر که اولی است و من القلوب علی القلوب دلایل

یغمای جندقی
 
۱۴۹۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۶ - داستانی از دوران کودکی

 

هنگام خردی با کودکی قربان نام که مرا همروز و سال بود واز در اندام و بالا همشاخ و یال از دبستان ساز گسیختن کردیم و تاز گریختن فرا پشت خانه ایشان لانه ای بود ویرانه که دیوان به زنجیر بدو راه ندادی فرزانه به شمشیر در او پا ننهادی بدان در تاختیم و لاغی کودکانه بر ساختیممن با چنگ و ناخن خاک همی سفتم و او با دست و دامن پاک همی رفت خواهرش خدیجه نام از دریچه بام بدید چست و چالاک به سر گشت و با تیزتکی راه زینه دو پله یکی در نوشت مردانه به ویرانه در تاخت و نبردی دلیرانه بر ساخت گناه گریز را ستیز انگیخت و با درشتی و دشنام اندام و آویز برادر کرد سبک از جای بر کند و گران بر زمین کوفت پای بر نام هشت و کوبی شاخ شکن در نهاد به دندان و چنگال و سوزن و سنجاق جامه و جانش دوختن و دریدن گرفت وزیست و مرگش را در بازار آزار به کمتر ارز و افزون تر بها فروختن و خریدن بیچاره قربان دست ستیز بسته دید و پای گریز شکسته اندیشه جنگ در پای برد و دست از دهان برداشت که آوخ این چه فر و فرزانگی است و کدام مردی و مردانگی که خدیجه دمار از یار کوی و دبستانت برانگیخت و تگرگ مرگ بر بارو برگ انباز باغ و بستانت فرو ریخت تو تن لخت کرده از یاری بر کرانی و روی سخت ساخته تماشاکنان نگران

تنی را که از رنج کس درد نیست ...

... چون ویله زینهارش بلند آوا گشت و بیغاره تاب او بارش شرم انگیز و خشم افزا چهاراسبه بدو آمیختم و ده مرده درخدیجه آویختم اگر چه آن بره آهوی تازه شاخ و گوزن بچه نو نبرد با همه خردی و سادگی و نوآموزی و مادگی بازوی شیر و پلنگ داشت و نیروی دریا و نهنگ ولی چون ما را با همه بی دست و پایی ساز هم پشتی رست و کار از بازیچه و لاغ به کشاکش و کشت درکشید سخت سختش زار و زبون آوردیم و نیک نیک نوان و نگون

برادر پی مالش شاخ او

سراغش بدرید و شاماخ او ...

... برآراست روبه روش ریوورنگ

روی خاکساری در پای برادر سود و لابه لغزش و گستاخی را لب چرب زبانی و زبان تیتال برگشود که باد افراه این شوخ چشمی را سزای بست و فروختم و کیفر این سخت رویی را خورای کشت و سوخت تو برادری و من خواهر زاده یک پدر ومادر خواندن و راندن گرفت و بخشایش هر چه اندیشی دارای فروفرمانی و خداوند آرزو وآرمان

چوب تو بر تارک من چندن است ...

... ولی این بیگانه آشنارو و دوست نمای دشمن خو که انباز خود ساخته ای و بانداز من تاخته از دیگر کوی وکاشانه است و مرغش پرورده دیگر آب و دانهدلت چون داد فرنجک سارم فراسر خسبد و خنجک وارم در پای و پی خلد سیمم به سنگ و سندان ساید و میم بگاز و دندان خاید چنگ در چنبر گیسو زند و سنگ بر سینه و بازو برپیدا و نهانم پرده دران آید و بهر دیده که خواهد فرازیر و بالایم نگران

برادر که دید آشکار و نهفت

که خواهر پسندد به بیگانه جفت ...

... بسی به ز زن های مردانه پوش

چندان بر این هنجار زنخ زد و افسون راند که بدستی که دشمن مبیناد و دوست دستانش در قربان گرفت و از شاخچه ماست کشی شیرش در پستان آمد سراپای افروخته آذرگشت و بی زینهارم در پای و سرافتاد دستان چنبر کرد و سخت و ستوارم بر گردن انداخت از فراز خواهر به شیب افکند و با جنگی آشتی سوز چنگ آزار و آسیب برگشاد خدیجه نیز چست و تیز از زیر بدر جست و سنگ در دست و چنگ در خون برادر سارم بر زبر خفت

مرآن ماده آهوی نورسته شاخ ...

... زدانش ترا بود اگر ساز و سنگ

چه خواهر برادر در آمد به جنگ

خورا بود و خوش تا زبان داشتی ...

... پس از دست افسوس سودن و روی دریغ شخودن سرکوب پشیمانی بیغاره پریشانی گریه خاک فرسا ناله چرخ پیما از آن کردار بد سرگذشت بازگشتی سهلان سنگ کردم و با پاک یزدان پیمانی خاک درنگ بستم که تا جان توان بخشای تن است و زبان پاس اندیش سر هر جا و هر هنگام میان دو خویش یا از دو بیش رای کاوش و کین خیزد و پندار زشت گرد داوری و آویز انگیزد در خورد نیرو و یارا و اندازه دید ودانستدست آویز ساخت و سازش گردم و میان دار نواخت و نوازش اگر از تلواس نبرد باز نیایند و اندیشه آورد در پای نرود بی رنجش از هر دو دور پایم وتا رای آشتی بر سگالش جنگ پیشی نگیرد نزدیک نیایم

با آن آزمایش و این پیمان و پنجاه سال افزون پاسداری امیدوارم آن دوست رهی را در چالش برادر و مالش برادرزادگان همدست نخواهند و در پرخاشی که پیروزی و گریزش هر دو مایه شکست است پایمرد نجویند هر هنگام اندیشه آشتی فراز آمد و دل از پیشه ناسازگاری باز رهی را آگهی آور بی کوتهی تا همه جا همرهی خواهم نمود و در پردازکین و انگیز مهرافزون از آنچه سزاست و روا گوش اندیش و استوار خواهم زیست

یغمای جندقی
 
۱۴۹۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۷

 

قربان نامه و نامت نوزدهم ماه است نوشت تیمار کاهت دیده سپار و دلگدار افتاد چهر سپاسداری بر خاک و تارک بختیاری بر سپهر سودم ندانم پانزده هزار یازده هزار خوانده شده یا راستی کاست و فزودی در بها رسته پس از آنکه رهی سرکار دوست را خداوند نهفته و پیدا ودارای زشت و زیبای خود ساخت هر چه گوید و جوید فرمان پذیرم و بی سخن در گفت و کرد و رفت و ایست و ستد و داد هرگونه لغزش و ناروا روی گشاید گناه از ما است احمد مرا با همه درست کاری در این کمینه وام و خوارمایه تنخواه شرمساری داد به گوهر مردمی و درشت استخوانی های پیمان که فزایش پایه و مایه آدمی بر دیگر آفرینش به دستیاری اوست که پیش از آنکه شما را به خرید چیزها رنجه دارم نگارشی همه تن سفارش به صفایی فرستادم تا سه چهار تومان به گرامی فرزند هنرمند میرزا مهدی و دیگر گماشتگان کارسازی دارد

داستان رنجوری هنر و اندیشه خاکبوس آستان حجاز و جنبش کوچ و بستگان سمنان و شیب و فراز دویدن های احمد در میان آمد و پرداخت این وام به دست آویز فراموشی و گرفتاری در پای رفت خود نیز از همه کس آیین و یاسای ستد و داد ما ویژه رهی و احمد را بهتر دانند خواهشمندم آنچه رهی خواست و روان سرکاری کوب آزمای رنج خرید گردید پوست کنده و پارسی به نام و نشان نگار آرند و بنده زاده را چشم سپار و گوش گزار فرمایند تا از در دید و دانش دام وام را از گردن باز پردازد و کارامروز را چون شوریده کاران خرید و فروش بفردا نیندازدجوانکی آشنا دیدار پاسی از روز رفته در تبت و توحید بر من گذار افکند دستنبویی خوشرنگ و بوی فراز آورد که دیروز میرزا مهدی به اندیشه ساخت و پرداخت شبانروز غفورآباد رخت و رخش از جندق به فرخی آورده و این دستنبو را بر کیش یادبود با تو فرستاد و فرمود مهمان پذیر باش که اینک باره در زین و ستام است و دست و پای دمساز و انباز رکاب و لگام بنده زاده ابراهیم نیز نامه از جندق فرستاده و سفارش درازدامان به عباس برادر زن در نهاده که اگر یک چشمزد در کار پرستاری و کام گذاری سرکار میرزا مهدی تن آسایی گیری جاودان با تو به خشم خواهم زیست و بر آن دیده که یاران در چهر دوستاران نگرند به روی اندرت چشم نخواهم گشود زیرا که این روزگار دیر انجام به دستی خواستار آمد و با نشستی پاسدار خواست که اگر من همه زندگانی پرستار آیم و روش وراه پاداش را کار گذاریم همچنان نمک خواره ناسپاس خواهم بود وستم باره مهر ناشناس خانه و هرچ اندر اوست خود آفرید و درم خرید ایشان است در بادگیر اندرونش جای ده و خویشتن و خویشان پرستاری را به دستی دوست خواه و نشستی و دشمن کاه پای دارید و پرداخت بویه و کامش را اگر همه سر جوید رایی بندید و هم چنین تا جایی کلک نگارش رانده و راز سفارش خوانده که خورد و درشت هر مایه اندیشه و پندار خود را پس دست نهاده ایم و سرو آسار است ویکروی بر یک پای بندگی ایستاده اگر خدای نکرده با همه یکتایی پیش تویی و مایی پیش گیرد و لانه درویشانه ما را خانه خویش نداند ندانم رهی را کدام راه پیش باید گرفت

باری بار خدای سرکار دوست دیرینه پیمان و یار پیشینه پیوند حاجی محمد اسمعیل را بی سپاس درمان گران تندرستی بخشد و بر جای ناتوانی و سستی بهره و بخشش چالاکی و چستی دهد درودی دراز دامان که فراز و فرودش را چنبر گردون پیرامون نیارد گشت و پندار روان پروران با همه چابک خیزی و چالاک پویی چپ و راست نتواند گذشت از من بر سرای فرمایش وی را با احمد راز خواهم سرود اگر چیزی پس انداز داشته باشد از سرکار حاجی دریغ نخواهد داشت جان در راه اوست سخنی چند سنجیده یا نسنجیده چیست که در راه نوا و نام نیاز نتوان هشت جای شما در همه جا دیده دل تنگ من بیش از آن نمایان است که در چنبر گفت و شنود گنجد زندگی ها باد سوار است و مرگ ها مردم شکار بیشتر آنستی که دیدار ما و تو با یکصد و بیست فرسنگ دوری به رستاخیز افتد زشتی های کردار و درشتی های گفتار ما را به خوی نرم ومهر گرم خود درگذران چیزها که به دستیاری سرکار شما از ری به سمنان می رسد و رهی را چاره ساز ارمان دل و درمان درد بود هم به فرموده دوست که دور و نزدیکم روی دل در اوست از یزد و اصفهان خواهم خواست ولی مهربانی که چون سرکار شما دل سوزی کند و رهی را چیزهای خوب و نغز روزی خواهد کو و کجاستامیدوارم این دراز درایی را از فزایش مهر و شاد خواست روان دانند نه افزون گویی های پاره مردم که گفت دل آشفت روان سفتشان آغازی بی انجام است و هر چه سرایند سزای نفرین و دشنام هرگونه فرمایش را مایه آرام و آسایش من دانی انجام نگارش های خود را پیوسته بدان زیور آرایش ده بنده خاکسار یغما ...

یغمای جندقی
 
۱۴۹۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۶ - داستان زادن «معصومه»

 

جوانکی از پیرزادگان بیابانک خواهری داشت معصومه نام میان این خواهر و برادر شیفتگی های لیلی مجنون بود و فریفتگی های عباسه و هارون معصومه شوهر خواست آبستن گشت هنگام زادن رسید درد بار نهادن دراز افتاد

پندار مرگ بر زیست چربیدن گرفت شب هفتم آغاز خروس خوان شکم از بارزادن باز پرداخت برادر آگاه گردید دامان به سنگ های درشت بر انباشت تازکوی و برزن گرفت بی آنکه سرایی از میان افتد یا دری برکران یابد

به نیروی پنجه به بازوی مشت ...

یغمای جندقی
 
۱۴۹۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۵۲

 

موبد دویم خسته را آرزومندم و دوستان بی دستان تیتال پاس اندیش پیمان و پیوند آن داستان دویی و افسون ما و تویی که روزی دو از آشوب زادان هیچ نژاد در میان فرزندان و خویشان من افتاد همه را گاو خورد و باد برد رنگ های رفته از گمارش جام همرنگی یکتایی بر وی آمد و آب های رفته از پیرایش و پرداخت به خوی خداوند بی انباز و دارای در هر چه من و فرزندان و دوستان و خویشاوندان راست فرزندی هنر است و بر همگان به پایی بی لغزش و بازویی زبردست فرمان گر برادروار خطر و خسته ایستاده و نشسته چنگ در چنگ یکدیگر کرده کار اندیش باغ و درخت باشید و پاس فرمای کاخ و رخت اگر رشک پیشه بد پسند از اینجا کاغذ پرانی کند یا در آنجا زشت اندیشه ناخردمند بد زبانی گوش پراکن هوش در چین خاک انگار و باد شمار

به خواست پاک یزدان امروز و فردا پراکنده یا فراهم دسته دسته یا با هم رخت به بنگاه و کشتی به کنار خواهیم کشید کارهای که بر گردن تست و خارها که در دامن وی همه بند آزادی خواهد شد و یکسر گل شادی خواهد رست من بر جای تو و سرکار موبد بر جای خطر تیاقدار خوشه تا خرمن خواهیم گشت و بیل در دست و گیوه در پا و اره بر کمر و زنبیل بر دوش بر باغ و دشت و کشت و کار دامن خواهیم کشید

شش ماه یکسال بیشتر کمتر هر چند خواهی زی بستگان شاهرود و بسطام پی سپر باش و هر هنگام از کار ساز و سامان و دید و بازدید خویشان ایشان آسوده و آزاد گشتی خرم و شاد با سر گرد دلتنگ مزی و با بخت کاوش و جنگ میاغاز هفت سال به دلجویی اسمعیل بار تیمار بردی چهل روز هم به خرسندی من شتروار خار بخور و باربکش نپندارم که بد باشد سزای نیک کرداران جز این هرگز از تو هیچ خواهش نکرده ام و فزایش یا کاهش نخواستهاندیشه سنجیده کن و مرا از نافرمانی رنجیده مخواه فرزندی خطر اگر هنگام دیدار میان تو و فروغ دیدگان خسته جز این باشد همه کارت تباه خواهد بود و دیده مهرت بر چهر نخواهم گشود کدخداوار و برادر کردار گوشت و ناخن باشید نه سگ و انبان هر دو در یک نامه گزارش همدستی و هم پشتی خود را در سمنان یا راه با من رسانید تا چون کارهای دیگر از این کار نیز آسوده باشم پاس بندگی های امید گاهی آقا را پس از پرستش پاک یزدان بر هر کاری پیشی دهید و با دوست و دشمن یک چشم زد از نرم خویی و گرم گویی خودداری مکنید چاه کن ته چاه است و خداوند راه بر کنار راه هر که بر رنج بردباری جوید واز گفتار خام و کردار سرد خودداری هم از مزد هم از یزدان به روزی و پیروزی او راست بنده خاکسار یغما

یغمای جندقی
 
۱۴۹۴

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۷ - احمد غزالی طوسی قُدِّسَ سِرُّه

 

جامع بوده میان علوم ظاهریه و باطنیه برادر کهتر شیخ ابوحامد محمد غزالی مشهور به حجةالاسلام است غزال قریه ای است از طوس غرض جناب شیخ از اکابر اهل علم و حال و از اعاظم محققین و مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی می باشد و شیخ العارف عین القضات همدانی قدس سره صاحب کتاب تمهیدات است تربیت از آن جناب یافته است کتاب سوانح العشاق را در غلبه محبت وی نوشته آن رساله ای است نظما و نثرا سخنان خوب و عبارات مرغوب دارد در سنه پانصد و بیست و هفت وفات یافت مزارش در قزوین است تیمنا این ابیات از وی نوشته شد

چون چتر سنجری رخ بختم سیاه باد ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۴۹۵

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

... وان که شد محجوب ابدان در شکی است

ای برادر تو همه اندیشه ای

مابقی تو استخوان و ریشه ای ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۴۹۶

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۶ - سرمد کاشی قُدِّسَ سِرُّه

 

عاشقی است جانباز و عارفی است خانه برانداز دیوانه ای است مجذوب و فرزانه ای است محبوب و رندی است بی باک و مستی است چالاک شیوه اش مخموری و مشربش منصوری نامش سعیدا و از زمره سعد از طایفه عرفا و از فرقه شهدا نخست موسوی کیش و انجام محمدی مذهب ابتدا حکیم سیرت و انتها فقیر مشرب از مذهب کلیمی به اسلام رجوع و به صورت آن نیز قناعت نکرده بر طریقه طریقت قدم زده و جمعی از ارباب حال و اصحاب کمال را دیده و به خدمت علماء و حکماء و عرفا رسیده صاحب دبستان نوشته که حکمیات رادر خدمت حکمای ایران مانند جناب میرفندرسکی و صدرالمتألهین قدس سره خوانده غرض بالاخره در بند صورت مجذوب مطلق گردیده اموال و اثقال خود را به تاراج داد و سروپا برهنه سر در بیابانها نهاد پس از مدتی به دهلی افتاد و محمد دارا شکوه دم از اخلاص کیشی او می زد و قاضی قوی قاضی آن شهر را به سرمد کینه به هم رسید در تلو این حال برادر کهتر داراشکوه بر سریر سلطنت جلوس نمود چون با سرمد سابقه عداوتی داشت با قاضی قوی در ایذای وی موافقت کرد قاضی عریانی سرمد را بهانه کرده گفت ترا با وجود ذوق و حال و فضل و کمال مکشوف العورة بودن از چه راه است سرمد چون مقصود وی را می دانست گفت شیطان قوی است قاضی قوی از این قول متغیر شد و سرمد این رباعی را بدیهة گفته

خوش بالایی کرده چنین پست مرا ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۴۹۷

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۷ - سعدی شیرازی نَوَّرَ اللّهُ روحه

 

... صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

ای برادر سیرت زیبا بیار

آدمی را عقل باید در بدن ...

... چو طاقت نماند گریبان درند

بگویم سماع ای برادر که چیست

اگر مستمع را بدانم که کیست ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۴۹۸

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۲۰ - فیضی دکنی عَلَیهِ الرّحمةِ

 

از مشاهیر مشایخ و پدرش شیخ مبارک و برادر کهترش شیخ ابوالفضل از فضلاء وحکمای معتبر زمان خود بوده ایشان از احفاد شیخ حمید الدین ناگوری بوده اند مولد و موطن جناب شیخ فیضی ناگور منمضافات اجمیر است کمالات صوری و معنوی را جامع و بوارق معارف از مشارق کلامش لامع برادرش شیخ ابوالفضل در زمان اکبر شاه صدرالصدور و خود نیز کمال تقرب داشته و بر تربیت سلطان همت می گماشته چون اکبر شاه را انحرافی از طریقه شریعت به هم رسید مردم ظهور این معانی را از جانب شیخ دانسته وی را به الحاد و زندقه نسبت کردند غرض شیخ را در علوم تصانیف محققانه است نصف قرآن مجید را بی نقطه تفسیر کرده وفاتش در سنه ۱۰۰۴ در لاهور اتفاق افتاد صاحب اشعار پسندیده است بعضی از اشعار و مثنویاتش در این سفینه قلمی می شود

منغزلیاته ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۵۰۰

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۲۵ - قادری هندوستانی

 

اسمش محمد لقبش داراشکوه پسر بزرگ و ولیعهد شاه جهان پادشاه هندوستان بوده بالاخره اورنگ زیب برادر کوچک وی برو خروج کرده پس از استیلا او را به قتل آورده اگرچه سلطان و سلطان زاده بوده اما تحصیل مقامات عرفانیه می نمود با سعیدای سرمد دوستی داشت و با ملاشاه بدخشانی ارادت و اخلاص می ورزید و چون سلسله ملاشاه و میان شاه میرلاهوری به طریقه قادریه منسوب بود قادری تخلص می نمود رساله ای در توحید شطحیات اهل یقین مرقوم آورده آن را حسنات العارفین نام کرده سفینة الاولیا نیز از مؤلفات اوست به هر صورت گاهی به نظم مبادرت می فرمود و این دو بیت و قطعه و رباعیات از نتایج طبع اوست

هر خم و پیچی که شد از تار زلف یار شد ...

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۷۷
۹۵