گنجور

 
۱۳۸۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - هم در ثنای آن پادشاه و تهنیت فتح اکره

 

... بهار تازه و نوروز خرم از گلزار

خوازه بست ز گلبن همه فراز و نشیب

بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار ...

... خدای راهنمای و ملایکه انصار

بدو ملوک ز اطراف روی بنهادند

چنان که آید از آفاق سوی بحر انهار ...

... نهاده تختی زرین بر او فرشته وشی

دو فوج حور کمر بسته بر یمین و یسار

خیال دولتش آمد فراز و گفت بدو ...

... درو نشسته شاه فریشته کردار

سراییان و غلامان دو فوج بسته کمر

سپاه اوست چو شیر و چو مار گرد حصار ...

... گناه کردم و کردم بدان گناه اقرار

به بندگیت مقرم توام خداوندی

گذاشتم همه عصیان تو جرم من بگذار ...

... به گردش آتش سوزنده گشت چون گلزار

به زیرش اندر شاخ بنفشه گشت زکال

به گردش اندر برگ شکوفه گشت شرار ...

... چو نور بود بر آن مرکب جهنده چو نار

گشاده دست به زخم و ببسته تنگ میان

ز بهر خشندی و عفو ایزد دادار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - مدح عمید علی سالار

 

... ای چرخ سپهر محمدت بشنو

وی چشمه مهر مرتبت بنگر

ای گرسنه شیر در کمین منشین ...

... در صنعت آن فرو چکانم زر

خدمت پس خدمتیست از بنده

گر نیستمی فتاده بر بستر

لیکن چه کنم که مانده ام اینجا ...

... شیرین جانم رسیده با غرغر

دل بسته به حسن رأی میمونت

امید به فضل ایزد داور ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - ستودن ترکان و ستایش سلطان مسعود

 

... در جان بد سگالان رسته چو تیزخار

پولاد را به تیغ بسنبند گاه زخم

خورشید را به تیر بپوشند روز بار ...

... خیزند وقت حمله چو شیران مرغزار

جان بردن عدو را بسته میان به جان

در پیش شهریار جهاندار کامگار ...

... وین شاهزادگان که بدیشان شدست باز

اصل بنای دولت و دین سخت استوار

با فر و جاه خسرو پرویز و کیقباد ...

... آتشکده شود دل رایان گنگبار

از جمع بست پرستان وز فوج مشرکان

بانگ و نفیر خیزد روزی هزار بار ...

... آن رمح جان شکار تو و تیغ عمر خوار

از سطوت تو شرک بنالد چو رعد سخت

وز ضربت تو کفر بگرید چو ابر زار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در ثنای ملک ارسلان

 

... گاهی به روم و گاه به چین گاه زنگبار

آری ز ترک خانان بسته به بند پای

رایان ز هند و پیلان کرده ز تنکه بار ...

... کز رنج دل نیابم شبها همی قرار

من بنده سال سیزده محبوس مانده ام

جان کنده ام ز محنت در حبس و در حصار ...

... در سمج های تنگ و خشن مانده مستمند

در بندهای سخت بتر مانده سوگوار

دارم هزار دشمن و یک جان و نیم تن ...

... پیر ضعیف حالم و درویش عاجزم

بر پیری و ضعیفی من بنده رحمت آر

گیرم گناهکارم و والله که نیستم ...

... زین طبع حق گزار و زبان سخن گذار

عمری دراز باید تابنده ای چو من

گردد به مدح چون تو جهاندار نامدار

تا سایه ور درختی گردد نهالکی

بنگر که چند آب درآید به جویبار

شاها فراخ سالست این سال ملک تو ...

... ساقی بیار جام می لعل خوشگوار

فارغ دل و مرفه بنشین به تخت ملک

انصاف پیشکار تو و عدل دستیار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در صفت پیلان و مدح آن سلطان

 

... دشمنی را اگر بخسبانند

از گل و خاک و خون بود بستر

آتشی را اگر بر افروزند ...

... ملک داد و رز دین پرور

شه ملک ارسلان بن مسعود

شادی تخت و نازش افسر ...

... داده در دست از زمانه زمام

بسته در خدمتش سپهر کمر

ملک را کرده عدل او یاری

ملک را بسته عدل او زیور

به فغان آمده ز تیغش کفر ...

... کرد روزی کروکر داور

پادشاها به فرخی بنشین

شهریارا به خرمی می خور ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - مدح سیف الدوله محمود

 

چو روز روشن بنمود چهره از شب تار

زدود مهر ز آیینه فلک زنگار ...

... پدید کرد همه رازش آن دو زلف چو قار

شبست زلفش و گردون دل من و نه عجب

که راز گردون آید پدید در شب تار ...

... امیر غازی محمود سیف دولت و دین

بنام و سیرت و کنیت چو احمد مختار

خجسته نامش زیبنده بر کمینه ملک

چو نقش بر دیبا و چو مهر در دینار ...

... به تیغ جان انجام و به گرز عمر اوبار

به بندگیش بزرگی همی شود راضی

به چاکریش زمانه همی دهد اقرار ...

... همی به روزی صدره سر قلم بزند

از آن که هست قلم بسته بر میان زنار

نه مر فضایل او را جهان دهد تفصیل ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - ستایشگری

 

... گرچه بینی توده برف اندر میان بوستان

نقشبند بوستان پر نقش های قندهار

زود خواهد کرد باغ و راغ و دشت و کوه را

گوهر آگین همچو تاج شهریار تاجدار

نوبهاری روی بنماید چو روی دوستان

گرچه یابی آب بسته بر کران رودبار

باز ابر آرد ز دریا در و لؤلؤ روز و شب ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - به ابوالفرج نصر بن رستم نوشته است

 

... یک ماه برقراری و یک سال بی قرار

بر بندگان اگر بستیزست کار تو

بر خواجه عمید چرایی ستیزه کار ...

... ای حق شناس مهتر و حقدار حقگزار

دانی که بنده را بر تو حق خدمتست

آن خدمتی که ماند ز من تا گه شمار

از بنده یادگار جهان ماند مدح تو

هرگز مباد از تو جهان مانده یادگار ...

... اندیشه برات دهی چون نداشتی

دادی به بنده صلت و شد کار چون نگار

شرح برات بنده به بوبکر گفته شد

طوسی که نیستش به نیشابور و طوس یار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۸۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - مدح اختری و التزام به نام اختری و اختر

 

... کز مشرق آفتاب برآرد سر

روزم شبست و در شب تاری من

بیدار همچو اختر بر محور ...

... چون خسرو سپهر محل آمد

اختر به جانش بنده شد و چاکر

چندین همی محاق چرا بینم ...

... گردد چو سنگ زردیشان زر

شب را به گوش و گردن بربندد

از اختران و خاطر جان زیور ...

... گویی مکلل است مرا بالین

گویی مرصع است مرا بستر

هر شب که نو برآیند از گردون ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - ستایش سیف الدوله محمود

 

... ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم ...

... کسی چه دارد غم کش بود خداوندی

بسان خسرو محمود شاه بنده نواز

خدایگان جهان سیف دولت آنکه برو ...

... خدایگانا شادی فزای و رامش کن

نبید بستان از دست دلبران طراز

مباد زین ده خالی خجسته مجلس تو ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - ستایش شاهزاده خسرو ملک

 

... ز دیدار تابان خسرو ملک

ببالد کمال و بنازد شرف

ز دعوی و برهان خسرو ملک ...

... به ایما و فرمان خسرو ملک

گشاده زبانست و بسته میان

جلالت به پیمان خسرو ملک ...

... به فرمان و دربان خسرو ملک

بنازد همی تاج و تخت و نگین

ز تمکین و امکان خسرو ملک ...

... به یکجا در ایوان خسرو ملک

جدایی نبینی چو به بنگری

میان شرف و آن خسرو ملک ...

... عطای فراوان خسرو ملک

به یکبار هستند چون بنگریم

همه خلق مهمان خسرو ملک ...

... همی پیش جولان خسرو ملک

نباشد اگر بنگری کوه تند

چو یک ران یکران خسرو ملک ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - مدح سیف الدوله محمود و تهنیت فتح اگره

 

... پی او رفته در آنجا که قرار ماهی

سر او بر شده آنجا که بنات و خرچنگ

گرد او بیشه و کوه گشن و سبز چنانک ...

... به خراسان و عراق و حبش و بربر و زنگ

این گلی بود ز بستان فتوحت خوشبو

شاخکی بود ز ریحان مرادت خوش رنگ ...

... اندرین فصل و سوی خوردن بگماز چو زنگ

زانکه بستان شده از حسن بسان مشکوی

زانکه صحرا شده از نقش بسان ارتنگ ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - مدیح علاء الدوله سلطان مسعود

 

... کشید لشکر جرار تا به مرکز غزو

ره فراخ فرو بست بر جنوب و شمال

ز تیغ دستان بر کوهها گرفته طریق ...

... به هر قصیده که از شهر ری فرستادی

هزار دینار او بستدی ز زر حلال

بگویدی که به من تا به حشر فخر کند

هر آن که بر سر یک بیت من نویسد قال

همی چه گوید بنگر در آن قصیده شکر

که می نماید از آن زر بیکرانه ملال ...

... به گوشم آمد فرخنده دعوت دولت

به چشمم آمد تابنده صورت اقبال

ولیک بخت به رغبت نمی دهد یاری ...

... که روز جشن مرا جود شاه یاد نکرد

اگر ز بخت بنالم که گویدم که منال

که گاه مدحت بودم ز جمله شعرا ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - ستایش سیف الدوله محمود

 

... بدل شد این مه با آز و اینت نیک بدیل

به امر باری شیطان شدست بسته به بند

زبان خلق گشاده شدست بر تهلیل ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - ثقة الملک طاهربن علی را ستوده است

 

... که روز بخت تو ماه است و ماه عمر تو سال

بزرگوار خدایا به حال من بنگر

که چون بگشت و همی گردد از جهان احوال ...

... گهی ز رنج بپیچم گه از بلا بطپم

چو شیر خسته به تیر و چو مرغ بسته به بال

دلم ز محنت خون گشت و خون همی گریم ...

... ولیک رویی دارم چو روی زالی زال

بدان درست که در حبس و بند بنده تو

عقاب بی پر گشته ست و شیر بی چنگال ...

... چو نوعروسان دادی مرا جهاز که هست

چو نوعروسان پایم ز بند در خلخال

ثنای من شنو و از فساد من مشنو ...

... رهی جاه توام لازمست نان رهی

عیال جود توام واجبست حق عیال

ز کس ننالم جمله من از هنر نالم ...

... به نظم و نثر ندارد چو من کس استقلال

زبانم ار بنگردد به هر بیان گردد

بیان حکمت سست و زبان دانش لال ...

... مدار یاره که بازوت را نماند مجال

کریم طبعا رادا به خرمی بنشین

نشاط جوی و کرم کن به طبع نیک سگال ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - توصیف اسب و مدح سلطان مسعود

 

... نه عجب گز ز بانگ مرکب تو

چون بنالید زیر زخم دوال

کژدم چرخ را بریزد دم ...

... برسانادت ایزد متعال

فال زد بنده و ببینی زود

فال این بنده مبارک فال

تو طرب جوی زانکه دشمن دین ...

... همچو ماهیست خسته گشته به شست

همچو مرغی ست بسته گشته به بال

در تنش گشته آتش سوزان ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - یکی از بزرگان را ستاید

 

... شب سیاه ز رأیت چو روز گشت سپید

که سنگ بسته ز لطفت چو آب گردد حل

فروغ طلعت تو روشنایی دل جود

غبار مرکب تو توتیای چشم امل

ز بندگان تو کم نفع تر ز خدمت تو

نباشد ایرا باشد عطای تو مرسل ...

... همی ندانم تا چون دهم سخن را نظم

کدام بندم که در مدح تو به کار اول

رود ز بهر مدیح تو هر دو جنسی را ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - شکوه از گرفتاری، ناله از بدهکاری

 

... گریه سخت و ناله زارم

بسته این سپهر رزاقم

خسته این جهان غدارم ...

... نیست از حمله اجل باکم

نیست از بند پادشه عارم

از تقاضای قرض خواهانست ...

... که من از چرخ سرنگون همه سال

بسته اختر نگونسارم

در چنین رنج ها به حق خدای ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۳۹۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - تیمار خواری

 

... گشت لاله ز خون دیده رخم

شد بنفشه ز زخم دست برم

همه احوال من دگرگون شد ...

... پس چرا من زمان زمان بترم

بستد از من زمانه هر چه بداد

راضیم با زمانه سر به سرم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۰۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - ستایش قلم و گریز به مدح خواجه منصور بن سعید

 

... عز باقی هم از قلم یابد

هر که شد بسته هوان قلم

سرمه دیدگان عقل شناس ...

... خدمت دست راد صاحب را

بسته زاد از زمین میان قلم

خواجه منصور بن سعید که گشت

عاجز از مدح او بیان قلم

آنکه در دست وی ز حشمت وی

بسته گوید سخن زبان قلم

مشک خون بوده در دوات کند ...

... راست گویی که به جز به کف تو بر

آفریده نشد بنان قلم

همچو در دو دیده هست فراخ ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۵۵۱