گنجور

 
مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

راست گویی بر آتش و خارم

از دو دیده دو جوی بگشادم

بر دو رخ زعفران همی کارم

همه همسایگان همی شنوند

گریه سخت و ناله زارم

بسته این سپهر رزاقم

خسته این جهان غدارم

کاین سیه می کند به غم روزم

وین تبه می کند به بدکارم

نه بدان غمگنم که محبوسم

نه بدان رنجه ام که بیمارم

سخت بیمار بوده ام غمگین

حبس بودست نیز بسیارم

نیست از حمله اجل باکم

نیست از بند پادشه عارم

از تقاضای قرض خواهانست

همه اندوه و رنج و تیمارم

هر زمانی سبک شود دل من

کز غم وام ها گرانبارم

عاجزم سخت و حقتعالی را

به تو مهتر شفیع می آرم

نه در کدیه همی کوبم

نه دم عشوه ای همی دارم

روزی نیم خورده می طلبم

که بدو وام کرده بگذارم

گر تو سعیی کنی برون آیم

از غمی کاندرو گرفتارم

ور نیابی به کار من توفیق

به خدای ار من از تو آزارم

که من از چرخ سرنگون همه سال

بسته اختر نگونسارم

در چنین رنج ها به حق خدای

که به جان مرگ را خریدارم

وین سخن گر نه راست می گویم

کافرم وز خدای بیزارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

از دو دیده سرشک خون بارم

چون ز گفتارهات یاد آرم

باز ترسم که آگهی یابند

به ستم خویش را فرو دارم

من خیال تو را کجا بینم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه