گنجور

 
۱۳۴۱

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

... مرا که صحبت آن تازه گلبن آید یاد

زخار هر مژه صد لاله زار بگشاید

نگر که تیز بدان کرد نوک مژگان را ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۲

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

... تا بسترد به دست صبا دایه بهار

گرد از جبین لاله و رخسار ارغوان

گلزار دولت تو که دارد نسیم خلد ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۳

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

... وی آهوان مهر تو شیر اوژن

تشویر خورده لب تو لاله

و آزاد کرده رخ تو سوسن ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۴

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

... مرا ز شادی جاه تو هر زمان باری

ز خنده لب چو گل و روی همچو لاله شود

چو از حواله شمس طبیب یاد آرم ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۵

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۶۲

 

... کنون که خاک درت را ز اشک دیده من

به رنگ لاله برآورده چرخ رنگ آمیز

مرا به نزد تو بی پایمردی کرمت ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۶

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

... هر کجا پرتوی از ان برسید

لاله بشکفت و ارغوان بدمید

گفتی اندر مزاج آدم خاک ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۷

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

... ما را بس است صورت روی تو نو بهار

در پیش لاله و گل رخسار عارضت

منسوخ شد حدیث گلستان و لاله زار

داری بنفشه بر طرف چشمه حیات ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۸

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

... از گرد سم اسب تو دیده نقاب چشم

در بوستان سرای حیا همچو لاله کرد

روی عدوی جاه تورا چون خضاب چشم ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۹

ظهیر فاریابی » مثنویات » شمارهٔ ۱

 

... نرگس از زر نهاد بر سر تاج

لاله از لعل برفکند دواج

شاخ سوسن کشید خنجر سیم ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۵۰

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

در ده می لعل لاله گون صافی

بگشای ز حلق شیشه خون صافی ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۵۱

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

 

حمد و ثنا مکرمی را که از حجله شب تار حجره خلوت عاشقان پرداخت و شکر و سپاس موجدی را که از بیاض روز روشن مرحله طالبان سرای کون و فساد ساخت سپر ماه چهره گشاده قلم قدرت اوست و تیغ آفتاب از نیام صبح برکشیده ارادت او قادری که غبار زوال بر جمال او ننشیند و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد خطرات خواطر به ساحت جبروت او نیانجامد و خطوات ضمایر به سیاحت مساحت ملکوت او نرسد بنای قصر مشید آسمان پرداخت آلت و ادات در میان نه قبای معلم سبزگار روزگار دوخت به خیاط و مقراض محتاج نگشت جوهر آب را به وساطت حرارت به جرم ثریا رسانید و جسم هوا را به وسیلت برودت به مرکز ثری فرستاد هیولی آتش را به حکم خفت و یبوست ساکن محیط کرد و گوهر خاک را به علت برودت و یبوست مجاور مرکز گردانید هفت پدر علوی را در دوازده منزل حرکت و سیر داد چهار مادر سفلی را در صمیم عالم علوی مقر و مفر پدید کرد و به امتزاج بخار و دخان در فضای هوا رعد و برق و سحاب و ریاح و شهاب موجود گردانید و به ازدواج این دو مایه لطیف در دل سنگ کثیف جواهر معادن و فلزات بیافرید پس از زبده لطایف چهار اسطقس سه مولود در وجود آورد و اجناس و انواع حیوان موجود گردانید و از اصناف حیوانات و انواع جانواران آدمی را برگزید و زبده موجودات و فهرست مخلوقات گردانید چنانکه گفت و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا و او را بر اطلاق متصرف و مالک مرکبات سفلی کرد و تنفیذ امر و تملیک نهی داد و از برای مصالح معاد و مناظم معاش و ترتیب بلاد و تنظیم عباد انبیا را- علیهم الصلاه و السلام- بعث کرد و به ابلاغ رسالت و اظهار دلالت مثال داد و بر زبان ایشان به طریق وحی و الهام پیغام فرستاد و بر خلاف طبایع قوانین شرایع بنهاد و به عدل و سیاست طاعت و عبادت فرمود چنانکه گفت- عز من قایل- و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون و از برای احکام و استحکام قواعد عقاید عاقلان و تاکید و تمهید اساس مبانی اعمال و افعال ایشان علم و حکمت و شریعت و طریقت بیان کرد کما قال- جل جلاله- ولا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین و از برای تقویم و تعریک مفسدان و قمع و تأدیب متعدیان و زجر و تشدید جاهلان عقل و اجتهاد داد و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود و کتاب و شمشیر فرستاد کما قال- عز و علا- لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس کتاب عقل است و میزان اجتهاد و حدید شمشیر تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند و به عقل و حکمت و قیاس و مجاهدت شواهد قدرت و دلایل صنع و حکمت بدانند و از سیر افعال نامحمود و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند و با جاهلان بی عاقبت نخست حجت بگویند پس شمشیر عرضه کنند چه جاهل بی عقوبت عاجل از عذاب آجل نترسد و از تهییج فتنه و تحریض فساد اجتناب ننماید

الظلم فی شیم النفوس فان تجد ...

... آوازه درفکند که یاقوت احمرم

و چنانکه خاتم انبیا و زبده اصفیا محمد مصطفی – علیه الصلاه و السلام- از دیگر پیغمبران اگر چه به فضیلت مزیت و به رتبت تقدم داشت به وجود آخر و به زمان موخر آمد همچنین پادشاه عالم و قدره بنی آدم رکن الدنیا والدین قلج طمغاج خاقان بن مسعود بن الحسن- ادام الله ظلاله- هر چند بر اثر ملوک ماضیه است از خصایل حمیده و فضایل گزیده به مقدمات لایح و براهین واضح راجح است چون رجحان آفتاب بر سها و مزیت روز بر شب و فضیلت وجود بر عدم و اگر چه در سلسله روزگار موخر است بر هندسه جهان مقدم است

در سلسله زمان موخر ...

... خرمن خرمن به کوه و گردر

بخت بیدار او تا چون مشعله همه اجزا چشم کرده است چشم حوادث در شبهای فترت خیال فتنه به خواب ندیده است و دولت پایدار او تا چون شمع به همه اعضا روی شده است چشم اقبال پشت نصرت در مضمار فتح مشاهده نکرده است هر که در دولت او چون تنور دهان به مدح و ثنا گشاده است چون شمع همه تن زبان و چون شکوفه همه اعضا دهان شده است و هر که چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی گشته است روزگارش به خنجربید چون بنفشه زبان از قفا بیرون کشیده است و چون لاله قبایش از خون حنجر رنگین کرده و به زبان حال با روزگار گفته

در مصاف قضا به خون عدوش ...

... سر بخت تو در کنار گرفت

ایزد تعالی سرادق جلالت این دولت را به رفعت با اوج کیوان برابر داراد و بساط سریر حشمت ملک و دولت او را از روی ماه و فرق فرقد کناد و جناب میمون او را قبله حاجات ملوک عصر گرداناد و آستانه مقدسه او را کعبه افاضل و اماثل روزگار کناد و سبزه زار شمشیر گندنا پیکر او را از خون معادی دولت لاله زار داراد بحق محمد و اله اجمعین

ظهیری سمرقندی
 
۱۳۵۲

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان

 

... بگشای چو گل به وعده راست دهن

ورنی ز تو چون لاله درم پیراهن

دعوی دلست با توام بانگ مزن ...

ظهیری سمرقندی
 
۱۳۵۳

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

 

دستور گفت آورده اند که دو کبک از میان ابناء جنس به سبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت مصارفت کردند و از وطنی به وطنی و از موضعی به موضعی دیگر رفتند و یاران و دوستان نو گزیدند و مقام در کوهی ساختند که خضیض او به نزهت و رفعت بر گل زار اختران و سبزه زار آسمان راجح آمدی و آشیانه ساختند بر شقی راسخ و شعبی راسی که هوای او معتدل و خوش و مرغزار او نزه و دلکش بود انواع اشجار بر اطراف و اکناف او رسته و اجناس و حوش و طیور در حضیض و بقاع او قرار گرفته آب های صافی از چشمه های او روان و نسیم شمال در صحرای او بزان فضای هوای او از عفونت خالی و مهابط و مصاعد او از خوف صیادان بی رحم منزه در فصل ربیع کلاله لاله از قلال جبال و بقاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان

در افشان لاله در وی چون چراغی

ولیک از دود او بر جانش داغی ...

ظهیری سمرقندی
 
۱۳۵۴

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

... افکند به باغ و راغ آوازه خویش

کوهسار از لاله پیاله ساختست و از ژاله در وی نبید ریخته نسیم صبا عطار گشتست و عرصه بستان قندهار شده چشم نرگس دژم مانده است و زلف بنفشه پر خم گشته

به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آید ...

... سه ماه بیش نمانم بیاموزدم پار

به لاله گفتم چون دل فگار گشتی گفت

دلم به سان دل تو ز خانه رفت فگار ...

... که باغ تازگی از سر گرفت دیگر بار

گرفت لاله به صد مهر سبزه را در بر

گرفت سبزه به صد عشق لاله را به کنار

شاه پسر را دستوری داد و دستور خویش را در صحبت و خدمت او بفرستاد تا مراقبت احوال او نماید و محافظت جانب عزیز او را به واجبی رعایت کند زبان ایام به تعجب می گفت ...

ظهیری سمرقندی
 
۱۳۵۵

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

... فعجبت کیف یموت من لایعشق

تا روزی گنده پیری که دست قواس روزگار استواری قدش را به انحنا بدل کرده بود و حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده زعفران بیخته بر جوان بگذشت در وی نظر کرد طراوات و رونق گل باغ جمالش پژمرده دید و نضرت ارغوان رخسارش به زعفران بدل شده یافت به نظر تفرس از الحوال او تفحصی کرد و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود و در تفسره صفرای او نگریست بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران که آثار اصفرار بر صفحات رخسار او ظاهر شده است گفت ای جوان بگو چرا آفتاب شباب تو در بدو حال صفرت گرفتست و گلزار جوانیت به هنگام اعتدال نوبهار فترت پذیرفته اگر بیماری عشق است طبیب می یابی جوان چون این اشارت در ضمن این بشارت معلوم کرد نفس سرد برآورد و اشک گرم از دیده فرو ریخت گنده پیر چون رمز عشق را تفسیر بخواند و محکم و متشابه هجران را تاویل بشناخت گفت علی الخبیر بها سقطت و علی ابن بجدتها حططت ماجرای خویش بازگوی که تا نبض ننمایی بیماری معلوم نشود و تا بیماری مقرر نگردد علاج میسر نشود جوان گفت

لیالی بعد الظاعنین شکول ...

ظهیری سمرقندی
 
۱۳۵۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - مدح فخرالدین زکریا

 

... که در مقابل رایت کند حدیث مجازا

بمدح توست سخنور زبان لاله اخرس

بنام توست نیوشنده کوش صخره صما ...

اثیر اخسیکتی
 
۱۳۵۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - مدح خواجه فخرالدین

 

... یک رده احمر لباس یک صفه ازرق ثیاب

ساغر یاقوت رنگ لاله چو بر خاک زد

نرگس مخمور چشم زود در آمد ز خواب ...

اثیر اخسیکتی
 
۱۳۵۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - مدح علاء الدوله فخرالدین عربشاه

 

... سبزه فکنده بساط بر طرف آبگیر

لاله حقه نمای شعبده ی بوالعجب

پیش نسیم ارغوان قرطه خونین بکف ...

اثیر اخسیکتی
 
۱۳۵۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - تاسف از جوانی و یاد از گذشته

 

... دریغ دور جوانی و صحبت احباب

رخ چو لاله سیراب من چو دید ببست

زمانه بر دو بناگوش من ز برف نقاب

بپژمرید بدینسان و بس عجب نبود

اگر بپژمرد از برف لاله سیراب

بدیع نیست ز بهر شباب و عمر عزیز ...

اثیر اخسیکتی
 
۱۳۶۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - مدح

 

... عرضگاه دفین قارون است

تا گریبان لاله بگشاید

دامن آفتاب در خون است ...

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۳۶۲