گیتی ز فرّ دولت فرمانده جهان
ماند به عرصه حرم و روضه جنان
بر هر طرف که چشم نهی جلوه ظفر
و ز هر جهت که گوش کنی مژده امان
آرام یافت در حرم امن وحش و طیر
و آسوده گشت در کنف عدل انس و جان
گردون فرو گشاد کمند از میان تیغ
و ایام بر گرفت زه از گردن کمان
ملکی چنین مقرر و حکمی چنین مطاع
دیرست تا زمانه نداد از کسی نشان
منسوخ گشت قصه کاووس و کیقباد
و افسانه شد حکایت دارا و اردوان
بالید ازین نشاط تن تخت بر زمین
بگذشت ازین نوید سر تاج از آسمان
از غصه خون گرفت چو می ظلم را جگر
وز خنده بازماند چو گل عدل را دهان
شاید که بگذرد ز پی فرخی همای
زین پس به زیر سایه چتر خدایگان
سلطان شرق و غرب قزل ارسلان که نیست
با صدمت رکابش ایام را توان
آن شاه شیر حمله که شاهین همتش
دارد فراز کنگره سدره آشیان
وقت طرب چو دست سوی جام می برد
بر هم زند ذخیره بحر دفین دکان
هنگام کین چو نیزه برافرازد از کتف
مریخ را خطر بود از صدمت سنان
شاها تو یی که حمله بأس تو بر عدو
چون بر بخیل سایه سایل بود گران
بحریست قهر تو که در او هر که غرقه شد
هرگز نیفتد از پس آن نیز برکران
برخیز و از زمانه به یکبار نسل و حرث
گر دفع فتنه را نکند تیغ تو ضمان
هر چند کور گشت عدو دید کایزدت
بگزید و کرد بر همه آفاق کامران
یا حجتی چنین که ببندد زبان چرخ
تیغ تو را رسد که بر اعدا کشد زمان
بر باد داد هیبت تو خرمن قمر
و اتش زده شکوه تو در راه ترکشان
وقتی که گم شود ز سر سرکشان خود
روزی که بگسلد ز تن پر دلان روان
وان آب منجمد که سنان است نام او
از تَفِ حمله در رگ جان ها شود روان
تو در میان لشکر چون مور بی عدد
هر یک چو مور بسته به فرمان تو میان
در تازی از کرانه چو شیران جنگ جوی
کو پال بر زمین زنی و بانگ بر زمان
آن لحظه کس ندارد پای تو جز رکاب
وان روز کس نگیرد دست تو جز عنان
بد خواه ملک را ز نهیب تو آن نفس
خون در جگر بسوزد و مغز اندر استخوان
ای خسروی که تیغ فنا را قضای بد
بر دشمنان دولت تو کرد امتحان
گر گم شود پی زحل از چرخ باک نیست
بخت تو آگه ست چه حاجت به پاسبان
گیتی طمع نداشت که تو سر درآوری
تا سایه بر سرت فکند افسر کیان
این هم تواضع است که کردی و گرنه چرخ
داند که مشتری بننازد به طیلسان
دندانه اره را هنر است ار نه تیغ را
عیبی است سخت ظاهر و عاری است بس عیان
محتاج نیست طلعت زیبای تو به تاج
شمشیر صبح را نبود حاجت فسان
تا بسترد به دست صبا دایه بهار
گرد از جبین لاله و رخسار ارغوان
گلزار دولت تو که دارد نسیم خلد
آسوده باد تا ابد از آفت خزان
جد تو سر فراز و قبول تو دستگیر
ملک تو پایدار و بقای تو جاودان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان
زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان
لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح
دست از کباب دار، که زهرست توامان
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
[...]
گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان
گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
گفتم که ساعتی ببر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
گفتم که باد سرد زیان داردت همی
[...]
بگشاد مهرگان در اقبال بر جهان
فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان
سلطان یمین دولت میر ملوک بند
محمود امین ملت شاه جهان ستان
شاهی که پشت صد ملک کامران بدید
[...]
بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان
تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان
من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود
با کاروان رباط کسی هر دوان دوان
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود
[...]
گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان
تحویل کرده اند بباغ خدایگان
وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار
نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان
نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.