گنجور

 
۱۳۲۱

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۵ - قال النبی صلی الله علیه و اله و سلم ضربة علی علیه السلام یوم الخندق افضل من عبادة امتی الی یوم القیمة

 

... برکشید آن شاه مردان ذوالفقار

کرد ارض از خون اعدا لاله زار

کشت بسیاری از آن بدسیرتان ...

عطار
 
۱۳۲۲

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۶ - تمثیل در فواید خاموشی و گوش کردن پند استاد و یک جهت بودن در آن و بیان استعداد جبلی مستعدان

 

... پس روان گشتند شاه و شهریار

سیر می کردند اندر لاله زار

پیشتر میراند آن شاه وحید ...

عطار
 
۱۳۲۳

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۱ - موعظه در مذمت توجه نمودن به دنیا و نقصان آن و صحبت مردان حق و فایدهٔ آن

 

... تا ابد در قید دنیا خوار و زار

بر سر خاکت بروید لاله زار

چون گزندت جمله کرمان بقهر ...

عطار
 
۱۳۲۴

عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه

 

... نقره را میر مجلس مینهی

لاله را بر کوه کردی در کمر

تا کلاه افکند در خون جگر ...

عطار
 
۱۳۲۵

عطار » مصیبت نامه » بخش اول » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

... گشت میکردی بصحرا ژاله بار

از سرشکش گشته صحرا لاله زار

گفت لیلی هست او در عشق سست ...

عطار
 
۱۳۲۶

عطار » مصیبت نامه » بخش نوزدهم » بخش ۱ - المقالة التاسعة عشره

 

... فال میگیرم ز مقصودی که هست

پس ز لاله سنگ می آرم بخون

لیک باز از سنگ می آرم برون

چون دلم از ناله خون می آورد

سنگ را از لاله چون می آورد

از طلب هرگه که دل تنگ آیدم ...

عطار
 
۱۳۲۷

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

... بی رخش از بس که خون بگریستی

همچو لاله غرقه در خون زیستی

بی لبش از بس که ماتم داشتی ...

عطار
 
۱۳۲۸

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و سوم » بخش ۹ - الحكایة ‌و التمثیل

 

... عاقبت برخاست لقمان شرمسار

جامه و رویش ز خون چون لاله زار

سوی شهر آمد بخون غرقه شده ...

عطار
 
۱۳۲۹

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۸ - و له ایضاً

 

لاله ز رخ چو ماه می بینم من

سبزه ز خط سیاه می بینم من ...

عطار
 
۱۳۳۰

عطار » وصلت نامه » بخش ۷۱ - و له ایضاً

 

... از خاک یکی سبز خطی گلگون رست

هر نرگس و لاله کز که و هامون رست

از چشم و بتن وز جگر پرخون رست

عطار
 
۱۳۳۱

عطار » نزهت الاحباب » بخش ۶ - بردن صبا نامۀ گل به پیش بلبل و نیاز بلبل بحضرت گل

 

... پاره زر در دهان گل نهاد

لاله آمد پیش و در پایش فتاد

لؤلؤ افشان کرد بر فرقش سحاب ...

عطار
 
۱۳۳۲

بهاء ولد » معارف » جزو اول » فصل ۳۹

 

... گفتم ای آدمی جهدی کن تا از التباس بیرون آیی آخر از خاک پلیته کالبدت را و از آب روغن او ساختند و هر دو را ترکیب کردند و آذرکی از نور علیین که روح است در وی گرانیدند چندان جهدی بکن که همه کالبد تو نور گردد چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد چنانکه کرم پیله اگر چه ورخج می نماید اما یک ریزه لعاب او را ابریشم گردانیدند همچنان چون کالبد تو نور گردد همه اجزای تو ابریشم شود و حریر شود

باز لباس شب را اگر چه تاریک نماییم و لکن روشنایی از وی بیرون آریم از تل مشک شب که تل ریگ روان را ماند ببین که چگونه شکوفه روز می رویانیم باش تا از تل خاک گورستان تو شکوفه قیامت و حشر را ببینی که چگونه پدید آریم چنانکه سیاهی دیده ات که دل لاله را ماند و سپیدیش که نرگس را ماند چنانکه روز گرد شب بود سپیدی چشم که گرد سیاهی چشم است به آن ماند بر تل تنت این چنین شکوفه پدید آوردیم تا شکوفه جهان را نظاره می کند اما راحت در سیاهی نهادیم و سپید را معطل از راحت کردیم همچنان نخست پرده شب را فروگذاریم و راحت را در عالم مشاهده بدیشان رسانیم باز چون لباس شب را بگسترانند شب هندووش را بفرستیم تا آینه حقیقت را از زنگار رنج بزداید و به غلاف کالبدها بازآرد اما صوفیان و مخلصان حقایق ترک آن لباس گویند و به زاویه روند از عالم غیب و به عبادت مشغول شوند

و النوم سباتا ...

بهاء ولد
 
۱۳۳۳

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

... زسینه کرد برون مهر آن زرین لگنش

رهی که خاک تو شد لاله و گل آوردت

اگر نسیم فرستی زخلق خویشتنش ...

سراج قمری
 
۱۳۳۴

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... یک ره بزن به پرده دیگر چغانه را

خواهی که دل چو لاله ز آن ده تهی کنی

پرکن ز می چو غنچه لبالب چمانه را ...

سراج قمری
 
۱۳۳۵

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » از ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... از در خنده باشد ار پس ازین

با رخش لاله در چمن خندد

برمن ار دل ز زلف او طلبم ...

سراج قمری
 
۱۳۳۶

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » از ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

بیا چو غنچه تر خیمه زن برابر گل

شراب لاله صفت خور به بوی ساغر گل

ورق ورق گل ازان شد که تا فرو خوانی ...

سراج قمری
 
۱۳۳۷

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

پارم گل و لاله بستر و بالین بود

جایم به میان نرگس و نسرین بود ...

سراج قمری
 
۱۳۳۸

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... همچو انعام شهنشه عام است

لاله را سوز دل اندر سینه است

غنچه را شادی جان در کام است ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۳۹

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... تیغت که باغ ملک بر آبش نهاده اند

روی زمین زخون عدو لاله زار کرد

با زور بازوی تو مقر شد به افترا ...

ظهیر فاریابی
 
۱۳۴۰

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

... ز عکس چهره او تازه نقشبند بهار

طراوتی به گلستان و لاله زار دهد

سحاب را ز برای نثار موکب گل ...

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۳۶۲