گنجور

 
ظهیر فاریابی

خسروا ،وقت می گل فام است

رونق عیش درین ایام است

باغ پر مطرب خوش الحان است

دشت،پرشاهد سیم اندام است

در جهان نکهت انفاس صبا

همچو انعام شهنشه عام است

لاله را سوز دل اندر سینه است

غنچه را شادی جان در کام است

شاخ بید از گذر موسم باد

چون دل خصم تو بی آرام است

همه اسباب طرب جمع شده ست

این چه خوش وقت وچه خوش هنگام است

یار در مجلس وگل در چمن است

عود در مجمر و می در جام است

بخت یاری ده و اقبال مطیع

آسمان بنده و گیتی رام است

بر سر نامه دولت عنوان

نصرة الدین ،عضد الاسلام است

شاه بوبکر محمد تویی آن

که شعارت کرم و انعام است

پخته شد نان جهانداری تو

طمع خصم سراسر خام است

وقت احسان وگه عنف تو را

دست برجیس و دل بهرام است

کامران باش و زشادی برخور

که بداندیش تو دشمن کام است