ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
... طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید
باز باید شد بر راه طرب پیش بهار
مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت ...
... بر براقی که خرد چار لقب کرد او را
کوه تن بحر در روراهرو و کوه گذار
آن گهش یابی خرم که بود منزل دور ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۴
... ز گنج او بسوی سایلان درگه او
چو مور در گذر خاک راه جوید مال
ز جود دست وی اندر نگین خاتم او ...
... همی بنظم بگویم مجاری احوال
شنیده بودم از این پیشتر که راه سرخس
بود نشیمن آفات و مرکز اهوال ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
... بس آن کتاب که من گفته ام بخواه و بخوان
کسی که راه کژ اندر سخن چنان راند
چو راه راست بود جادویی کند ببیان
همیشه تا نه خزانیست در بهار چمن ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۰
... وز تو اکنون یافتم آن قدر و جاه و نام و نان
در رکاب تو به دیده راه پویم بنده وار
گر عزیمت زی سرخس آری ورو زی اصفهان ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۱
... تیزرو همچون سپهر و بارکش همچون زمین
راه دان همچون یقین و دور رو همچون گمان
ای خداوندی که از یک صلت تو روز بزم ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۶
... تا کرده ای تو بر من بیچاره سر گران
هر روز بامداد بیایم ز راه دور
نزدیک شاه در گل و باران بی کران ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۹
... سعادتی که همه در روان گشاید طبع
طراوتی که همه بر خرد ببندد راه
اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود ...
... بنور کلی مانی همی که سجده برند
بطوع پیش تو ارواح خلق بی اکراه
ز مدحت تو سخن نیست راست تر ملکا ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۱
... زبان طوطی بیرون دمد بجای گیاه
ز دست دشمن تو نوش خوردن اکراهست
بنام تو بتوان خورد زهر بی اکراه
در آن زمان که چو دریای موج برخیزند ...
... نیاز فتنۀ یأجوج بود در گیتی
بفر جود بر آن فتنه تنگ بستی راه
سکندری توازین کآرزوی حضرت تست
هری بهشت که کرد سکندرست هراه
از آن بقوس قزح ابر سرخ و زرد شود ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۲
... ایا بزرگ عمیدی که نور روحانی
بپیش رای تو آرد سجود بی اکراه
هر آن کسی که ببیند کمال قدر ترا
گمان برد که باشباه تو نیابد راه
من این نگویم کاشباه را بتو ره نیست ...
... تو آن کریم نژادی کجا گنه کاری
بخشم تو ز تو هرگز ندید باد افراه
ز بسکه عفو تو پیش گتاه باز شود ...
... چگونه برهان آرد کسی که از ره قدر
ز چاه زمزم گیرد قیاس رود فراه
خدایگانا امروز بر سعادت عید ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۳
... چو گوی آتش افروخته بزیر آید
کبوتر ار بهوا در بلند گیرد راه
چنان شدست ز گرما که موی خود از پوست ...
... شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت
موافق آید و خوش خاصه با شمال هراه
غلام باد شمالم که می بزد خوش خوش ...
... مرا شمال هری یا هری کی آید خوش
چو شهریار و خداوند من بود بفراه
همام دولت عالی قوام ملت حق ...
... خدایگانی شاهنشهی خداوندی
که بنده ایست مر او را زمانه بی اکراه
نهیب او ز سرلشکری برآرد گرد ...
... بروی تازه بخندد برو که پنداری
خود او نصیب ندارد ز خشم و باد افراه
ایا بزرگ شهی خسروی که خدمت تست ...
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
گفتم بکنم دو دست کوتاه از تو
دل بر کنم ای صنم بیک راه از تو
اکنون چو برید خواهم ای ماه از تو ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲ - در نعت نبی علیه السلام
... مه از هر فرشته بدش پایگاه
بر از قاب قوسین به یزدانش راه
سرافیل همرازش و هم نشست ...
... نمود آنچه بایست هر خوب و زشت
ره دوزخ و راه خرم بهشت
چنان کرد دین را به شمشیر تیز ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵ - در صفت آسمان گوید
... یکی همچو کافور و دیگر چو مشک
ز گرد دو رنگ اسپ ایشان به راه
سپیدست گه موی و گاهی سیاه ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
... ره روزی از آسمان اندراست
ولیکن زمین راه او را درست
شب از سایه اوست کز هر کران ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید
... ز تو هرچه نتوانی ایزد نخواست
تو آن کن که فرمودت از راه راست
مپندار جان را که گردد نچیز ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
... پری وار گشته ز مردم نهان
جدا مانده از تخت و راهی شده
نیاز آمده پادشاهی شده ...
... بدینگونه بد تا درفشنده مهر
بگردید ده راه گرد سپهر
پس از رنج بسیار و راه دراز
بیامد ابر زابلستان فراز ...
... شنا بردر آب شکن گیر ماغ
خوش آمدش و بر شد به دکان ز راه
بر لختی در آن سایه گاه ...
... یکی گمره بخت برگشته ام
زگم کردن راه سرگشته ام
از آن خون با خوشه آمیخته ...
... سه جام از خداوند این رز بخواه
به من ده رهان جانم از رنج راه
کنیزک بخندید و آمد دوان ...
... مه مهرروی و بت سیمبر
به جم گفت کای خسته از رنج راه
درین سایه گا ه از چه کردی پناه ...
... ز تن ماندگی ها به بیرون کند
بدم مانده راه و می خوردنم
بدان بد که تا ماندگی بفکنم ...
... خدنگ از خم چرخ برکرد شاه
به زخم کبوتر ز صد گام راه
خدنگین الف از خم ی و دال ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
... پس پرده این مرد بیگانه کیست
چو دختر شود بد بیفتد ز راه
نداند ورا داشت مادر نگاه ...
... ز ناخوانده مهمان نکو داشتن
همی تا توان راه نیکی سپر
که نیکی بود مر بدی را سپر ...
... ولیکن بترسم که از بهر من
بتابدت روزی ز راه اهرمن
به طمع بزرگیم بدهی به باد ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید
... چو جان شد نیر زد جهان یک پشیز
برآراست جم زود راه گریغ
شبی جست تاریک و دارنده میغ ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
... ز بانگ یلان مغز هامون بخست
از انبوه جان راه گردون ببست
زمین همچو کشتی شد از موج خون ...
... سپه چون سپهبد نگون یافتند
هزیمت سوی راه بشتافتند
درفش و بنه پاک بگذاشتند ...
... چو پیروز گشتند از آن رزمگاه
سوی زابل اندر گرفتند راه
فروماند کابل شه آشفته بخت ...