سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیهالسلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس میکرد منع میفرمود و میگفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه میکرد و موسی منع میفرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده میفرمود، چندانکه منعش میکرد ممکن نمیشد و پند موسی را قبول نمیکرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»
... نی نکو رفت از این مشو غمگین
اسب خواجه شود سقط فردا
پر خوری زان ازین سخن فرد آ
خواجه چون آن شنید اسب فروخت
از فرح روی همچو ماه افروخت ...
... بسوی راستی ز جان می پوی
تو نگفتی که اسب خواهد مرد
از دروغت دلم عظیم آزرد ...
... اندر این ره نپویم الا راست
اسب را او فروخت اندر دم
خویشتن را خلاص داد از غم ...
... زانکه فردا سقط شود استر
استر از اسب هست فربه تر
بعد از آن روز و شب همی خور سیر ...
... سبب صحت و امان باشد
غم مخور هیچ اگر بمرد اسبت
یا برد دزد حاصل کسبت ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۶ - در بیان آنکه اولیا را جهت آن ابدال میخوانند که از حال و خلق اول مبدل شدهاند و خلق حق گرفتهاند که تخلقوا باخلاق اللّه. و در تقریر آنکه منصور که در عشق مرتبۀ اول داشت چون خلق او را فهم نکردند، عاشقان دیگر را که بالای اویند چگونه توانند فهم کردن و بمرتبۀ معشوقان خود کجا رسند
... زانکه جنس است سوی جنس روان
بیگمان اسب سوی اسب رود
هر گروهی بجنس خود گرو د ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۴۰ - در بیان آنکه عملها چون تخمهاست، روز قیامت از دانۀ هر تخمی صورتی روید که بدان نماند. آنچنانکه در این عالم از آب منی آدمی میشود که هیچ بمنی نمیماند،و از باد شهوت مرغ مرغی میشود که بباد نمیماند، و از دانۀ شفتالو و خرما درختی میشود که بدان نمیماند. همچنان مرد وفادار را پادشاه شهره و خلعت و اسباب و مال میبخشد، هیچ اینها بدانۀ وفا نمیمانند. دزد را بردار میکنند دانۀ دزدی بدار نمیماند. و نظیر این بسیار و بیشمار است. پس چون میبینیم در این عالم ازدانهها صورتها میزاید که بدانها نمیماند. همچنان در عالم غیب افعال واقوال واوراد و طاعات که دانههای آن عالماند صورتها شوند که بدانها نمانند، مثل حور و قصور و انهار و اشجار و انواع اثمار و ازهار که در صفات بهشت مذکور است، همه صورتهای دانههای اعمال مؤمنان باشد بقدر مراتبهم. چندانکه دانه خوبتر صورتش محبوبتر و اوصاف جزاها و عذابهای آتش دوزخ و طبقات و درکات آن از دانهای اعمال مشرکان و مجرمان بود، پس لازم نیست که جزای افعال بمثل باشد
... عوضش میکند دو صد احسان
میدهد اسب و خلعت و منصب
میشود هم ترا بصدق محب ...
... دانۀ فعلو قول تو چو در او
منصب و مال گشت و اسب نکو
همچنین دانه های پاک عمل ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۹ - در بیان آنکه بندۀ خاص خدابر کافۀ خلایق مشفق است و میخواهد که همه را واصل کند، لیکن غیرت مانع میشود و در تقریر آنکه اگر معترضی اعتراض کند که در این کتاب هر ولیی را که ذکر میکنی میگوئی که بیمثل و بی نظیری و مانند تو کس نیامده است و نخواهد آمدن، این سخن متناقض مینماید، جواب گوئیم که متناقض وقتی بودی که اولیا در معنی متعدد بودندی. تعدد ایشان از روی اسم و جسم است نه از روی معنی چنانکه پادشاهی اگر صد گونه مرکب از استر و اسب و اشتر و غیره بر نشیند پادشاه همان باشد و از مرکب متعدد نشود پس در این صورت همه مدحها بیک ذات عاید میشود تناقض لازم نیاید و مثالهای دیگر در این معنی بنظم گفته آید
... چون شدی همچو من عزیز و گزین
زود بر اسب عشق افگن زین
بدران صف رستمان امروز ...
... گرچه در نام و نقش مختلف اند
نامناسب چو دال و چون الف اند
لیک چون جمله را گدازانی ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۳ - در تفسیر و هو معکم اینما کنتم و نحن اقرب الیه من حبل الورید و فی انفسکم افلا تبصرون و من عرف نفسه فقد عرف ربه و قلوب العارفین خزائن اللّه.
... نیست از مرکبت جدا رانم
اسب تو زیر ران و تو هر سو
میدوی هر طرف که اسبم کو
گفتن کو حجاب گشت ترا ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۴ - مثل آوردن حکایت شاهزاده را در تقریر آنکه فریضه ترین همه چیزها بر آدمی دانست جوهر خود و شناخت خالق است و این معروفست که الحق اظهر من الشمس- اکنون خلق از چیزی که از آفتاب ظاهر تر است و از همه چیزها بدیشان نزدیکتر کورند و غافل و آنچه دور است و مشکل از انواع علوم مو بمو آن را بیاموزند و بدان مشغول میشوند و در تفسیر این آیه که ناکسوا رؤسهم عند ربهم
... زانچه فرض است جمله نادان اند
اسب در بیرهنی همیرانند
زانچه بی آن بدن ز بدبختی است ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
... گر همی خواهد وگرنه چه کند موی کشان است
آدمی را نبود چاره ز یاری متناسب
وانکه بی اهل دلی می گذراند حیوان است
دیگران در طلب مال جهان اسب جهالت
می جهانند و مرا دوست به از هردو جهان است ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
... که شور بر همه عالم ز مسکرات من است
ز اسب نیک و بد خود چنان پیاده شوم
که پیل مست بر این نطع شاه مات من است ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸
... تو سر کشیده و من طوق وفا به گردن
ساکن که اسب حسنت ناگه به سر درآید
ای سرو باغ جانم بخرام تا به بستان ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳
... به صد مجاهده صبری به کار می دارم
اگرچه سست رکابم بر اسب صبر و قرار
لگام بر سر عهد استوار می دارم ...
حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۳۷ - حکایت
... فرو تاخت تا کاسه گیرد مگر
خطا کرد اسبش درآمد به سر
بیفتاد از اسب و برخاست چست
سلامت شراب آبگینه درست ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴
... یک دل باخبر کجا یک قدم استوار کو
باغ و سرا و بوستان اسب و قبا و سیم و زر
دولت و عزت و شرف این همه هست یار کو ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۶
... کی توانی بود آخر بر خر لنگ وجود
چون نزاری اسب همت بر دو عالم تاخته
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۵
... این جا نه دویی باشد لیلی چه و مجنون که
چون موج برانگیزد چون اسب برون تازد
در معرض این و آن دریا چه و هامون که ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۹
... ز جام جفا مست و بی هوش کردی
بر اسب جفا کوتلی برفزودی
جفا برفزودی ستم غوش کردی ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۳ - آغاز کتاب
... در سوم روز از پگه برخاستیم
از پی کوچ اسب و استر خواستیم
بعد عید ار ساکن ار تیز آمدیم ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۵ - حکایت
... آمدیم از برمکی مست خراب
اسب تازان تا کنار مرده آب
مدت ده روز لشگر می گذشت ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۷ - حکایت
... بهترک زین شاید ار باشد نگاه
از سر اسب ار سلامی داد بی
بی شکی زین ماجرا آزاد یی ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۹ - حکایت
... آفه را خاطر پریشان گشت سخت
عزم اران کرد بی اسباب و رخت
غره ذی الحجه باز از اردبیل ...
... چون گنه کاران نشسته بر فرس
روی اسب از پیش و روی من ز پس
من بران نیت که چون خوش شد هوا ...
حکیم نزاری » ادبنامه » باب چهارم - در راستی و امانت داری » بخش ۱
... که از آدمی هم فراوان خرند
چو از اسب و خر می گزینی اصیل
زمردم گزین کن شریف و جمیل ...
... که از آدمی هم فراوان خرند
چو از اسب و خر می گزینی اصیل
ز مردم گزین کن شریف و جمیل ...